مقاله عربی : بررسی تطبیقی « طلاسم» ایلیا ابو ماضی با رباعیات خیاممقاله عربی : بررسی تطبیقی « طلاسم» ایلیا ابو ماضی با رباعیات خیام

مقاله عربی: ادبیات تطبیقی

مقاله عربی : بررسی تطبیقی « طلاسم» ایلیا ابو ماضی با رباعیات خیام

اثر: محمد زحمتی /کارشناس ارشد زبان وادبیات عرب /دبیر عربی آموزشگاههای شهرستان گناباد استان خراسان رضوی

چکیده :

نگارنده در این نوشتار تلاش نموده است تا با معرفی « ایلیا ابو ماضی » شاعر معاصر عرب ، شمه ای هر چند مختصر از زندگی او را بیان نموده و نحوه تفکرش در یکی از اشعار او بنام : طلاسم را بررسی نماید. در این میان سعی شده زندگی و گزیده شعر خیام مختصراً بیان ، سپس با همدیگر مقایسه شوند ، چرا که قسمتی از رباعیات وی در زمینه تشاؤم به حیات ، تقریباً با مضامین طلاسم سنخیت دارد.

واژه های کلیدی : تشاؤم ، حیات ، مرگ، زندگی، بعث

مقدمه :

ایلیا ابو ماضی شاعری است که در قصائدش مسائل اجتماعی را مورد بحث قرار داده. در میان آثار او اشعاری بنام « طلاسم » دیده می شود. شاعر در این گونه اشعارش به اسرار وجودی انسان و چگونگی آفرینش او اشاره می کند و علت آفریده شدن و مردن را زیر سئوال برده ، که می توان بوی بد بینی و کفر را حتی از اشعارش استشمام نمود . او با نگاهی دقیق و بیانی سوال برانگیز ، افکار و عقاید خود را بیان نموده ، سپس در قالب جمله « من نمی دانم » خودش را تبرئه می کند.

تلاش من در این نوشتار بر اینست که اولاً : اشعار او را ترجمه نموده ثانیاً در مقابل هر پاره ، شعری از خیام « البته رباعیات منسوب به وی » که دیدی بدبینانه به هستی و مرگ و زندگی بعد از آن دارد ، ذکر نمایم . در پایان ، بگونه ای بر اساس آیات و روایات اسلامی نتیجه گیری نموده ، که آمدن و رفتن بی حکمت نبوده و نیست .

خیام که بود؟

« حکیم ابوالفتح غیاث الدین عمربن ابراهیم نیشابوری معروف به خیام یا خیامی از ریاضی دانان ، اطبا ، شاعران نام آور ایرانی در قرن پنجم و ششم هجری است. در نیشابور بدنیا آمده است . احتمال داده اند پدرش خیمه دوز بوده است . تاریخ زندگانی او با روایات افسانه آمیز در هم آمیخته است.

مشهوراست خیام به عراق و خراسان سفر کرده است. خیام در رساله کون و تکلیف ، خود را شاگرد بو علی خوانده است . او در سال ۵۰۹ یا ۵۱۷ یا ۵۲۶ هجری وفات یافته است که آخرین تاریخ صحیح تر است چون در سال ۴۳۹ هجری بدنیا آمده بود.

( توفیق .هـ . سبحانی . تاریخ ادیبیات (۲) ص ۱۳۳ )

نظرات پیرامون رباعیات خیام:

« عمر بن ابراهیم خیامی که گاهی خیام هم به او گفته شده است، این شخص ، فیلسوف معتقد به الهیات و دانشمند ریاضیدان است که رباعیاتی هم سروده است» ( جعفری . محمد تقی ، تحلیل شخصیت خیام، ص۶)

مرحوم دهخدا می گوید:

غالباً می دانند که بسیاری از رباعیات عمر خیامی ، منسوب به اوست و فی الواقع از او نیست بلکه از شاعران دیگری چون خواجه عبدا… انصاری ، سلطان ابوسعید ابوالخیر و خواجه حافظ و غیر آنها می باشد.» ( دهخدا – لغتنامه . حرف خ )

« شاید بیش از ۲ هزار کتاب و رساله درباره خیامی نوشته باشند . خیام فیلسوف و ریاضی دان ، موجودیت مشخص یافتن او بواسطه رساله های علمی و فلسفی وی است ، ولی خیام شاعر هنوز ناشناخته مانده، سیمایی دارد مشوش و مغشوش زیرا وسیله تشخیص سیمای او رباعی هایی است که معلوم نیست از خیام باشد ، بلکه رباعی هائیست که محققاً از او نیست » ( دشتی،علی ،دمی با خیام صص ۱۷-۱۸)

بهر حال آنچه داریم اینست که رباعی هایی را به او نسبت داده اند که در کتابها ذکر شده است و من در این مجال کوتاه قصد ندارم که اثبات نمایم که آیا از آن خود اوست یا به او نسبت داد ه شده است ، ولی کوشیده ام مقابل هر پاره از شعر ایلیا ابو ماضی ، رباعی هم مضمون با آن را ذکر نمایم.

مثلاً دربارۀ « نیستی » می گوید:

« بر مفرش خاک خفتگان می بینم

در زیر زمین نهفتگان می بینم

تا چشم به صحرای عدم می نگرد

تا آمدگان و رفتگان می بینم » ( همان ص ۲۷۳ )

ایلیا ابو ماضی کیست ؟

« ایلیا بن ظاهر ابی ماضی ، از بزرگان شعراء مهجر است . او در روستای « المحیدثه » در سال ( ۱۸۹۹ . م ) متولد شد . وی بسیار مشتاق به ادب و شعر بود . در سال ( ۱۹۱۱٫ م ) به آمریکا مهاجرت کرد و در سنسناتی ۵ سال ساکن شد . در سال ( ۱۹۱۶ . م ) به نیویورک منتقل شد در مجله « مرآه الغرب» کار کرد سپس هفته نامه « السمیر» را منتشر کرد . سرانجام در بروکلن وفات یافت . او قصائد متعددی دارد که در آنها تلاش کرده، اسرار وجود را درک کند یا اینکه بعضی از مشکلات اجتماعی را حل نماید، و اینکه دعوت می کند به ایجاد برابری و عدالت و در هم کوبیدن قید و بند های شعری ، از آثارش : دیوانهای او تحت عنوان : تذکار الماضی ، الجداول ، الخمائل و … » ( زرکلی ، خیرالدین ، الاعلام . جزء ثانی ، ص ۳۵ )

« طلاسم»

چرا آمدم؟

جئتُ لا أعلَمُ مِن أینَ و لکنّی أتیتُ .      آمدم نمی دانم از کجا ولی آمدم .

وَ لَقَد اَبصَرتُ قُدامی طریقاً فَمَشیتُ      و پیش روی خویش را نگریستم و راهی یافتم پس حرکت کردم

و سأبقی سائراً اِن شئتُ هذا أم أبیتُ     و حرکت کننده خواهم بود . چه بخواهم چه نخواهم .

کَیفَ جیتُ ؟ کیفَ أبصرتُ طریقی؟    چگونه آمدم ؟ چگونه راهم را یافتم .

لَستُ أدری!                                  نمی دانم .

شاعر چگونگی و نحوۀ آفرینش و آمدن خود و چگونگی انتخاب راه و حرکت در مسیر زندگی را مورد سئوال قرار داده سپس می گوید: نمی دانم .

در اشعار منسوب به خیام نیز همین جملات با لحن دیگری بیان شده است . آنجا که آمدنش را اجباری و غیر ارادی دانسته ، و رفتن خود را چنین می پندارد. لذا پیش خود چنین تصور می کند که آمدنش برای کسی سودی نداشته و کسی هم به او تذکر نداده است که : آوردن و بردن او برای چه بوده است او می گوید:

« آورد به اضطرارم اول    بوجود                                     « زآوردن من نبود گردون را سود
جز حیرتم از حیات چیزی نفزود                           وز بردن من جاه و جلالش نفزود
رفتیم به  اکراه  و ندانیم چه  بود                                        وز هیچ کس نیز دوگوشم نشنود
زین آمدن و بودن ورفتن مقصود»                                     کاوردن و بردن من از بهر چه بود. »
( دشتی ، علی ، دمی با خیام ، ص ۲۰۴ )

مولوی نیز ، به همین مضمون شعری دارد:

« از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود                         به کجا می روم آخر ننمایی وطنم »

آنگاه خیام در ادامه ، آمدن به این جهان و رفتن از آن را به سیکل بسته ای ( دور ) تشبیه نموده و می سراید:

«دوری که در آن آمدن و رفتن ماست

آنرا نه بدایت نه نهایت پیداست

کس می نزند دمی در این معنی راست

کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست » ( دشتی ، علی، دمی با خیام ص ۲۷۱ )

بودن در این جهان :

أجَدید أم قدیم ؟ أ نا فی هذالوجود ؟              آیا من در این وجود حادثم یا قدیم ؟

هل أنا حُرُّ طَلیقٌ أم أسیر فی قیود ؟            آیا من کاملاً آزادم یا در قید و بند ها اسیرم ؟

هل أنا قائدُ نفسی فی حَیاتی أم مَقود ؟               آیا من رهبر نفس خودم هستم یا دیگری مرا می کشد ؟

أتمنّی أنّنی أدری و لکن                     آرزو می کنم که بدانم ولی

لَســتُ أدری! .                                                 نمی دانم

می بینم که در اینجا اشاره دارد به حادث یا قدیم بودن انسان ، آزادی مطلق او یا در قید و بند بودن وی ، و اسیر مطلق بودن یا رهبر نفس خود . خیام می سراید :

« جاوید نیم چو اند این دهر مقیم

پس بی می و معشوق خطائیست عظیم

تا کی ز قدیم و محذث امیدم و بیم

چون من رفتم جهان چه محدث چه قدیم » ( دشتی – علی – دمی با خیام  ص ۲۸۲ )

یعنی از آنجائیکه من جاوید و خالدنیستم واز اینجا به مکان دیگری منتقل می شوم ،پس آیا مفید فایده خواهد بود اگر بدانم که این جهان ، و موجودات آن ، قدیم است یا حادث . ایلیا ابو ماضی خودش را به نادانی می زند و می گوید می خواهم بدانم ولی نمی دانم . ولی خیام گویا می داند ولی نمی خواهد بیان کند .

و طریقی ما طریقی ؟ أطویل أم قصیر؟     راه من . . . چیست ؟ آیا طولانی است یا کوتاه است ؟

هل انا اصعد أم أهبَطُ فیه و أغُور             ?   آیا من به بالا صعود می کنم یا به پایین سقوط می کنم در این راه و فرو می روم ؟

أأنا السائرُ فی الدرب ام الدرب یسیر ؟     آیا من در راه حرکت می کنم یا راه است که حرکت می کند ؟

أم کلانا واقفٌ والدهر یمشی              یا هر دوی ما ایستاده ایم و روزگار حرکت می کند؟

لستُ أدری !                                 نمی دانم

ایلیا ابو ماضی آمدن از مکانی غیر این جهان را ذکر نموده و راه و حرکت بسوی کمال را باور دارد . خیام نیز آنرا باور دارد ولی آنرا جزو اسرار می داند – یعنی آمدن و مردن – می گوید:

«در پردۀ اسرار کسی را ره نیست

جز در دل خاک هیچ منزلگه نیست

زین واقعه جان هیچکس آگه نیست

افسوس که این فسانه ها کوته نیست » ( همان ص ۳۶۵ )

یعنی آمده ایم که در دل خاک جای گیریم و این راز بر کسی آشکار نیست که چرا ؟

أتُرانی قبلما أصبحُت انساناً سّویاً                   آیا چنین گمان می کنی که پیش از آنکه به انسان کاملی تبدیل شوم ، پیش از
کنت محواً اومحالاً أم تُرانی کنت شیئاً     آن غیر ممکن بودم و محو بودم یا گمان می کنی که چیزی بودم

ألهذا الغزحلٌ ؟ أم سیبقی ابدیاً        آیا برای این چیستان حلی هست ؟آیا تا ابد لاینحل باقی خواهد ماند؟

لَستُ ادری . . . و لماذا لستُ ادری ؟               نمی دانم و چرا نمی دانم ؟

لستُ أدری!                                               نمی دانم

مرحوم دکتر علی شریعتی در کتاب هبوط در کویر خود چه خوب جوابی برای ایلیا ابو ماضی داردمی گوید:

« خدا انسان را از لجن آفرید ( حمأءٍ مَسنُون ) پس از روح خویش در او دمید و بر صورت خویش ساخت و نام ها را بروی آموخت و آن امانت را بر زمین و آسمان عرضه کرد ، از برداشتنش سر باز زدند ، انسان برداشت فرشتگان را فرمود – در پیشگاه او بر خاک افتند – »  (شریعتی ، علی، هبوط در کویر ص ۵۵۱ )

قد سألتُ البحرَ یَوماً : هل أنا یا بَحرُ مِنکا؟   روزی از دریا پرسیدم ای دریا آیا من از تو خلق شده ام ؟

أصحیحٌ ما رواه بعضهم عنی و عنکا؟    آیا صحیح است آنچه بعضی روایت کرده اند درباره من و درباره تو ؟
أم تُری ما زعموا زوراً و بُهتاناً و إفکا؟   آیا گمان می کنی آنچه که پنداشته اند کذب بوده است و بهتان و افتری ؟
ضَحِکت امواجُه ُ منّی و قالَت :           امواجش به من خندیدند و گفت:

لست ُ أدری !                                 نمی دانم

شاعر گرانقدر در اینجا با طرح سئوال و جواب از اشیاء مثل دریا و قبرها و.. . آنچه در مخیله خویش دارد را بر روی کاغذ به رشته تحریر آورده و افکارش را اینگونه ابراز می کند که ای دریا آیا من از توام یا من از آبم یا آتش یا خاک ( عناصر اصلی حیات ) خیام به روشنی بوجود آمدن انسان را از خاک و تبدیل شدن دوباره به گرد و خاک را اینگونه مطرح می نماید:

« هر ذره که برروی زمینی بوده است

خورشید رخی زهره جبینی بوده است

گرد از رخ نازنین به آزرم فشان

کانهم رخ خوب نازنینی بوداست» ( دشتی ، علی ، دمی باخیام ص ۲۸۰ )

در ادامه می گوید : این انسان اگر چه اسمش ، دریا نیست بلکه دریایی از شگفتیها و عجایب در خویش دارد که استعداد ها و رازهای درون انسان را کمتر کسی شناخته است .

« این بحر وجود آمده بیرون ز نهفت

کس نیست که این گوهر تحقیق بسفت

هر کس سخنی از سر سودا گفتند

ز انروی که هست ، کس نمی داند گفت. » ( همان ص ۲۰۳ )

و ما واقفیم که آنقدر راز درون انسان نهفته است که شناخت این رازها به شناخت خداوند متعال خواهد انجامید. [۱]

فیکَ مثلی ایّها الجّبارُ اصدافٌ و رملٌ در تو مانند من ای با عظمت ( دریا ) صدفهایی وجود دارد .

انّما انت َ بلا ظِلٍ ولی یا بَحرُ ظِلُّ         تو بدون سایه ای اما من سایه ای دارم

انما انت َ بلا عقلٍ ولی یا بحرٌ عَقُل       تو عقل و خرد نداری و من عاقلم و صاحب خرد

فلماذا یا تُری امضی و تبقی ؟                     پس چرا چنین می پنداری ای شخص که من می روم و تو باقی می مانی ؟

لستُ أدری!                               نمی دانم

در این فقره برتری های انسان نسبت به دریا بیان شده است . می گوید من عقل و شعور دارم ، من سایه دارم در وجود من صدفهای با ارزشی وجود دارد .  و گما ن می شود که من می روم و تو می مانی آنگاه خودش را به نادانی می زند و می گوید : نمی دانم در مقابل خیام بگونه ای این مسأله را مطرح می کند که :

« یک قطره آب بود با دریا شد

یک ذرّه خاک با زمین یکتا شد

آمد شدن تو اندرین عالم چیست ؟

آمد مگسی پدید و نا پیدا شد » ( فرزانه – محسن – خیام شناخت ص ۲۲۳)

یعنی انسان از آب و خاک است و وقتی مرد اجزاء بدنش پراکنده و بخار شده سپس به دریا می پیوندند و خاک هم با خاکهای دیگر هم آغوش می شود. در حقیقت این دریا ، وجود آدمهاست و کسی از بین نرفته است اما در یک مدار و چرخه ای که چرخه طبیعت نام دارد ، دور می زند . و این مسأله را گروهی می توانند درک کنند و گروهی دیگر از درکش غافلند .

آیا راهبان می دانند ؟

قیل ادری الناس بالا سرار سکان الصوامع گفته شده داناترین مردم به اسرار هستی راهبان هستند.

قُلتُ اِن صَحَّ الذی قالو فان ّ السر شایع گفتم اگر چنین است آنچه گفته اند ، پس رازی  وجود ندارد و آن شایعه است.

عجباً کیف تری الشمس عیون فی براقع در شگفتم چگونه خورشید را می بیند چشمانی که در نقاب است

و التی لم تتبرقع لا تراها ؟    و کسی که نقاب و پوششی ندارد آنرا نمی بیند ؟

لست ادری!                      نمی دانم .

شاعر در این ابیات بعضی از راهبان را که در صومعه ها هستند و خودشان را فقط و فقط دانای اسرار هستی می دانند ، زیر سئوال برده آنگاه لوازمی که همراه آنهاست از قبیل برقع ( نقاب ) و . . . را کنایه از نادانی آنها آورده است . خیام نیز بعضی از فتوا دهندگان بی درد و بی تدبیر را که طبق قانون الهی حکم نمی کنند ، زیر سئوال برده می گوید :

« ای مفتی شرع از تو پر کارتریم

با این همه مستی زتو هشیارتریم

تو خون کسان خوری و ما خون رزان

انصاف بده کدام خونخوارتریم ؟ » ( فرزانه . محسن ، خیام شناخت ، ص ۲۰۹ )

آنگاه خودش را تبرئه می کند و می گوید : من می خورم و شادم و از کفر و دین فارغ ، چرا که هر چه از این مسائل دورتر باشی زندگیت راحت تر و تکلیفت کمتر است :

« می خوردن و شاد بودن آیین من است

فارغ بودن ز کفر و دین ، دین من است

گفتم به عروس دهر کابین تو چیست ؟

گفتا دل خرم تو کابین من است .» ( همان ص ۲۲۰ )

وجود نیرو های متضاد درون انسان :

قد دخلت الدیر عندالفجر کاالفجر الطّروبِ .      من هنگام صبح همانند صبحی شاداب وارد دیر شدم.

و تَرکتُ الدیرَ عنداللیل کاالیل الغضوب        و شب مانند شب خشمگین دیر را ترک گفتم

کانَ فی نفسی کربٌ صار فی نفسی کروب            درون من غمی بود تبدیل به غمهایی شد

أمِنَ الدّیرأم اللیل أکتئابی ؟                         آیا این غم و گرفتتگی من از دیر بود یا زا شب ؟

لست أدری                                                      نمی دانم .

وجود نیرو های متضاد درون انسان قابل انکار نیستند از قبیل ( غم و شادی و . . . ) شاعر این پدیده را به ورود به دیر و خروج از آن نسبت داده است ولی مولوی طور دیگری از آن تعبیر می کند:

« خنده از لطفت حکایت می کند          ناله از قهرت شکایت می کند

این دو پیغام مخالف در  جهان                  ازیکی دلبر روایت می کند »   ( فرهادی – روان – معنی عشق نزد مولانا ص ۱۲۸ )

روایت آنها اینست که بودن اضداد دلالت بر بوجود آورنده حکیمی دارد . همانطور اندیشمند مسلمان دکتر علی شریعتی فرمود : « مخالفت می کنم پس هستم . چون هستم ، خدا هست » ( شریعتی – علی – هبوط در کویر ص . ۴۲۸)

« چرا انسان هر گاه دور از غوغای روز مرگی و برتر از ابتذال زیستن به خود و به این دنیا می اندیشد. بر دلش درد پنجه می افکند و سایه غمی ناشناس بر جانش می افتد و دور از نشاط و شعف ، در تنهایی اندوهگین خویش می نشیند ، سر به دو دست می گیرد و غم اشکی و با خود گفتگویی دارد و بر خلاف ، هر چه به روز مرگی وا تبذال این جهانی نزدیک تر می شود به پایکوی و دست افشانی و شوق و شعفهای کودکانه و گنجشک وار بیشتر رو می کند .چرا؟ .چرا همواره عمق و تعالی روح و اندیشه و هنر ، با اندوه و حمق و پستی ، با شادی توأم است ؟ مگر نه اینست که اندوه تجلی روحی است که هر چه برتر و آگاه تر است ، تنگی و تنگدستی جهان را بیشتر احسان می کند. » ( همان صص ۵۵۳-۵۵۴ )

زیر سئوال بردن راهبان :

عجباً للناسک القانت و هو اللو دعی            در شگفتم از زاهد خاضعی که بسیار سنگدل است ( بسیار باهوش است )

هجرالناس و فیهم کل حسن المبدع               از مردم کناره گرفته در حالیکه تمام خوبیهای بکر در میان آنها وجود دارد .

و مضی یبحث عنه فی المکان البلقع       و دنبال این زیبایی می گردد در مکان خشک و بی آب و علف

أرای فی القفر ماءً أم سرابا؟                   آیادر صحرای خشک آبی دیده است یا سرابی ؟

لست ادری!                           نمی دانم

در کتاب خیام شناخت آمده :

« روزی یک شخص که خودش را مسئول هدایت مردم معرفی می نمود و ظاهری مقدس مآب داشت . به زن فاحشه ای می گوید: که ای زن تو مستی ! چون هر روز با کسانی زیادی نشست و برخاست می کنی . آن زن گفت : ای شخص من هر چه تو می گویی هستم ، ولی تو آیا آنگونه که وانمود می کنی ، هستی ؟ ( فرزانه . محسن خیام شناخت ص ۵۴ )

خیام نیز چه  زیبا به توصیف می کشد ، این مسأله را و می گوید : قلندری پیشه کن یعنی آنگونه که هستی رفتار کن ( تزویر و ریا را از خودت دور کن ) چرا که شیوه قلندر ان صداقت و یکرنگی و بی تزویری است .

« جز راه قلندر به خرابات مپوی

جز با ده و جز سماع و جز یار مجوی

پر کن قدح شراب و در پیش بسوی

می نوش کن ای نگار و بیهوده مگوی » ( همان . ص ۲۱۲ )

نحوه بعث و نشور :

أوراء القبر بعد الموت بعثٌ و نشور            آیا پس از قبر بعد از مردن بعثتی و رستاخیزی هست ؟

فحیاه فخود ام فناء فدثور                         آیا زنده شدنی و جاودانگی و یا فناء و نابودی وجود دارد ؟

أکلام الناس صدقٌ ام کلام الناس زور آیا سخن مردم راست است یا دروغ است ؟

أصحیح ٌ ان بعض الناس یدری ؟   ایا صحیح است که بعضی از مردم می دانند ؟

لست !                                   أدری نمی دانم

نمی داند که بعد از مردن بعث و نشوری خواهد بود یا با مردن پرونده او بسته شده و دیگر هیچ .

ابوالعلای معری ، شاعری که در افکار او تشاؤم به حیات و بعث متجلی است درباره این مسأله انگار ، منکر نیست و آنرا تصدیق دارد او می گوید:

­

« خلق الناس للبقاء فضلت                       امه یحسبونهم للنفاد

انما ینقلون من دار اعما               لٍ الی دار شقوه او رشاد » ۲

( جعفری – محمد تقی – تحلیل شخصیت خیام . ص ۲۹۳ )

و خیام نیز از این مسأله اینگونه پرده برداشته است :

ای آنکه نتیجه چهار و هفتی

وز هفت و چهار دائم اندر تفتی

می خور که هزار بار بیشت گفتم

باز آمدنت نیست چو رفتی ، رفتی » ( دشتی – علی دمی با خیام ص ۲۷۴ )

« گویند که فردوس برین خواهد بود

و آنجا می ناب و حور عین خواهد بود

گرما می و معشوق گزیدیم چه باک

چون عاقبت کار چنین خواهد بود » ( همان ص ۲۸۳ )

أین ضحکی و بکائی و أنا طفل صغیر  خنده و گریه من کجا رفت در حالیکه من طفل کوچکی بودم

این جهلی و مزاحی و أنا غض عزیز        جهل و شوخی من کجا رفت در حالیکه من شاداب و نوجوان بودم

این احلامی و کانت کیفما سرت تسیر     رویاهای من کجا رفت و چگونه آنها همراه کحرکت من حرکت کردند

کلها صناعت و لکن کیف ضاعت ؟    همگی ضایع شد ولی چگونه ضایع شد ؟

لست ادری !                                 نمی دانم

در این حرکت بسوی هدف نامعلوم از دیدگاه شاعر بعضی از مسائلی را که برای او رخ داده و از بین رفته است همچون : گریه ، خنده ، جهل ، شوخی و .. . را برشمرده و علت و نحوه ضایع شدن آنها را نمی داند . او بایستی درک کند که این عوامل ، درگذر از این جهان و رفتن به جهان دیگر برای انسان رخ می دهد و او از این طریق است که حرکت بسوی تکامل را می پیماید.

« آری بدون گذر از حیات طبیعی محض که مار و مور و ملخ و . . . با مادر آن شرکت دارند ، نمی توان وارد باغ جهان شد و سودی داد و سودی گرفت به قول مولانا :

چون شما سوی جمادی می روید                    آگه از جان جمادی کی شوید

اصلاً شما وارد باغ جهان شدید ؟ که ببینید در این باغ چیست ؟ » ( جعفری – محمد تقی – تحلیل شخصیت خیام . ص ۲۴۰ )

« یعلمون ظاهراً من الحیاه الدنیا و هم عن الآخره هم غافلون » ۳ ( روم آیه ۷ )

پس آیا می توان احتمال داد که بدون عبور از عالم تن بتوان قدم به عالم جان گذارد ؟

خیام نیز می سراید:

« ترسم بروم عالم جان نادیده

بیرون روم از جهان ، جهان نادیده

در عالم تن چون روم از عالم تن

در عالم تن ، عالم جان نادیده » ( تحلیل شخصیت خیام . ص ۲۰۴ )

آمدن و رفتن چیستانی است که جوابش را نمی داند:

أنا لا اذکر شیئا من حیاتی ا لماضیه     من بیاد نمی آورم چیزی از زندگی گذشته ام

أنا لا اعرف شیئاً من حیاتی الآتیه       من چیزی از زندگی آتی خود نمی دانم

لی ذات غیر ذاتی لست أدری ماهیه     من جوهری دارم جز اینکه نمی دانم چیست ؟

فمتی تعرف ذاتی کنه ذاتی ؟              پس چه وقت کنه ذاتم را می شناسم ؟

لست ادری!                                 نمی دانم

انسان بایستی به ناچار دنیاری رحم را پشت سر گذاشته و آن جهانی است که هیچ چیز از آن را نمی تواند بخاطر آورد. و به ناچار باید زندگی کند . شاعر گفت : از دنیای رحم چیزی نمی دانم . همچنین اذعان داشت که از دنیای کنونیش هم چیزی نمی داند و اصل و ذات خودش را هم نمی داند که چیست ؟ و خیام نیز ابراز عقیده می کند : نبودیم خللی در کار جهان نبود وقتی هم که نباشیم خلل و وقفه ای در کار جهان ایجاد نخواهد شد . یعنی نمی دانم چرا هستم ، وقتی که بودن و نبودنم تأثیری در کار جهان ندارد پس چرا هستم ؟

ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود

نی نام   زما و نی نشان خواهد بود

زین پیش نبودیم نبود هیچ خلل

زین پس چو نباشیم همان خواهد بود » ( جعفری – محمد تقی – تحلیل شخصیت خیام ص ۲۳۶)

گویا مولوی شاعر شیرین سخن می داند که از کجا آمده است . می گوید : ما از این جهان نیستیم واز جای دیگری هستیم و به سوی همانجا حرکت می کنیم .

« شاخ بالا زان رود  زیرا ز بالا آمده است      سوی اصل خویش تازم ، کاصل را بشناختم

زیر و بالا چند گویم لا مکان اصل منست         من نه از جایم ،  کجا را  از کجا  بشناختم »

( دیوان شمس تبریزی ، مصحح معینیان – محمدی – ص ۶۰۲ )

اننی حئت و أمضی و أنا لا أعلم               من آمده ام و می روم در حالیکه نمی دانم

أنا لغز و ذهابی کمجیی طلسم                 من یک معما هستم و رفتن من مانند آمدنم طلسم است .

والذی أوجد هذا اللغز لغز مبهم               و کسی که این معما را بوجود آورد خودش معمایی بزرگ است .

لا تجادل . . . ذوالجحی من قال انی :         مجادله نکن … متفکر و خردمند کسی است که گفت :

لست أدری !                                     نمی دانم

هر دو شاعر گرانقدر خودشان را معمایی می دانند و خودشان را در حل این معما عاجز می پندارند . خیام گفت : تمام مشکلات را حل کردم اما بند اجل را نتوانستم :

از جرم گل سیاه تا اوج زحل

کردم همه مشکلات کلی راحل

بگشادم بندهای مشکل به حیل

هر بند گشاده شد مگر بند اجل » ( فرزانه – محسن – خیام شناخت . ص ۲۰۷ )

آنگاه با دیدی دیگر بیان می دارد که ماندن در این معما هم جایز نیست . حال که نمی توانی آنرا بفهمی پس خودت را سرگرم مسائل دیگر کن :

« گیرم که به اسرار معما نرسی

در شیو ه عاقلان همانا نرسی

از سبزه و می خیز بهشتی برساز

کانجا که بهشتست رسی یا نرسی » (همان ص ۲۱۹ )

و در پایان عجز و ناتوانی خود را اینگونه به تصویر می کشد که :

« هرگز دل من ز علم محروم نشد

کم ماند ز اسرار که مفهوم نشد

هفتادو دوسال فکر کردم شب و روز

معلوم شد که هیچ معلوم نشد» ( همان ص ۲۲۱ )

نتیجه :

تا اینجا اعتقاد شاعر را از میان این اشعارش دریافتیم . او اعتقاد خود را اینگونه بیان کرد : « آمده ام » ما می گوئیم « همین آمدن » یعی : اعتقاد به وجود یک مبدأ . اگر میدا و مقصد و راهی در کار نباشد ،پس آمدن هم معنا نخواهد داشت . گفت : « آمدم را هم را یافتم و حرکت کردم » بله همینطور است هر آمدنی را رفتنی است . دنیا محل عبور و گذر است . مانند پیاده روی است که عابران در آن در گذر می باشند تا به مقصدی برسند . محل اقامت نیست ، عابر که در آن حرکت می کند ، در آنجا اقامت نمی گزیند اگر هم موقتی اقامت نمود چاره ای ندارد از رفتن ، و رفتن به مقصد نهایی . و تنها او باقی خواهد ماند .

بر اساس نحوه خلقت هر شخص و هر چیزی راه به سوی تکامل می پیماید . تکامل ما در این مسیر و اصل و منشأ ما ، خداست . چرا که خلق شده ایم که به سوی او حرکت نمائیم .

حضرت علی (ع) می فرماید:

« انا لله : اقرار علی أنفسنا بالملک » ( فیض الاسلام . نهج البلاغه . حکمت ۹۵ )

یعنی حرکت ما بسوی اوست پس در حرکت خودمان هدف داریم . هدفمان اوست . اعتراف می کنیم به پادشاهی خدا و بنده و مملوک بودن خودمان ، « انا الیه راجعون – اقرار علی انفسنا بالهلک » ( همان حکمت ۹۵ )

اعتراف به هلاک شدن خودمان است . مردن و حاضر شدن در رستاخیز .

« پس باید به انسان تأکیدکنیم که از عالم روحانی آمده و در این دنیا آزمایش می شود و در رشد و کمال مسابقه می دهد .  تا آن استعدادهایی که از عالم روحانی آورده است به فعلیت برسد. نه این که این انسان را با دعوت بیفکرانه و نامسئولانه به سیاه چال ناآگاهیها سوق دهیم و بگوییم:

« می خور که ندانی ز کجا آمده ای     خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت » ( جعفری – محمد تقی – تحلیل شخصیت خیام ص ۲۴۶ ) –

پاورقی:

۱  ) « مَن عرف نَفسَه فقد عَرَف رَبّه » هر کس خودش را بشناسد خدایش را خواهد شناخت ( علی (ع) نهج البلاغه .فیض الاسلام )

۲)- مردم برای ابدیت آفریده شده اند گمراه گشته امتی که گمان می برد مردم رو به فنا و نابودی می روند جز این نیست که مردم از این دار اعمال منتقل می شوند و به سرای آخرت که برای اشقیاء جایگاه عذاب و برای سعداء و کمال یافتگان ، جایگاه لذت و دیدار خداوند است می روند.

۳)-ظاهری از زندگی دنیا را می دانند و آنها از آخرت غافلند.

منابع :

۱-       قرآن مجید

۲-        ابو ماضی ، ایلیا . دیوان ایلیا ابو ماضی . دارالعوده بیروت .

۳-        توفیق هـ . سبحانی – تاریخ ادبیات (۲) انتشارات دانشگاه پیام نور

۴-        جعفری . محمد تقی ، تحلیل شخصیت خیام . انتشارات کیهان ۱۳۶۵

۵-        دشتی ، علی ، دمی با خیام . انتشارات اساطیر. ۱۳۷۷

۶-        دهخدا ، لغتنامه دهخدا . انتشارات دانشگاه تهران ۱۳۷۳

۷-        زرکلی . خیرالدین . الاعلام      دار العلم للملایین لبنان

۸-        شریعتی . علی . هبوط در کویر – انتشارات چاپخش . ۱۳۷۱

۹-        فرزانه ، محسن ، خیام شناخت . انتشارات سازمان خوشه ۱۳۵۳

۱۰-    فرهادی ، روان ، معنی عشق ترد مولانا . انتشارات قلم ۱۳۷۵

۱۱-    فیض الاسلام ، حاج سید علینقی ، نهج البلاغه . صحافی فیض ۱۳۵۱

۱۲-    معینیان . مهدی . دیوان شمس تبریزی . انتشارات گنجینه ۱۳۶۶

 

By شرکت ناسار - تجارت با عراق

دکتر حبیب کشاورز عضو هیأت علمی دانشگاه سمنان - گروه زبان و ادبیات عربی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *