مقاله عربی : شاعران صعلوک در ادبیات عربىمقاله عربی : شاعران صعلوک در ادبیات عربى

مقاله عربی : شاعران صعلوک در ادبیات عربى

ذکاوتى قراگزلو علی رضا

این مقاله جریان ادبى مهمّى را که در ادبیات فارسى بدان توجهى نشده است به بحث کشیده و چگونگى آن را براساس برخى از پژوهشهاى جدید محققان عرب و منابع مهم کهن بررسى کرده است. این مقاله را به لحاظ اطلاعات شایان توجهى که در زمینه یاد شده دارد و از سوى دیگر گزارشگونه اى است از چند پژوهش مهم، در بخش نقد و معرفى کتابها آورده ایم. آینه پژوهش

زندگى مردم عربستان،۱ خصوصاً حجاز و نجد (شمال غربى و مرکز شبه جزیره) متّکى بود بر مختصرى کشاورزى و باغدارى و دامدارى و نیز تجارت داخلى و خارجى. تجارت داخلى بسیار محدود بود. آنچه براى عربها بیشتر سود داشت درآمد ترانزیتى بود که از نقل و انتقال کالاى شرق دور و هند به حوزه مدیترانه به دست مى آوردند. این درآمد عمدتاً نصیب تاجران بزرگ قریش مى شد و قدرى هم به بلدها و نگهبانان و پاسداران کاروانها (خفیر) و پیکها مى رسید. عربهایى که از راه کشاورزى و دامدارى و باغدارى و یا تجارت صاحب درآمدى نمى شدند به راهزنى و دزدى و تعرّض به کاروانهاى بزرگ یا کوچک (مخصوصاً کوچک) و دستبرد زدن به مناطق مسکونى نسبتاً مرفّه مى پرداختند.۲ این کار به صورت فردى یا جمعى صورت مى گرفت و در شعر عربى نیز انعکاس وسیع یافته است. نظام قبیله اى بین اعراب براساس رابطه خونى و خویشاوندى بود. فرد و مجتمع در قبیله، یکدیگر را حمایت مى کردند.۳ اگر یکى از افراد قبیله فردى از قبیله دیگر را مى کشت، مجموع دو قبیله به عنوان خونى و خونخواه در مقابل یکدیگر قرار مى گرفتند و گاه انتقامجوییهاى متقابل به جنگهاى چندین ساله تبدیل مى شد. گاه قبیله ترجیح مى داد که رابطه یکى از افراد را با خود قطع کند و او را (خلع) نماید تا از شرّ بداخلاقیها و بى انضباطیها و جنایتهاى متعددى که از کسى سرزده بود در امان ماند. گاه خلع ازین جهت رخ مى داد که قاتل و مقتول هردو از یک قبیله بودند و خانواده مقتول به گرفتن دیه رضایت نمى داد. قبیله، قاتل را (خلیع) اعلام مى کرد تا اگر به دست کسان مقتول کشته شد، قبیله در ادامه خونخواهى این یکى دچار محظور نشود.۴ خلیع ممکن بود به قبیله دیگرى پناهنده شود و بعدها با کارهاى غیر قابل تحمل و عملیات ضد نظام قبیله اى خود از این قبیله نیز رانده شود. این راندگان دو باره یا واپس زدگان را (شُذّاذ) مى نامیدند.
بعضى از خُلعاء (جمع خلیع) گریختگانِ وام بودند؛ چون رباخواران عرب با نرخهاى سرسام آور ربح مرکّب (به تعبیر قرآن: اضعافاً مضاعفهً، آل عمران، ۱۳۰) وامداران را در بعضى شرایط به بردگان خود تبدیل مى کردند، بعضى اوقات وامدار مى گریخت و به دسته هاى صُعلوکان (راهزنان فقیر و ناداشت) مرکب از خلعاء و شذّاذ و اغربه (یا: غِربان) مى پیوست .۱
توضیح مختصرى هم راجع به (اغربه) یا (غِربان) بدهیم. این دو کلمه جمع غُراب است و به معنى کلاغها. اعراب به خلوص خون خیلى اهمیت مى دادند (صریح) و کسانى را که مادر سیاهپوست داشتند (هجین) تحقیر مى نمودند و به تعریض غراب (کلاغ) مى نامیدند. پذیرفتن یک هجین (= دورگه) خیلى دشوار بود و نادر پیش مى آمد که کسى مانند عنتره بن شدّاد عبسى (شاعر معلّقه سرا) پس از هنرنمایى در جنگ و شعر به رسمیت پذیرفته شود .۲
صُعلوک (مُعرّب سالوک)، به معنى ناداشت و فقیر، راهزنى بود که معمولاً پیاده (و گاه سواره) به کاروانهاى کوچک یا مناطق مسکونى دستبرد مى زد و با به دست آوردن غنیمتى غالباً اندک مى گریخت. گاه دستبردهاى صُعلوکان جنبه انتقامجویى داشت و هیچگاه از یک رگه عصیان اجتماعى خالى نبود که به آن تصریح شده است.۳ صُعلوکان را (گرگان عرب) (ذوءبان العرب) تعبیر کرده اند.۴ تعبیر (گرگ) در داستانهاى عامیانه متأخّر ایرانى نیز بر عیّار نابکار اطلاق شده است (مثلاً در اسکندرنامه تحریر اخیر).
صُعلوک احساس حقارت مى کرد از اینکه در نظر قوم خود ارزش (یک بزگر ناقص) را ندارد ۵ و خجالت مى کشید از اینکه ریسمانى بدون شتر با خود بر روى زمین بکشد و ببرد.۶
صُعلوک از گرسنگى بیابان و فقر سیاه خبر مى دهد. آن گونه گرسنگیى در تابستان که چشم را از نور عارى مى سازد. آن گونه تشنگیى که شاعر صُعلوک با قَطا (مرغ ریگخوار) بر سر جرعه آبى رقابت مى ورزد، و دست آخر انسان مرغ را تشنه باقى مى گذارد.۷ شاعر صُعلوک در گریزهایش از دو پاى دونده کمک مى گیرد، پاى دونده اى که به آهو مى رسد.۸ صُعلوک با حیوانات صحرا انس مى گیرد و در نهانگاههاى کوهستان و ریگستان به صورتى بسیار بدوى مى زید.
صُعلوک عرب، در عین آنکه بر نظام قبیله اى شوریده، خانواده دوست است و تمام حواسش پیش همسرش و فرزندانش است که آنها را گرسنه گذارده و به طلب روزى آنان راهى بیابان شده است.۹ زن در شعر صُعلوکان با فضیلت است و صبور، و نگران جان شوهرش.۱۰ صُعلوک عرب به رفیق، یعنى همدست حرفه ایش، خیلى اهمیت مى دهد و با عبارات درخشان او را مى ستاید:
آتش افروزان (یا: جنگ افروزان) ژولیده موى که گویى چشمانشان آتشِ تاغ است که با گیاه خشک شعله بکشد.۱۱
صُعلوک، عاصى بر اختلاف طبقاتى است و سرکش از زورکشى و زبونى و تحقیر. صُعلوک از وابستگى قبیله اى بریده و به نوعى همبستگى گروهى آگاهانه رسیده است.۱۲
بعضى صُعلوکان هم دزدان حرفه اى بودند از قبایلى که اصولاً تخصّصشان راهزنى بود، مانند دو قبیله فهم و هُذَیل.۱۳ جالب است بدانیم که محل کوچهاى فصلى این دو قبیله و نیز هدف دستبرد سایر صُعلوکان (خلعاء، شُذّاذ، اَغربه) منطقه سُراه بوده است، کوهستانى در پیرامون مکه، اینکه چرا این منطقه بیشترین صُعلوکان عرب را به خود دیده است به دلایل زیر است:
ـ تضاد جغرافیایى در اینجا بسیار شدید است، کوههایى خشک و بى آب و گیاه در کنار منطقه سبز و خرم و آباد طائف؛
ـ مردم کوه نشین معمولاًَ سرکش و ماجراجویند و در آنجا نقاطى براى اختفا هست؛
ـ در مجاورت منطقه بسیار مهم تجارى و معبر کاروانهاى بزرگ و کوچک است ؛۱
ـ صُعلوکان و خبرگیران آنها مى توانستند از فرصت ماههاى حرام در مراسم و مراسم حج جاهلى استفاده کنند و اطلاعاتى مربوط به کاروانها و نیز مناطق مسکونى نسبتاً آباد هدف دستبرد به دست آورند و نیروها و امکانات را بسنجند. ضمناً در همان جا یارگیرى کنند، یعنى از خلعاء و شذّاذ و اغربه و راهزنان حرفه اى همراهان و همکارانى برگزینند. زیرا مراسم خلع نیز در ایام حج اعلام مى شد. صُعلوک فرارى و خونى در ایّام حرام و در سرزمین حرام (مکه) مى توانست ظاهر شود و موقّتاً از دستگیرى و گیر افتادن مصون باشد.۲
شعر صُعلوکان از جالبترین اشعار عربى است و تصویر راستینى است از گوشه هایى از زندگى عرب. روایتِ شعر صُعلوکان از سه طریق صورت گرفته است: قبیله اصلیشان؛ قبیله پناه دهنده ایشان؛ خود صُعلوکان
از آثار صُعلوکان دیوان شَنفَرى،۳ دیوان عُروه بن وَرد و اشعار هذلیین مستقلاً چاپ شده است. گذشته از اینها در کتب لغت، در کتب جغرافى، در منتخبات شعرا، در کتب شواهد نحوى و در کتب تراجم راجع به آنان و اشعارشان اطلاعات پراکنده اى بسیارى هست.۴
از اشعارى که منسوب به صُعلوکان است و به هر حال زندگى آنان را دقیقاً نقاشى مى کند، دو قصیده لامیّه است به مطلع زیر:
اقیموبنى امى صدور مطیکم
فانى الى قوم سواکم لأمیل (منسوب به شَنفَرى)
ان بالشّعب الّذى دون سلع
لقتیلادمه مایُطَلّ (منسوب به تَأبّطَ شَرّاً)
گویند هر دو قصیده را خَلَف اَحمَر (۱۸۰ ـ ۱۱۵هـ ق) راویه مشهور ادب عربى برساخته است۵ که اگر هم واقعاً چنین باشد، نظر به احاطه و تسلط بى نظیر خلف بر اوضاع عصر جاهلیّت و زبانِ کهن و سنتهاى شعرى عرب، این بدل سازى منطبق بر اصول قابل اعتمادى بوده و به لحاظ مطالعه تاریخى قابل استناد است.
البته درباره اصالت سایر اشعار جاهلیّت نیز تشکیک شده است. با این حال شاید بتوان مقدار قابل توجّهى از اشعار صُعلوکان را جزء اشعار مسلّم عصر جاهلیّت به حساب آورد. خصوصیّت شعر صُعلوکان در ایجاز و صراحت آن است و ارتباط تنگاتنگ آن با زندگى پرماجرا و آواره وار و خطرناک و فقیرانه گوینده آن. شاعر صُعلوک گوشش به صداى کمان حساس است (الشعراء الصعالیک، ۸ ـ ۱۹۷) کفش خود را که بر اثر گریز در سنگلاخها تکه تکه شده است به لاشه بلدرچین تشبیه مى کند (۲۲۴). ارزش جامه هایش را بر تن، هنگام گریز، به لرزه تب ماننده مى سازد (۳۰۳). گرفتارى را به بسته شدن بینى و دشوارى تنفس تشبیه مى کند (۳۰۳). غرابت لغات از ویژگیهاى دیگر این اشعار است. مسلماً اینان مثل امروء القیس و زُهَیر و نابغه ذُبیانى وقت و فرصت پرداخت اشعار خود را نداشتند. صُعلوکان شاعرانى هستند که خود را از مقدمه قصیده به روش جاهلیّت رهانیدند و مستقیماً به بیان مطلب پرداختند؛ به طورى که اشعارشان قابل عنوان گذارى است.۶
اکنون بر احوال و اشعار سه تن از مشهورترین شاعران صُعلوک دوران جاهلیّت نظرى مى افکنیم و سپس ادامه شعر صُعلوکى در عصر اموى را بررسى مى کنیم.
تَأَبَّط شَرّا از قبیله فهم است و نامش ثابت بن جابر بن سُفیان و از (کلاغهاى عرب) محسوب است. چه مادرش کنیز حبشى سیاهى بود و تَأَبَّط شرّاً سیه چردگى را از وى به ارث برد. بعضى نیز گفته اند مادرش امیمه نام داشته و آزاد زنى بوده است از قبیله فهم. قدما در مناسبت و معنى کلمه تأبّط شرّاً که بدان لقب یافته است اختلاف دارند. برخى گویند چون شمشیرى زیر بغل گذاشت و از خانه به در رفت و از مادرش پرسیدند کجاست؟ گفت: (تأبّط شرّاً و مضى لوجهه )یعنى (مایه شرّى زیر بغل زد و سر خود گرفت و رفت). بعضى گویند که مادرش روزى دید کیسه اى پر افعى کرده و زیر بغل گرفته است. آن کلام را گفت و پسر بدان لقب شهره شد. شاید قبیله اش، بس که از او تبهکارى دیدند، بدین لقبش نامیدند؛ یعنى همیشه شرّى نهفته دارد و بلایى از آستینش سر برمى آرد.
ظاهراً خردسال بود که پدرش مرد و مادرش به همسرى ابوکبیر هذلى که دزدى قهّار بود درآمد. ابوکبیر ناپسریش را هم مثل خود بار آورد. شاید هم سیه چردگى و کنیز زادگى و سرکوفتى که از این بابت به پسرک مى زدند در صُعلوک شدنش اثر داشت. وى با شَنفَرى در بیشتر راهزنیها همراه بود. رفیق دیگرى هم داشت به نام عمرو بن براق. ماجراهایى که براى تأبّط شرّاً نقل مى کنند رنگ و اَنگِ قصّه هاى عامیانه را دارد و همین زمینه اى شده است که دستکارى و جعل در شعر منسوب بدو سهم وسیعى داشته باشد. ازجمله لامیّه اى به مطلع (ان بالشّعب الّذى دون سلع …) که در حماسه ابوتمام به تأبّط شرّاً نسبت داده شده، گویند از بر ساخته هاى خلف احمر است.
در کتاب معتبر مُفَضَّلیّات قصیده بلندى از تأبّط شرّاً هست با قافیه (ق)، در اینجا یکى از ماجراهاى شاعر وصف مى شود: تأبّط شرّاً با شَنفَرى و عمرو بن بُراق به عشیره بجیله در طائف مى زنند، اما آنها بر سر آبى براى دزدان کمین کرده اند که دستگیرشان کنند. سه رفیق حیله ماهرانه اى مى زنند و دوان دوان مى گریزند و نجات مى یابند.
شَنفَرى۱ از عشیره قحطانى اَوس بن حُجر است. کلمه شنفرى به معنى (ستبر لب) دلالت مى کند که از سوى مادر خون حبشى در تن داشته و سیه چردگى را از او به ارث برده است و از این جهت او را نیز از اغربه (کلاغهاى) عرب به شمار آورده اند. پدر شنفرى به دست قبیله اَزد کشته شد و مادرش به قبیله بنى فهم کوچید و شنفرى در آنجا بزرگ شد. این است که یکى از اهداف یورشهاى او قبیله ازدى بنى سلامان بوده که این یورشها جنبه تقاص داشته است. مربّى شنفرى در فن صعلکه تأبّط شرّا بوده است که همراه وى به دزدى مى رفت تا صعلوکى قهّار و شکست ناپذیر گردید. آنگاه پیوسته اَزدیان را مورد تاراج و آزار قرار مى داد، تا آنجا که نوشته اند نود و نه تن از آنان را به انتقام خون پدر کشت تا بالاخره کمینى براى او گذاشتند و گرفتندش و به فجیعترین حالت مُثله و قطعه قطعه اش کردند و گوشتش را به درندگان دادند. گویند مردى پا به جمجمه اش زد، جمجمه به پاى آن مرد گرفت و پایش قلم شد و افتاد و مرد. بدین گونه قربانیان ازدى شنفرى به صد نفر رسید. سر نخ افسانه در این قصه هویداست و افسانه بافى در اخبار شنفرى نیز چون تأبّط شرّاً نقش دارد. همچنان که به شنفرى نیز قصیده اى به مطلع (اقیموا بنى امى صدور مطیکم) بسته اند که به احتمال قوى از خلف احمر است.
در کتاب معتبر مفضّلیّات قصیده اى از شنفرى آمده است به قافیه (ت) که همان براى تصویر زندگانى و ماجراهایش کافى است. در این شعر شنفرى زنش را مى ستاید:
مرا پسند افتاد و شیفته کرد.
چون هنگام راه رفتن مقنعه اش از رخ نمى افتد. و این سو و آن سو نمى نگرد.
و از سرزنش پاک است، حال آنکه بسیارى خاندانها به ننگ آلوده اند
هماره سرش پایین است و گویى روى زمین چیزى مى جوید
و اگر چیزى پرسند کوتاه جواب مى دهد.
هرجا داستانِ زنان هست، نام اُمَیمَه به پاکدامنى و حرمت مى رود
نه اینکه ننگ شوهر باشد.
و چون شوى، شامگاهان به خانه رسد
به کانون سعادت و شادى باز آمده
و هرگز از زن نپرسیده که امروز کجا بوده اى؟۲
همچنین هجومش را بر بنى سلامان به همراه چند رفیق صُعلوک در رأس آنها تأبّط شرّا توصیف مى کند: گروهى چند نفرى با کمانهایى که از بس کار کرده به تیرگى و سرخى گراییده، بى باک و بى پروا، پیاده از دره اى دور دست به راه افتاده اند، شبگیر و پگاه راه سخت را مى پویند تا به مقصد برسند و اگر هم شکست بخورند باکى نیست، چه هرکس به غارت رود یا با دست پُر باز مى گردد و یا ناکام. سپس در تصویرى طنز آمیز، وکیل خرج گروه به (مادر بچه ها) تشبیه مى شود که سخت خسیس و ناخن خشک است و حتى جیره بخور و نمیر هم نمى دهد، مبادا کار به درازا بکشد و از گرسنگى بمیرند، اما بالفعل همه گرسنه اند:
سومین صُعلوک نامدار جاهلى عُروه بن وَردِ عَبسى ۱ است که پدرش از دلاوران و بزرگان قبیله بود، ولى مادرش از قبیله کم اهمیت نهد بود، و همین عروه را آزار مى داد که گوید: گمان ندارم مرا ننگى باشد، جز آنکه داییهایم از نهد نَسَب مى برند .۲
همین (عیب) مایه گرفتارى عروه شد و او را به دشمنى با اغنیا برانگیخت. اما کار او شورشى دور از فرهنگ و ضد اخلاق نبود. عروه به یک آدمکش آواره در اعماق بیابانها تبدیل نشد و قبیله طردش نکرد، بلکه با کردار و رفتارى تحسین انگیز در نظر معاصران و آیندگان، به موقعیتى رشک انگیز و قابل ملاحظه میان قبیله دست یافت؛ چراکه عروه (صعلکه) را از ابواب (مروت) مى شمرد و این را به عنوان روش یارى و تعاون اجتماعى بین خود و فقراى قبیله اش انتخاب کرده بود، از این رو عروه الصّعالیک لقبش دادند. در اغانى مى خوانیم: (در خشکسالیها و قحطسالیها که مردان قبیله، پیران و بیماران و ناتوانان را مى گذاشتند و مى رفتند، عروه به کمک اینان برمى خاست و پرستاریشان مى کرد. آنگاه با بیمارانى که شفا یافته بودند و ناتوانانى که قوّت گرفته بودند به راهزنى مى رفت و باقیماندگان را نیز در غنایم خود سهیم مى کرد، چون خشکسالى پایان مى یافت و شیر و محصول فراوان مى شد، آوارگان به قبیله باز مى گشتند و به اینان نیز سهمى مى رسید). در جاى دیگر از همین کتاب آمده است که چون قبیله عَبسى دچار قحطى مى شدند، بینوایان و گرسنگانشان بر در خانه عروه گرد آمده و مى نشستند و به محض دیدن او فریاد مى زدند: (یا ابا الصّعالیک اغثنا). و عروه به رقّت مى آمد و بیرون مى شد و آنان را اسباب معیشت مى داد.
آنچه گفتیم از روح بزرگ عروه حکایت مى کند. در واقع یورشهاى عروه، مانند شنفرى و تأبّط شرّا، براى تاراجگرى نبود، بلکه به منظور کمک به مضمحل شدگان، بینوایان، بیماران، و مستضعفان قبیله بوده است و شگفت اینکه از توانگران سخاوتمند چیزى نمى گرفت، بلکه فقط اموال اشخاص معروف به بخل و خسّت را که به محتاجان کمک نمى کردند و خویشاوند پرور و ضعیف نواز نبودند، مصادره مى کرد. بدین گونه (صعلکه) عروه نوعى بلند پروازى اخلاقى و شاخه اى از فروسیّت و پهلوانى مى شود، و حتى از آن پیشى مى گیرد.
عروه در نسلهاى بعدى نیز نکو نام بود. معاویه گفته است: اگر عروه پسرى داشت، دختر را بدو مى دادم. عبدالملک مروان گفته است: هرکس حاتم را سخى ترین مرد بشمارد، به عروه ظلم کرده است. همو گوید: اگر پدرم مروان نبود، خوش داشتم که پسر عروه مى بودم. از اشعار عروه است:
من مردى جویاى نام نیکم و سفره و کاسه ام همگانى است
تو هم هوس نام نیک دارى، اما تنها غذا مى خورى.
آیا تو چون فربهى و من نزار، مرا ریشخند مى کنى؟
اما بدان که من در راه حقگزارى فرسوده شده ام
و گوشت تنم میان چندین بدن تقسیم شده است.
من در فصل گرما قوت از آب تنها مى خورم، آن هم جرعه جرعه.۳
اصمعى قصیده اى از عروه روایت کرده است که در آن شاعر سخن خود را با خطاب به زنش سلمی§ آغاز مى کند که شوهر را به سبب حادثه طلبى و جنگاورى و یورشگرى به باد ملامت گرفته است. عروه پاسخ مى دهد که این کار براى ستودگى و ماندگارى نام است، به علاوه، من خطر مى کنم تا تو همسرم بى نیاز باشى و احساس ندارى و خوارى نکنى. زن دلسوزانه فریاد مى زند: واى بر تو که از این لشکر کشى سى ـ چهل نفر دست نمى کشى .۴ مرد جواب مى دهد:
اى زن، آزرم دار و تأمّل کن
این خویشاوندان که تو را در میان گرفته اند،
اینان که از گرسنگى مچ دستشان سیاه شده
این فرزندکان پدر بزرگم که نمى توانمشان راند
مانع تن زدن و خانه نشینى من هستند.
آنگاه دو نمونه (صُعلوک بد) و (صُعلوک خوب) تصویر مى کند. صُعلوک بد تنبل و سست است و دربند معیشت اهل و عیال نیست و قانع به این است که لقمه چین سفره اى باشد:
ننگ بر صُعلوکى که چون شب درآید به استخوان لیسى افتد
و روشناسِ هرجاست که قربانیى کرده باشند
و هر شب به مهمانى دوستى توانگر رفتن را براى خویشتن بى نیازى مى شمرد
شب مى خسبد و صبح برجا مى نشیند و شن و ماسه از پهلو مى تکاند
و زنان قبیله را در کارها کمک مى کند .۱
و اما صُعلوک بلند همت که شایسته ستایش همسرش و دیگران است، چنین است:
بنا میزد صُعلوک آتشین رویى همچون جرقه سوزان و درخشان
هماره در کمین و مشرف بر دشمنان،
دشمنانى که دائم نهیب دور باش مى زنند
و هرجا که باشند، چه دور و چه نزدیک، از آسیبش ایمن نیند
چنین کسى اگر با مرگ رو به رو شود نیکنام است
و اگر به ثروت دست یابد چه بهتر.۲
عروه، انگیزه تاخت و تازهایش را چنین بیان مى کند:
روزى به غارت نجد و نجدنشینان مى روم
و روزى به سروَقتِ بیابانیان
و هرشب مرا مهمان محترم و بزرگوارى هست
شترم یله است و دستم تهى .۳
عروه صُعلوک شرافتمندى بود که توانست صعلکه را ارتقا دهد و به حد بزرگمنشى و جوانمردى برساند؛ چراکه از اندیشه تضامن اجتماعى و ایثار و فقیر نوازى تصوّرى نیرومند در ذهن داشت. پس تنها براى خود نمى کوشید، بلکه بیشتر در اندیشه درماندگان فقیر بود.
اسلام در حد قابل توجهى دست صُعلوکان را بست و البته از عوامل پیدایش صعلکه نیز کاسته شد .۴ حتى بعضى از صُعلوکان مشهور، مثل ابوالطّمحان قینى، ابوخراش هذلى و جُرَیبَه بن اشیم مسلمان شدند.۵ اما دیرى نگذشت که با استقرار حکومت غاصبانه امویان و احیاى ارزشهاى جاهلیّت دوباره صُعلوکان پدید آمدند: گرسنگان آواره که براى سیر کردن شکم به راهزنى مى پرداختند ،۶ خلعاء و جنایتکاران فرارى ۷ و صُعلوکان سیاسى که از بقایاى احزاب شکست خورده مخالف امویان بودند. اینان فقط به اموال دولتى دستبرد مى زدند .۸
در دوران امویان تعصبّات قبیله اى و دشمنى بین قبایل زنده شد. بعضى قبایل که مبغوض امویان بودند، سرکوب شدند و از مزایاى اقتصادى محروم گردیدند. امویان با کمک گرفتن از قبایل یعنى، سرکشان قبایل دیگر را مى کوبیدند .۹ و این خود باعث تجدید خصومت بین تیره هاى عدنانى و قحطانى مى شد (که آخر نیز از جمله عوامل سقوط امویان همین اختلاف عمیق بود). در شعر صُعلوکان عصر اموى به اعتراض بر فرمانروایان اموى و شکوه از غارتزدگى و محرومیّت برمى خوریم .۱ اینان خطاب به باجگیران مأمور امویان مى گفتند: با شمشیر مواجه خواهى شد. و این سؤال منطقى را مطرح مى کردند که چرا حکومت آنچه را که حق خود مى داند، مى گیرد اما از اداى وظیفه خود امتناع مى ورزید:
أحقاً على السلطان؟ اما الذى له
فَیُعطی§ و امّا ما علیه فیمنع۲
در شعر صُعلوکان عصر اموى علاوه بر موضوعات شعر صُعلوکان جاهلى به تازه هایى برمى خوریم؛ ازجمله توصیف زندان،۳ مدح صاحبقدرتان براى طلب عفو،۴ تمایل به توجه و استغفار و بازگشت به آسایش و استقرار.۵
شعر صُعلوکان عصر اموى آینه زندگى آنها و حتى نماینده گوشه هایى از زندگى عامه در آن روزگار است.
بسا زن و مرد از من مى پرسند که از کدام راه مى روم؟
آیا از صُعلوک چنین چیزى مى پرسند؟
راه صُعلوک از دره هاى وسیع مى گذرد
آنگاه که خویشاوندانش از بخشش به او بخل ورزند
وقتى مرد چهارپایانى نداشته باشد که آنها را به چراگاه بفرستد و شامگاه برگردند
و روى رفیقش با او گشاده نباشد
مرگ براى چنین جوانى بهتر است از اینکه تهیدست بنشیند
و نزدیکانش از او اکراه داشته باشند.
چه بسا بیابان خشک که مرغ سنگخوار در آن گم مى شود
ابونَشناس با سوارانش به آنجا مى رود
تا انتقام بگیرد یا به غنیمتى دست یابد.
آرى شگفتیهاى این روزگار پى در پى است.۶
صُعلوک فرارى همه جا دام مى بیند و تصور مى کند که از پشت هر گردنه اى تیر کشنده اى به سوى او مى آید .۷ با صداى گرگ مأنوس است، اما از صداى آدم مى ترسد .۸ و حتى عبور کبوترى را به پیدا شدن دشمن یا طلایه دشمن حمل مى کند:
لقد خفت حتى لو تمر حمامه
لقلت عده او طلیعه معشر
هر وعده امنى را فریب مى داند و به هر نهیب خوفى به خود مى گوید: دامن برچین و بگریز:
فان قیل امن قلت هذى خدیعه
و ان قیل خوف قلت حقاً فَشَمِّر۹
این است که صُعلوک را (اخو فلوات) و (اخو قفرات) و (رَبیب المفاوز) یعنى برادر بیابانها و پسرخوانده برهوت لقب داده اند .۱۰
صُعلوک امید یارى از قبیله داشته است و آن قبیله را که از خود و اعضایش دفاع نکند مقهور ذلت مى داند.
او مى گوید بدترین بدیها براى مردم این است که به خوارى تسلیم شود. و در جاى دیگر مى افزاید: اگر رفیق به من خیانت نکرده بود هیچ امیرى بر من دست نمى یافت. در زندان به یاد محبوبه است ،۱۱ و به کسانى که در زندان ملامتش مى کنند (احتمالاً ملاقاتیان نصیحتگر) مى گوید به قبیله و جوانان و دخترانش خبر دهید که فلانى زندانى است و بیم گردن زدنش مى رود.
ایا اخوى من جشم بن بکر
اقلا اللوم ان تنفعانى
اذا جاوزتما سعفات حجرٍ
واودیه الیمامه فانعیانى
الى قوم اذا سمعوا بقتلى
بکی§ شبانهم و بکى الغوانى
و قولاً حجدرء امسى رهیناً
یحادز وقع مصقول الیمانى۱۲

پاورقى:
۱٫ در این مورد، رک: تاریخ ادبى عربى (العصر الجاهلى) شوقى ضیف، ترجمه علیرضا ذکاوتى قراگزلو، امیرکبیر، ۱۳۶۴، ص۱۱۲ـ ۷۹٫
۲٫ در این مورد، رک: الشّعراء الصّعالیک فى العصر الجاهلى، تألیف الدکتور یوسف خلیف، دارالمعارف عصر، ۱۹۵۹، ص ۱۴۸ـ۱۲۰٫
۳٫ تاریخ ادبى عربى (شوقى ضیف) پیشگفته، ص۷۰ـ۶۹٫
۴٫ الشعراء الصعالیک فى العصر الجاهلى، پیشگفته، ص۹۳ ـ۹۱٫
۱٫ همان، ص ۹۶ و ۱۳۵٫ قدر مشترک اینان شورش بر مجتمع جاهلى و احساس دشمنکامى و ستمزدگى است (۵۶) قیس بن الحدادیه گوید: انا الّذى تخلعه موالیه / وکلهم بعد الصفاء قالیه (۲۲۹)
۲٫ تاریخ ادبى عربى (شوقى ضیف) پیشگفته، ص ۳۹۴٫
۳٫ عبدالحلیم حفنى در کتاب شعر الصعالیک، منهجه و خصائصه احساس حقارت و رانده شدگى و انحصار سیادت در خانواده هاى خاصى از قبیله را جزء علل پیدایش صعلکه برشمرده است (۲۸۳ ـ ۱۸۴).
۴٫ الشعراء الصعالیک، فى العصر الجاهلى، ص۲۳٫
۵٫ همان، ص۳۱٫
۶٫ وانى لاستحیى من العوان اُرى اطوف بحبل لیس فیه بعیر.
۷٫ الشعراء الصعالیک، فى العصر الجاهلى، ص ۲۸ و ۴۳٫
۸٫ تاریخ ادبى عرب، پیشگفته، ص۳۹۹٫
۹٫ وذکرت اهلى بالعراء و حاجه الشعت التوالب المصرمین من التلاد اللامحین الى الاقارب (از اشعار اعلم هُذَلى): خانواده ام را در بیابان به یاد آورده ام، با نیاز آن بچه هاى ژولیده، که از گذشته چیزى در خانه ندارند و به خویشاوندان چشم دوخته اند.
۱۰٫ تقول سلیمى لاتَعرَّض لتلفه (الشعراء الصعالیک فى العصر الجاهلى، ۲۶۷). تقول سلیمى لو اقمت لسرّنا/ ولم تدر اَنّى للمقام اُطَوِّفُ (۲۶۸).
۱۱٫ مساعره شعت کأن عیونهم / حریق غضا تلقى علیه الشقائق (۲۰۷).
۱۲٫ الشعراء الصعالیک فى العصر الجاهلى، ص ۵ ـ ۲۷۴٫ سُلیک بن سلکه از شاعران صعلوک دورگه است که بر حال کنیزان سیاهپوست تأسف مى خورد و ناراحت است از اینکه مالى ندارد تا آنها را بخرد و آزاد سازد، و آنها را خاله هایِ خود مى نامد (عبدالحلیم حفنى، ص۳۱).
۱۳٫ تاریخ ادبى عرب، پیشگفته، ص۳۹۹ و نیز عبدالحلیم حفنى، پیشگفته، ص ۷۸٫
۱٫ الشعراء الصعالیک فى العصر الجاهلى، ص۹ـ ۷۸ و ۱۳۱٫
۲٫ همان. ص۱۱۷ و ۱۳۰ و ۱۳۶٫
۳٫ همان. ص۱۵۵ و نیز عبدالحلیم حفنى، ص۶ ـ ۱۴۳٫
۴٫ همان. ص۱۵۹ به بعد.
۵٫ تاریخ ادبى عرب، پیشگفته، ص۱۷۰؛ الشعراء الصعالیک فى العصر الجاهلى، ص۱۷۲٫ عبدالحلیم حفنى، انتساب لامیه به شنفرى را تأیید مى نماید (۱۶۲/۱۷۸).
۶٫ الشعراء الصعالیک فى العصر الجاهلى، ۲۶۲ ـ ۲۵۹ و ۳ ـ ۳۱۲٫ عبدالحلیم حفنى بر اصالت و صداقت و شعر صعلوکان تأکید دارد (۱۳).
۱٫ تاریخ ادبى عرب، پیشگفته، ص۴۰۲٫ عبدالحلیم حفنى گوید: شنفرى معروف به هوش و فهم بوده است (۷۵).
۲٫ لقد اعجتنى لاسقوطا قناعها / اذا ما مشت ولا بذات تلفّت ….
۱٫ تاریخ ادب عربى، پیشگفته، ص ۴۰۵٫
۲٫ وما بى من عارا خال علمه / سوى ان اخوالى اذا نسبوا نهد.
۳٫ انى امروء عافى انائى شرکه / وانت امروء عافى انامک واحد.
۴٫ تقول لک الویلات هل انت تارک / ضبوءاً برجل تاره وبمنسر.
۱٫ لحى الله صعلوکا اذا جّن لیله / مصافى المشاش آلفاً کل مجزر….
۲٫ ولله صعلوک صحیفه وجهه / کضوء شهاب القابس المتنور ….
۳٫ ویوماً على غارات نجد واهله / ویوماً بارض ذات شث و عرعر. جالب توجه است که حاتم طائى مشهور هم گویا در مرحله اى از عمرش صعلوک بوده است (عبدالحلیم حفنى، ص۱۶۰).
۴٫ الشعراء الصعالیک فى العصر الجاهلى، یوسف خلیف، ص۲۵۴ و نیز عبدالحلیم حفنى، ص۳۱۰٫ الشعراء الصعالیک فى العصر الاموى، الدکتور حسین عطوان، دارالمعارف بمصر، ۱۹۷۰، ص۱۳٫
۵٫ الشعراء الصعالیک فى العصر الاموى، ص۲۱ ـ ۱۹؛ الشعراء الصعالیک فى العصر الجاهلى، ۱۶۶٫
۶٫ از آن جمله است مالک بن ریب تمیمى، نگاه کنید به: الشعراء الصعالیک فى العصر الاموى، ص ۱۵۸٫
۷٫ از آن جمله است قتال کلابى (عبید بن مجیب) نگاه کنید به: همان، ص۱۷۱٫
۸٫ از آن جمله است عبیدالله بن الحر الجعفى، که در دوره هاى مختلف عمرش، طرفدار معاویه و خوارج و مختار و ابن زبیر شد و آخر هم پولى از عبدالملک بن مروان گرفت تا با مصعب بن زبیر بجنگد و نبطیان عراق بر او دست یافتند و کشتندش. جالب توجّه است که امام حسین (ع) هنگام حرکت به سوى کربلا از عبیدالله بن حرّ الجعفى طلب یارى کرد، و او حاضر به یارى دادن امام نشد و بعداً از این بابت اظهار پشیمانى مى کرد. (تاریخ طبرى، ۳۸۹/۲). نگاه کنید به: الشعراء الصعالیک فى العصر الاموى، ص۱۸۳ به بعد.
۹٫ همان، ص ۸٫
۱٫ همان، ص ۹، ۴۱ ـ ۳۶ و ۷۰ و نیز رک: عبدالحلیم حفنى، ص ۵۷ ـ ۳۱۳٫
۲٫ همان، ص۴۴٫
۳٫ همان، ص۵۹، ۶۰ و ۱۲۰٫
۴٫ همان، ص۱۳۱٫
۵٫ همان، ص ۱۳۵، گاهى نیز شعرى ضد توبه و عصیانى سروده اند (همان، ۱۳۶) (تلید الصبى) که در زمان عبدالعزیز بن مروان به عنوان دزدى گرفتار شده بود در زندان سرود: یقولون جاهر یا تلید بتوبه / وفى النفس منى عوده سَأَعودُها الالیت شعرى هل اقودن عصبهً / قلیلٌ لرب العالمین سجودها.
۶٫ همان، ص ۴۵ (وسائلهٍ این ارتحالى وسائل).
۷٫ همان، ۷۴ (رأیت بلاد الله وهى عریضه / على الخائف المطرود کفه حابل).
۸٫ عوى الذئب فاستأنست بالذئب اذ عوى / و صوت انسان فکدتُ اطیر (۸۴). انس گرفتن صعلوک با گرگ مضمون شایعى است (ارانى و ذئب القفرِ اَ لفَینِ بعدَما / بدأنا کلانا یشمئزّ و یذعُر، ص۸۷).
۹٫ الشعراء الصعالیک فى العصر الاموى، ص ۸۵٫
۱۰٫ همان، ص۱۴۰٫
۱۱ . همان، ص۱۵۳٫
۱۲٫ همان، ص ۱۲۸٫

By شرکت ناسار - تجارت با عراق

دکتر حبیب کشاورز عضو هیأت علمی دانشگاه سمنان - گروه زبان و ادبیات عربی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *