نوشتن چکیده برای مقاله عربیمقاله - چکیده

مقاله عربی : رویکردهای شعر معاصر عرب
شناسنامه علمی شماره، دوره ۱، شماره ۱، زمستان ۱۳۹۰، صفحه ۶۱-۸۲
نویسنده
رسول حیدری
چکیده
چکیده
امروزه، شعر معاصر عرب چهره جدیدی از خود به جهانیان عرضه کرده است. از نظر ساختاری علاوه بر قالب شکنی- که یکی دو دهه بعد از شعر فارسی رخ داد- نحوه کاربرد تعابیر و واژگان، وسعت خیال، مهارت شعرای عرب در تصویر آفرینی و مسائلی از این دست، شعر معاصر عرب را به کلی متفاوت از گذشته خویش کرده است. از نظر محتوایی نیز شعر معاصر عرب چهره جدیدی به خود گرفته است؛ علاوه بر توصیفات طبیعی و عاشقانه سرایی و توجه خاص به جنس زن، که تقریباً از مضامین رایج شعر عرب است، بروز برخی مسائل جدید نیز باعث تغییر شعر عرب در ساحت اندیشه شده است؛ جنگ جهانی اول و دوم، نهضت مقاومت فلسطین، جنگ شش روزه اعراب، استعمار و همچنین آشنایی جهان عرب با دنیای غرب و به تبع آن تغییرات بنیادین در نوع زندگی و نحوه نگاه اعراب به جهان پیرامون، همه عواملی هستند که شعر امروز عرب را دستخوش تغییر کرده‌اند. اصلی‌ترین نتیجه عوامل فوق در شعر امروز عرب، ایجاد روح ناامیدی و یأسی است که بر شعر این دوره سایه افکنده است، تا جایی که از این اشعار، با عنوان خاص «عبیثیه» یاد می‌شود. بدر شاکرسیاب، نازک الملائکه، نزار قبانی، عبدالوهاب بیاتی، آدونیس، بلند الحیدری و محمد مفتاح الفیتوری، شعرایی هستند که نمونه اشعارشان در نوشتار حاضر بررسی شده است.
کلیدواژه ها
شعر عرب؛ شعر معاصر عرب؛ عشق؛ غربت؛ اندوه

مقدمه

بیش از شش دهه پیش شعر عرب، همانند شعر فارسی دچار تحولاتی شد و گروهی از ادیبان جوان زمزمه تحوّل در شعر را سر دادند و با مطرح کردن قالب نو و زبان نو، شعر عرب را دستخوش تحولی شگرف کردند. تقریباً اکثر عواملی که در شکل گیری شعر نو فارسی دخیل بود، نظیر دست و پا گیر بودن شعر موزون و مقفّا، پاسخگو نبودن مضامین رایج شعر کهن به نیاز جامعه و مسائلی از این دست، در شکل‌گیری شعر نو عرب نیز دخالت داشت. از طرف دیگر با توجه به اتفاقاتی که در قرن نوزدهم رخ داد، سمت و سوی شعر عرب نیز تغییر کرد؛ محمد علی پاشا (مؤسس آخرین سلسله پادشاهی در مصر) تنها برای استفاده از صنعت جدید اروپا، آن هم به قصد تقویت سپاه خود و تحقق بخشیدن به مقاصد نظامی خویش، اقدامات چشمگیری انجام داد که به طور غیر مستقیم موجب تحولات اجتماعی- فرهنگی شد که هنوز هم تاریخ این تحولات با نام او همراه است.(شفیعی کدکنی، ۱۳۵۹: ۹-۳۸) حمله ناپلئون به مصر نیز نقطه تحولی است در بسیاری از زمینه‌های سیاسی و اجتماعی مصر و در نتیجه بسیاری از سرزمینهای عربی. (همان، ۶۷) عوامل مهم دیگری نیز همچون: ارتباط با مغرب زمین، نفوذ مبلّغان اروپایی و آمریکایی به لبنان، رشد آموزش و همگانی شدن آن، فراگیر شدن نهضت ترجمه و بسیاری عوامل دیگر دست به دست هم دادند تا مسیر شعر عرب را تغییر دهند.

شاعران عرب نیز مانند شعرای ایرانی، در نخستین برخورد با تمدن و فرهنگ غرب چنین تصور می‌کردند که تجدد فقط در حوزه معانی و اندیشه‌ها امکان پذیر است و ضرورت دارد، چرا که حرمت سنّت‌های شعری و سرمشق‌های کلاسیک به حدی بود که کسی جرأت تغییر آنها را نداشت، لذا فقط مضامین غربی را در قوالب محترم قدمایی وارد می‌کردند اما در عرصه شعر فارسی، تقی رفعت، شمس کسمایی، میرزاده عشقی، جعفر خامنه‌ای و ابوالقاسم لاهوتی به طور جدی در شکستن قداست قالب شعر کهن گامهایی برداشتند و سرانجام نیما به سال ۱۳۰۱ با انتشار شعر افسانه، شعر را وارد مرحله تازه‌ای کرد. این رخداد در شعر عرب، توسط دو شاعر پیشگام عراقی، بدرشاکرالسّیاب و نازِک الملائکه شکل و بنیاد گرفت. البته در باب فضل تقدّم بدرشاکرالسّیاب یا نازِک الملائکه در بنیانگذاری شعر آزاد، بسیار سخن رفته است؛ نازِک الملائکه خود معتقد است که شعر «وبا»ی او که آن را در ۱۹۴۷ در بیست و چهار سالگی سروده و در دومین دفترش «شراره و خاکستر» (۱۹۴۹) آمده، نخستین شعر آزاد در مجموعه شعر امروز است، هر چند بسیاری بر خلاف این نظر معتقدند که اولین شعر آزاد شعری است که سّیاب به نام «آیا عشق بود آن»، در نخستین دفتر خود، «گلهای پژمرده» آورده است. صرف نظر از این مطلب، بدر شاکر از این حیث شاخص‌تر است که بینش او در نوگرایی همه جانبه‌تر بود و علاوه بر تحوّل در فرم و قالب شعر، بر یکپارچگی شعر و ارتباط درونی و اندام‌وار عناصر آن در ساختاری هماهنگ ناظر بود (اسوار، ۱۳۸۱، ۱۶۹). «مشهور است که پیشگاهنگان عراقی شعر نو، نازک، اسّیاب و البیاتی، با تأثیرپذیری از شعر انگلیسی، پیامبران این نهضت بودند». (عباس، ۱۳۸۴، ۵۹). به هر حال این جریان با پیشقدمی این دو شاعر آغاز شد و به دنبال این دو، شعرای نوپرداز دیگری پا به عرصه گذاشتند.

درست همان واکنشهایی که در برابر شعر نو فارسی به‌ وجود آمد، در برابر شعر نو عرب نیز شکل گرفت؛ شعر نو آماج حمله کهن گرایان قرار گرفت؛ عدّه‌ای شاعرانِ نوگرا را به ناتوانی در خلقِ دشوارترین صورت شعر که همان نظم کهن باشد، متّهم کردند و گروهی حرکت شعر آزاد را توطئه‌ای بر ضد اصالت شعر عرب دانستند؛ و البته این اعتراض طبیعی می‌نماید؛ «قرنهاست اوزان عروضی شعر عربی که»«خلیل بن احمد فراهیدی» واضع علم عروض عربی کشف و استنباط نمود، بی منازع و بی رقیب بر شعر عربی حکم رانده و هنوز نیز سنگینی این سلطه احساس می‌شود» (رجایی، ۱۳۷۸، ۵۵۹). اما با وجود تمام این مخالفتها، شعر نو با قدرت تمام پیش رفت و پیوسته بر وسعت مضامینش افزوده شد. «نخستین گامی که برای دگرگون ساختن اوزان عروضی قدیم برداشته شد، تجدید و نوآوری در وزنهای معهود و آشنای شعر بود. گونه گون کردن قافیه و تنوع در طول مصراعها به شیوه‌ موشّح عربی یا فنّ مستزاد فارسی و تصرّف در عروض و ضرب مصراعها و ابیات و به کارگیری تدویر و زحافات نادر- که در مجموع از سنگینی وزن و غلبه یکنواختی آن بر شعر می‌کاهد- از جمله تمهیداتی بود که در این مرحله از تحول شعری به کار رفت» (رجایی، ۱۳۷۶، ۴۱۰). پس از آن محتوای اشعار نیز همگام با رخدادهای نوظهور تغییر کرد و امروزه، پس از گذشت چندین سال از ظهور شعر نو، شعر نو در پی یافتن افقهای جدید و طرح نیازهای بشر است. در مجال حاضر به بررسی اشعاری از چند شاعر پیشرو در جریان شعر نو عرب می‌پردازیم. اگرچه با بررسی چند نمونه شعر نمی‌توان داوری صائبی درباره شعر نو عرب داشت، با این حال به نظر می‌رسد تا حدّی بتوان به مشخصه‌های شعر نو عرب نزدیک شد.

«بدرشاکرالسّیاب»

سیاب، به عنوان بنیانگذار شعر نو عرب و مبدع شعر آزاد از معروف‌ترین شعرای نو پرداز است و همانطور که در مقدمه گذشت، اولین شاعریست که بنیان وزن و قافیه را در هم ریخت. سیاب علاوه بر تجدید نظر در مبانی عروض و ایجاد زبانی پویا و رها، توجه خاصّی به هماهنگی و وحدت موضوع شعر داشت، همچنین با زبانی جدید وارد عرصه شد و کلمات و تعابیری به کار برد که کلمات خاص قاموسها نبود یا اگر بود مفهوم و مقصودی دیگر از آن برداشت می‌شد.

لِاَنِّی غَریب

(زان رو که من غریبم)

لِاَنِّی غَریبْ                                                         زان رو که من غریبم

لِاَنَّ العراقَ الحَبِیبْ                                                بدان سبب که محبوبم، عراق

بَعیدٌ، و اَنِّی هُنا فی اشتیاقْ                                      دور است و من اینجا

اِلَیهِ، اِلَیها… اُنادِی: عراقْ                                         در اشتیاق آنم و در اشتیاق او… فریاد بر می آورم: عراق!

فَیرْجِعُ لی مِنْ نِدائی نَحِیبْ                                     از بانگِ من آن مویه بر می گردد

تَفَجَّرَ عَنْهُ الصَّدی                                                 که پژواک از آن در انفجار است

اُحِسُّ بِاَنِّی عَبَرْتُ المَدی                                        احساس می کنم که از کران

اِلی عالَم مِنْ رَدی لا یجِیبْ                                     تا به جهانی از مرگ در گذشته ام

نِدائِی؛                                                               که فریادم را پاسخ نمی خواهد گفت؛

و اِمّا هَزَرْتُ الغُصونْ                                             و چون شاخه ها را می تکانم

فَما یتَساقَطُ غَیرُ الرَّدی:                                          جز مرگ فرو نمی افتد:

حِجارْ                                                                سنگ است

حِجارٌ و ما مِنْ ثِمارْ،                                              سنگ است و میوه ای هیچ در کار نیست

و حتّی العُیون                                                     حتی چشمانْ

حِجارٌ، و حتی الهواءُ الرَّطِیبْ                                  همه سنگ است، حتی هوای ژاله بار

حِجارٌ ینَدِّیهِ بَعْضُ الدَّمِ.                                         سنگی است که پاره ای خونش نمناک می کند

حِجارٌ نِدائِی، و صَخْرٌ فَمِی                                      فریاد من سنگ است، دهانم صخره

و رِجْلای رِیحٌ تَجُوبُ القِفارْ                                    پاهای من باد است و بیابان می پیماید.

زان رو که من غریبم

سیّاب به عنوان شاعری رمز پرداز در شعر نو عرب، در شعر حاضر نیز در کاربرد واژگان هم از نظر فردی و هم از نظر نحوه ترکیب و جمله سازی، شیوه‌ای بدیع آفریده است و باطبع شعر وی از نظر نحوه تأثیرگذاری و بازنمایاندن مضمون شعری متفاوت ظاهر شده است. در شعر «لانّی غریب»، سیاب غم غربت و دوری از عراق را به تصویر کشیده است. شعر در عین حالی که رمزآمیز و پر استعاره است، از جنبه رمانتیکی، شعری قوی است؛ دوری از وطن و غربت، درونمایه‌ای است که در اشعار شعرای متأخر، مضمونی رایج به شمار می‌رود و سیاب نیز در شعر حاضر با استفاده از ترکیبات و واژگان خاص این غربت را به خوبی تصویر کرده است:

لانّی غریبْ

لانَّ العراق الحبیبْ

بعَیدٌ ، وَ انّی هنا فی الشتیاق

الیه، الیها… اُنادی: عراق

شاعر حس دوری از وطن و نشنیدن پاسخ وطن را با پیش کشیدن جهان بی روح و پر از سکوت مرگ، دو چندان می‌کند، بخصوص با تعبیری بدیع، تسلط مرگ را تا به حدی می‌داند که از شاخه‌‌ها نیز مرگ می‌ریزد؛

اُحس بانّی عَبرْتُ المَدی

الی عالم من رُدی لا یجیب

ندائی

واما هَززتُ العضونْ

فما یتساقطُ غیر الرَّدی

در جملات پایانی شعر نیز نحوه کاربرد واژگان و به طورکلی رنگ و نوع واژگان در القای این حس، تأثیری بسزا دارند واژگانی چون خون، صخره، بیابان:

و حتی الهوا الرّطیب

حجارٌ و حتی الهوا الرّطیب

حجارٌ یندّیه بَعضُ الدَّمِ.

حجارٌ ندائی و صَخْرٌ فَمی

و رِجلای ریحٌ تجوبُ القفار

ناگفته نماند که مرگ و غربت و مفاهیمی از این دست تنها مشخصه شعر سیاب نیست بلکه توصیفات طبیعی و عاشقانه نیز در شعر سیاب فراوان است، اما در شعر حاضر، حزن و اندوه و بیگانگی و غربت بیشتر نمود دارد. حزنی که شاید متأثر از فضای حاکم بر عصر سیاب باشد، عصری که جنگ جهانی دوم، مرگ و بیگانگی و حزن و اندوه را در زندگی عرب و غیر عرب وارد کرده بود و شاعران این دوره را به سمت اندوه سرایی کشانده بود.
«نازِک الملائکه»

نازک الملائکه بانویی است که در تحقیقات خود در باب شعر نو عرب از او ناگزیریم. نازک الملائکه مدعی است نخستین کسی است که قالب عروض کلاسیک را در هم شکسته و در قالب آزاد شعر سروده است. وی تمام مسائل مربوط به شعر آزاد را در کتاب جامع «قضایا الشعر المعاصر» به تفصیل بیان کرده است. اشعار نازک الملائکه، اشعاری است رقیق و رمانتیک، همچنین ساده و روان. عواملی چون روح زنانه وی، پرورش در خانواده‌ای مرفه و شیفتگی وی به آثار رمانتیک‌های انگلیسی، اشعار وی را به، اشعاری احساسی و رمانتیک تبدیل کرده است.
نِهایهُ السُّلَّم

(انتهای پلکان)

مَرَّتْ اَیامٌ مُنْطَفِئاتْ                                           روزهایی خاموش گذشتند

لَمْ نَلْتَقِ لَمْ یجْمَعْنا حتّی طیفُ سَرابْ                     هیچ دیدار نکردیم نه حتی رؤیای سرابی ما را گرد آورد

و اَنا وَحْدِی، اَقْتاتُ بِوَقْعِ خُطی الظُّلُماتْ                و منم تنها، از صدای گامهای تاریکی توشه می گیرم

خَلْفَ زُجاجِ النّافِذَهِ الفَظَّهِ، خَلْفَ البابْ                  در پس شیشه ناهنجار، پس پشت در

و اَنا وَحْدِی…                                                 و من تنها تن…

مَرَّتْ اَیاْم                                                       روزهایی گذشتند

بارِدَهً تَزْحَفُ ساحِبَهُ ضَجَرِی المُرْتابْ                   سرد می‌خزیدند و ملال گمان آلودم را با خود می‌کشیدند

و اَنَا اُصْغِی و اَعُدُّ دَقائِقَها القَلِقاتْ                         و من گوش می‌سپردم و دقایق مضطربشان را می‌شمردم

هَلْ مَرَّ بِنا زَمَنٌ؟ اَمْ خُضْنا اللّازَمَنا؟                        آیا زمان بر ما گذشته است؟ یا در بی زمانی رفته ایم؟

مَرَّتْ اَیامْ روزهایی گذشتند

اَیامٌ تُثْقِلُها اَشْواقی. اَینَ اَنا؟                                 روزهایی گرانبار از دلتنگیهای من. کجایم من؟

ما زِلْتُ اُحَدِّقُ فی السُّلَّمْ                                    همچنانم خیره در پلکان

و السُّلَّمُ یبْدَأُ لکِنْ اَینَ نِهایتُهُ؟                             پلکان آغاز می‌شود اما پایانش کجاست؟

یبْدَأُ فی قلبی حیثُ التِّیهُ و ظُلْمَتُهُ                         در دلم آغاز دارد، جای سرگردانی و تاریکی اش

یبْدَأُ. اَینَ البابُ المُبهَمْ؟                                     آن در مبهم کجاست؟

بابُ السُّلَّمْ؟                                                    در پلکان کجاست؟

٭٭٭

مَرَّتْ اَیامْ                                                       روزهایی گذشتند

لَمْ نَلْتَقِ، اَنْتَ هُناکَ وراءَ مَدی الاَحْلامْ                  هیچ دیدار نکردیم، تو در پس کرانِ رؤیاهایی

فی اُفْقٍ حَفَّ بهِ المَجهولْ                                   در افقی که ناشناخته‌اش فراگرفته است

و اَنا اَمْشِی، و اَری، و اَنامْ                                  و من ره می‌سپارم و می‌بینم و در خواب می‌شوم

اَسْتَنْفِدُ اَیامِی و اَجُرُّ غَدِی المَعسولْ                      روزهایم را به سر می‌آرم و فردای شیرینم را برمی‌کشم

فَیفرُّ إلی الماضِی المفقودْ                                   و او به گذشته از کف رها می گریزد

اَیامِی تَأکُلُها الآهاتُ مَتی سَتَعُودْ؟                         روزهایم سوده و فرسوده آه کشیدنهاست، تو چه            هنگام باز خواهی گشت؟

مَرَّتْ اَیامٌ لَمْ تَتَذَکَّرْ اَنَّ هُناکْ                               روزهایی گذشتند، هیچ نیاوردی به یاد

فی زاوِیهٍ مِن قَلْبِکَ حُبَّاً مَهجُورا                           که در گوشه‌ای از قلبت

عَضَّتْ فی قَدمَیهِ الاَشْواکْ                                  عشقی است جدا افتاده که خاربنانش در پای خلیدند

حُبَّاً یتَضَرَّعُ مَذْعُورا                                          و خود بیتاب ترس رو به تضرع می نهد

هَبْهُ النُّورا                                                      تو نورش بخش

٭٭٭

عُدْ. بَعْضَ لِقاءْ                                                بازگرد. پاره ای از دیدار

یمْنَحُنا اَجْنِحَهً نَجتازُ اللَّیلَ                                  ما را پر و بالی می بخشد که به آن از شب درمی‌گذریم

فَهُناکَ فَضاءْ                                                   که فضایی آنجاست

خَلْفَ الغاباتِ المُلْتَفّاتِ، هُناکَ بُحورْ                     در پس جنگلهای پیچاپیچ

لا حَدَّ لَها تُرْغِی و تَمُورْ                                     و دریاهای ناپیدا کرانه

اَمْواجٌ مِنْ زَبَدِ الاَحْلامِ تُقَلِّبُها                               که کف بر می آرند و خیزاب می جهانند

اَیدٍ مِنْ نُورْ                                                    و موجهایی از کف مایه رؤیاها

٭٭٭

عُدْ ، اَمْ سَیمُوتْ                                              آیا باز می گردی،

صَوْتِی فی سَمْعِکَ خَلْفَ المُنْعَرَجِ المَمْقُوتْ            یا در پس آن خم منفور راه

و اَظَلُّ اَنا شارِدَهً فی قَلْبِ النِّسْیانْ                          آوای من در گوش تو خاموش خواهد شد

لا شی ءَ سوی الصَّمْتِ المَمْدُودْ                          وهیچ نخواهد بود

فوقَ الاَحْزانْ                                                  جز سکوتی که بر اندوهان گسترده است

لا شیءَ سوی رَجْعٍ نَعْسانْ                                  هیچ جز پژواکی خواب زده

یهْمِسْ فی سَمْعِی لَیسَ یعُودْ                               که به نجوایم می‌گوید: باز نخواهد گشت

لا لَیسَ یعُودْ                                                  نه،  باز نخواهد گشت

پایان نردبان

این شعر، همچون بسیاری از شعرهای نو عرب، آکنده از یأس و ناامیدی است. پدیده‌ای که شاید بتوان گفت یکی از بارزترین ویژگی‌های شعر معاصر عرب است. به طور کلی عاطفه حزن در شعر عربی نمود خاصی دارد. گاه این حزن و اندوه منجر به احساس بیهودگی می‌شود و لذا اشعار «عبیثیه» پدید می‌آید. عاطفه حزن و اندوه غالباً با تصورات شاعر از مرگ و نیستی و جدایی پیوند دارد. این شعر بیانگر آلام و رنجهای شخصی شاعر است؛ درد فراق. احساسات زنانه شاعر به این یأس و اندوه دامن زده است و نوع بیان نازک الملائکه، شباهت بسیاری به اشعار فروغ دارد؛ تکرار جمله «مرّت ایام» (روزها گذشت) در جای جای شعر، یادآور شعر مشهوری از فروغ است؛ شعرِ «ایمان باوریم به آغاز فصل سرد» که فروغ نیز در این شعر با تکرار «زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت»، گذشت زمان را غمگنانه بیان می‌کند و پس از هر بار تکرار، یأس و ناامیدی خود را با جملاتی گیرا بیان می‌کند. همچنین تکرار «انا وحدی» (من تنها تن) یادآور آغاز همین شعر فروغ است: «و این منم زنی تنها، در آستان‌‌ فصلی سرد» (فرخزاد، ۱۳۷۹: ۳۱۱). شاعر هر چند در این شعر از دوری یار و نیامدنش اندوهناک است و این دوری و این اندوهناکی را به زیبایی بیان می‌کند، امّا سراسر شعر به طوری ملال آور، تکرار مکررات است، بدین صورت که وی در تمام شعر، از یک شیو‌‌‌ه پیروی می‌کند، یعنی بعد از چند بیت از آغاز شعر، معشوق را مخاطب قرار می‌دهد و تا پایان شعر، همین شیوه را دنبال می‌کند، گویی در نقطه‌ای در جا می‌زند و قصد عبور از آن را ندارد، لذا التفات طولانی مدت وی به مخاطب، شعر را به نوعی یکنواخت کرده است.

«نزار قبّانی»

اگر مجموعه شعر خوانان دنیای عرب را در نظر بگیرییم، بی‌هیچ تردیدی، نزار قبانی پر نفوذترین شاعر زبان عرب در عصر جدید است. هیچ شاعر نوپردازی به اندازه نزار قبانی در میان دوستداران شعر نفوذ نداشته و ندارد. وسعت دایره نشر مجموعه‌های شعری او با هیچ یک از شاعران طراز اول زبان عرب قابل مقایسه نیست. قبانی شاعر محبوب تمام قشرهاست، چون قبانی بهترین عاشقانه سرای عرب است و عشق عمومی‌ترین مرز مشترک عواطف انسانهاست. با اینکه شعر عاشقانه تقریباً عام‌ترین نوعِ شعر است و انبوهی از اشعار عاشقانه در زبان عرب موجود است، زبان و بیان قبانی به گونه‌ای نیست که در میان این عاشقانه‌ها گم شود یا حتی کمرنگ شود.

نزار را به عنوان شاعر زن و شراب می‌شناسند، شاعری که آشوبها و بحرانهای سیاسی، تأثیری در عاشقانه سرایی او ندارد. نزار همه چیز را در زن می‌بیند و نزار در سالهای بعد از جنگ ژوئن اعراب و اسرائیل، به شعر سیاسی روی آورد و این کار اعتراضات گسترده‌ای را برانگیخت، از جمله اینکه: «تو شاعری هستی که روح خود را به شیطان و زن و غزل برای روسپیان فروخته‌ای و حق نداری در باب وطن شعر بگویی، تو مسئول اصلی شکست هستی، زیرا اخلاق جامعه را فاسد کردی، تولد تو بعد از ژوئن به عنوان یک شاعر اجتماعی، تولد طبیعی نیست». وقتی از او می‌پرسند که چرا زن را موضوع اصلی شعرت قرار داده‌ای و وطن را فراموش کرده‌ای، اعتقادش را اینگونه بیان می‌کند: «وطن در نظر من، یک مفهوم ترکیبی است از میلیونها چیز، از قطره باران تا برگ درخت تا قرص نان و ناودان و نامه‌های عاشقانه و بوی کتابها و شانه‌ای که در گیسوان معشوقم سفر می‌کند و سجاده نماز مادرم و زمانی که بر چهره پدرم شیار افکنده است (شفیعی، ۱۳۵۹، ۱۰۴).

المَجْدُ لِلضَّفائِرِ الطَّوِیلَه

(شکوه و افتخار از آنِ بافه های بلند است)

.. و کانَ فی بغدادَ یا حَبیبتی، فی سالِفِ الزَّمانْ …           و در روزگاران گذشته ای محبوبم

خلیفهٌ لَهُ ابْنَهٌ جَمِیلَهْ…                                            خلیفه‌ای بود در بغداد که دختری زیبا داشت…

عُیونُها                                                               چشمانش

طَیرانِ اَخْضَرانْ…                                                  دو پرنده سبز بودند

و شَعْرُها قصیدهٌ طویلَهْ…                                        و گیسوانش سرودی بلند…

سَعی لَها المُلوکُ و القَیاصِرَهْ…                                  پادشاهان و سزارها راه او در پیش گرفتند…

و قَدَّمُوا مَهْراً لَها…                                                و کاروانهای بردگان و زر و زیور را

قَوافِلَ العَبِیدِ و الذَّهَبْ                                           کابین او خواستند داد

و قَدَّمُوا تِیجانَهُمْ                                                  و دیهیم خود را

علی صِحافٍ مِنْ ذَهَبْ..                                         بر تَشتْ خوانی از زر فراپیش آوردند…

و مِنْ بِلادِ الهِنْدِ جاءَها اَمیرْ..                                    از سرزمین هند شهرزادی رسید

و مِنْ بِلادِ الصِّینِ جاءَها الحَرِیرْ…                             از سرزمین چین ابریشم رسید..

لکِنَّما الاَمِیرَهُ الجَمیلَهْ                                             شهزاده زیبا، اما

لَمْ تَقْبَلِ المُلوکَ و القُصورَ و الجَواهِرا…                     نه شاهان را پذیرفت و نه قصرها را نه جواهر را…

کانَتْ تُحِبُّ شاعِرا…                                              او دل به شاعری باخته بود

یلْقِی علی شُرْفَتِها                                                  که همه شب

کُلَّ مَساءٍ وَرْدَهً جَمیلَهْ                                            بر مهتابی‌اش گُلِ سرخی زیبا

و کِلْمَهً جَمیلَهْ…                                                   کلمه‌ای زیبا پرتاب می کرد…

٭

تَقُولُ شَهْرَزادْ:                                                      شهرزاد چنین گوید:

«و انْتَقَمَ الخلیفهُ السَّفّاحُ مِنْ ضَفائِرِ الاَمِیرَهْ                   «خلیفه خونریز از بافته‌های شهزاده انتقام گرفت

فَقَصَّها ضَفِیرَهً .. ضَفِیرَهْ»                                         و بافه بافه‌اش چید»

و اَعْلَنَتْ بغدادُ- یا حبیبتی- الحِدادْ                           بغداد- ای محبوبم- دو سال عزا اعلام کرد

عامَینِ..

اَعْلَنَتْ بغدادُ- یا حبیبتی- الحِدادْ                             بغداد- ای محبوبم- دو سال عزا اعلام کرد

حُزْناً علی السَّنابِلِ الصَّفْراءِ کَالذَّهَبْ                          در سوگ آن خوشه‌های زردوش چون زر

و جاعَتِ البِلادْ…                                                  و آن سرزمین در قحط شد…

فَلَمْ تَعُدْ تَهْتَزُّ فی البَیادِرِ                                          دیگر در گند مزارها

سُنْبُلَهٌ واحِدَهٌ…                                                     هیچ خوشه‌ای نمی‌جنبید…

اَوْ حَبَّهٌ مِنَ العِنَبْ…                                               یا هیچ دانه‌ای انگور….

و اَعْلَنَ الخلیفهُ الحَقُودْ                                          و آن خلیفه کین توز

هذا الَّذِی اَفْکارُهُ مِنَ الخَشَبْ                                   که فکرش همه چوبین بود

و قَلْبُهُ مِنَ الخَشَبْ                                                و دلش چوبین نیز

عَنْ اَلْفِ دِینارٍ لِمَنْ یأْتِی بِرَأْسِ الشّاعِرِ                       هزار دینار ناز شست اعلام کرد، هر که را بتواند
سر شاعر را تقدیم کند

و اَطْلَقَ الجُنودْ…                                                  و سربازان را برانگیخت

لِیحْرِقُوا…                                                           تا در آتش گیرند

جمیعَ ما فی القَصْرِ مِنْ وُرودْ…                                 هر چه را از گل سرخ است در قصر

وکُلَّ ما فی مُدُنِ العراقِ مِنْ ضَفائِرِ…                           و هرچه را از بافه‌های گیسوان است در شهرهای عراق

٭

سَیمْسَحُ الزَّمانُ، یا حبیبتی…                                     زمان ای محبوبم!…

خلیفهُ الزَّمانْ…                                                     خلیفه زمان را محو خواهد کرد

و تَنْتَهِی حُیاتُهُ                                                     چون هر معرکه گیر دیگری

کَاَی بَهْلَوانْ…                                                      حیات او نیز، خاتمه خواهد گرفت…

فَالْمَجْدُ.. یا اَمِیرَتی الجَمیلَهْ…                                   اما شکوه و افتخار… ای شهزاده زیبای من…

یا مَنْ بِعَینَیها، غَفا طَیرانِ اَخْضَرانْ                              ای که در چشمانت دو پرنده سبز خفته است!

یظَلُّ لِلضَّفائِرِالطَّویلَهْ…                                           بافته‌های بلند را خواهد بود…

و الکِلْمَهِ الجَمیلَهْ…                                               و کلمه زیبا را…

شکوه و افتخار از آن بافه‌های بلند است

این شعر همان شعری است که نزار قبّانی در برابر شعر عبدالوهاب بیاتی سرود؛ «وقتی عبدالوهاب بیاتی مجموعه شعر «شکوه از آن کودکان و زیتون باد» را منتشر کرد، نزار شعر «شکوه از آن گیسوان دراز باد» را سرود و این در دنیای عرب شهامت بسیاری می‌خواهد» (شفیعی کدکنی، ۱۳۵۹: ۹۸).

در شعر حاضر، نزار با پیش کشیدن داستانی عاشقانه، اعتقاد و باور همیشگی خود را درباره عشق مطرح کرده است و آن «اصالت عشق و ماندگاری آن» است. به‌راستی که زندگی و شعر نزار جز بر این نکته تأکید نمی‌کند. مردی که سالهای بودنش را با عشق سپری کرده است و زن محور شعر او بوده است. البته نزار معتقد است که عشق او صرفاً در پیکر زن محدود نمی‌شود: «عشقی که مرا بدان مربوط می‌دانند عشقی نیست که جغرافیای پیکر زن محدودش سازد. من نمی‌پذیرم که خودم را در چنین گور تنگ و مرمرینی پنهان سازم، زیرا زن قارّه‌ای از قاره‌هاست که به آن سفر کرده‌‌ام و البته همه جهان نیست. عشقی که مدنظر من است با تمامی هستی معانقه می‌کند» (قبّانی، ۱۳۶۴: ۴۶).

از بهترین علل زیبایی شعر نزار، علاوه بر مضامین خاص شعر وی، نوع کاربرد واژگان و تعابیر و تشبیهات خاصیست که مختص زبان نزار است. در این شعر چشمان زیباروی قصه را به دو پرنده سبز و گیسوانش را به قصیده‌ای بلند تشبیه کرده است:

عیونها

طیرانِ اخضرانْ

و شعرهای قصیدهٌ طویلَهْ

در ضمن این داستان، نزار با توصیف قساوتهای خلیفه‌ای در شهر بغداد نظیر آتش زدن گلهای سرخ قصر و گیسوان بلند، نشان می‌دهد که زر و زور از عالمی دیگر و عشق از جهانی دیگر و اگر عشق رخصت ندهد، ثروت و زور نمی‌تواند کاری از پیش ببرد و در نهایت عشق و زیبایی است که اصالت دارد و ماندگار است:

فالمجد…یا امیرتی الجمیله

یا من بِعَینَیها، غفا طیران اخضران

یظلُّ للضّفائِر الطویله

واللکلمه الجمیلَهْ.

«أدونیس»

علی احمد سعید با اسم مستعار «ادونیس» از بنام‌ترین شعرای پیشرو و از ژرف اندیش‌ترین شعر شناسان معاصر است. از وی به عنوان یکی از معروف شعرای شیوه رمزآمیز یاد می‌شود. (بدوی، ۱۳۶۹: ۱۴۷۹)شاعری که علاقه و اشتیاقی شدید به نوگرایی دارد و بدین سبب مطالعات فراوانی در شعر شعرای معاصر غرب کرده تا جائی که شیفته غرب شده است. به گفته دکتر شفیعی کدکنی: «ادونیس- در معنی خوب کلمه- غربزده‌ترین شاعر عرب است؛ متجددترین آنها و در زمینه شعر و نقد شعر- بخصوص با معیارهای مدرنیسم غرب- امروز یکتا و بی همتاست. یکی از با فرهنگ‌ترین ادیبانی است که من در حوزه ادبیات شرق میانه می‌شناسم» (شفیعی کدکنی، ۱۳۵۹، ۱۶۹).

گرایش ادونیس به غرب و بیزاری از سنن عربی، موجب خشم و اعتراض عرب زبانان شد. وی آنچنان به غرب تمایل داشت که معتقد بود، دنیای عرب باید در خود تغییرات اساسی دهد و حتی باید ساختمان خانواده را در هم شکند! وی معتقد بود که اسلام ضد شعر و هنر است و از دین مبین اسلام نیز جدا شده و مسیحی شد و این کار بیشتر خشم اعراب را برانگیخت. ادونیس با وجود داشتن مخالفان زیاد، به عنوان شاعری برجسته و منتقدی هوشیار است. شاعر معاصر ایرانی که بتوان او را با ادونیس مقایسه کرد، احمد شاملو است البته نه از همه جهات بلکه از نظر نوع و کاربرد زبان. شاملو نیز چون ادونیس کلمات و تعبیرات را به نوعی غیر معمول و فراتر از عادت به کار می‌بندد؛ در واقع خروج از نرم و هنجار و سخن گفتن برخلاف سیاق مرسوم یکی از بارزترین ویژگیهای شعر ادونیس است.
اوَّلُ السُّؤال

(آغاز پرسش)

اُفُقٌ یتَوَرَّدُ،- لکِنَّ وَجْهَ المَطَرْ                         افقی گلگون می شود- اما رخسار باران

یائِسٌ.                                                      نومید است.

اُفُقٌ یتَکَسَّرُ،-لکِنَّ وَجْهَ المَطَرْ                         افقی می‌شکند- اما رخسار باران

عاشِقٌ.                                                      عاشق است.

مَطَرٌ عاشِقٌ یائِسٌ- خُطانا                               بارانی است عاشق و نومید- گامهایمان

وَرَقٌ یرْتَمی فی حُفَرْ                                   برگی است که در مغاکها فرو می افتد

کَیفَ لا یغْمُرُ الماءُ هذی الحُفَرْ؟                      چگونه آب از این مغاکها سرریز نمی‌کند؟

مَطَرٌ عاشِقٌ.- لَوْ سَأَلْنا:                                  بارانی عاشق- اگر پرسیم:

کَیفَ لا یغْسِلُ الماءُ هذا الثَّمَرْ-                       چگونه آب این باروبر را نمی‌شوید؟-

اَتُراهُ یجیبُ الشَّجُرْ؟                                    آیا درخت پاسخ خواهد گفت؟

رُبَّما، رُبَّما…                                               شاید، شاید…

و اَکُونُ النَّزیفَ، و اَمْضی                              خونفشانی می‌شوم و می‌روم

راسِماً شَریانی سُؤالاً علی دَفْتَرِ المَطَرْ…              شریان خود را در هیأت پرسشی بر دفتر باران نقش می‌زنم…

آغاز پرسش

ادونیس به عنوان یکی از معروف‌ترین شعرای رمز پرداز شعر معاصر عرب شناخته شده است. همانطور که در معرفی ادونیس گفته شد، شعر او، خارج از سیاق مرسوم است و سرشار از ترکیبات و جملات گنگِ و نا مفهوم و در عین حال زیباست. در شعر «آغاز پرسش» نیز تصویری که می‌آفریند، نامفهوم به نظر می‌رسد و البته این ویژگی شعری اوست. در سطرهای آغازین شعر، سرخی افق را با نومیدی باران و شکستن افق را با عاشق بودن باران پیوند می‌زند؛ پیوندی که ذهن خواننده را درگیر می‌کند:

اُفُقٌ یتورَّدُ- لکنَّ وجه المَطَرْ

یائسٌ

افقٌ یتکسَّرُ- لکنَّ وجه المَطَرْ

عاشقٌ

در اواسط شعر نیز از باران می‌پرسد که چرا با وجود بارش، برگ و بارها را نمی‌شوید. ظاهراً در این شعر نیز ادونیس همچون بسیاری از شعرای دیگر عرب از یأس سخن می‌راند. انتهای شعر هم با جملاتی که حاکی از نشنیدن جواب از باران است تمام می‌شود، جملاتی که مثل زبان همیشگی ادونیس از تصاویر گنگ و مبهم سرشار است:

و اکون النَّزیف و امضی

راسماً شریانی سؤالاً علی دفْترِ المَطَرْ

«عبدالوهاب بیاتی»

وی از شاعرانی است که شهرت جهانی دارد و شعر او به زبانهای مختلف از جمله انگلیسی فرانسوی، آلمانی، روسی و اسپانیایی ترجمه شده است. بیاتی را جزء پیروان واقع گرایی سوسیالیستی می‌دانند. زبان شعری بیاتی هیچ مرزی را نمی‌شناسد، حتی می‌توان گفت که در استعمال کلماتی که بعضی از محافظه کاران آن را غیر شعری می‌دانند وی افراط می‌کند. از اینکه کلمات عامیانه یا غیر معمول در شعر خود بیاورد ابایی ندارد. از زمره شعرایی نیست که شعر می‌گویند که شعر گفته باشند، شعر می‌گوید که کاری کرده باشد، اثری گذاشته باشد، مرهمی بر زخمی باشد، شعر سلاح اوست؛ «حربه تهیدستان». دکتر شفیعی کدکنی در مورد بیاتی چنین می‌گوید: «من او را یکی از متواضع‌ترین کسانی یافتم که در زندگی با آنان برخورد داشته ام. از او پرسیدم: آیا تو عضو حزب کمونیست نیستی؟ گفت: نه. من با هرگونه حرکت پیشروی که در جهان باشد، همدل و همراهم و نمی‌توانم در یک حزب فعالیت داشته باشم» (شفیعی کدکنی، ۱۳۵۹: ۱۵۲).

اِلی خورخی لویس بورخیس

به خورخه لویس بورخس

اَعْمی، لکنَّکَ تُبْصِرُ فی عَینِ الکلماتْ                    نابینا هستی، اما با چشمان کلمات می‌بینی

تَتَقَرّی بِاللَّمْسِ المِرْآهْ                                        به دست  سودن آینه را می‌جویی

و رُفوفَ الکُتُبِ الغَرْقی بِالنُّورِ                             و رفهای کتابهای غرقه در نور را

و نارَ اللَّوْحاتْ.                                               و آتش پرده‌های نقاشی را.

تُبْصِرُ- ما خَلْفَ البابْ                                      می بینی- هر چه را در پس در

و وراءَ قِناعِ الاُسطورهْ-                                     و آن سوی نقاب اسطوره است-

: مُدُناً تحتَ الشَّمْسِ تَمُوتْ :                              شهرهایی را که در زیر آقتاب می‌میرند

فَرَساً فی غابَهِ عَبّادِ الشَّمْسِ جَمُوحْ                       توسنی سرکش را در بیشه آفتابگرادان

نَهْراً ینْبَعُ مِنْ جَبَلٍ مَسحورْ                                 رودی را که از کوهی سحر زده سرچشمه می‌گیرد

بَدَوِیاً یصْطادُ غَزالهْ                                          و بیابانگردی را که غزالی را صید می‌کند

کانَتْ جارِیهً فی قَصْرِ الواثِقِ بالله.                         که در کاخ الواثق بالله کنیزک بود

کانَتْ نافُورَهْ                                                   و در روزگاران دیگر

فی اَزْمانٍ اُخْری، فی قَصْرِ الحَمْراء.                       فوّاره‌ای در قصر الحمراء.

اَعْمی لکنَّکَ تُبْصِر                                           نابینا هستی اما می‌بینی

وَجْهِی الآخَرَ تحتَ قِناعِ الموتْ                           روی دیگرم را زیر نقاب مرگ

و ضَیاعِی فی مَلَکوتِ المَنْفی:                              و گمگشتگی ام را در ملکوت تبعید:

مَنْ مِنّا الاَعْمی                                                کدام ما نابیناست

فی سِجْنِ الحُرِّیهْ؟                                            در زندان آزادی؟

یبْکِی تحتَ الاَسْوارِ الحَجَرِیهْ                              در پای حصارهای سنگی می‌موید

و یموتُ وحِیداً فی الغُرْبَهْ                                  و به تنهایی در غربت می‌میرد

مَحکوماً بِشُروطِ اللُّعْبَهْ                                      محکوم قواعد بازی
به خورخه لویس بورخس

بیاتی شعر حاضر را به نویسنده و ادیب آرژانتینی و استاد دانشگاه بوئنوس آیرس، خورخه لویس بورخس (۱۹۸۶- ۱۸۸۹م) تقدیم کرده است؛ بیاتی بصیرت بورخس را ستوده است و از این رو نابینایی ظاهری او را در برابر روشنایی دل و بصیرت درونی‌اش، هیچ می‌انگارد.کسی که توان دیدن اشیاء اطراف را ندارد اما از آن سوی نقاب اسطوره آگاه است و حقایق را از درون اسطوره‌ها بیرون می‌کشد.

اَعْمی، لکنّک تُبصِرُ فی عین الکلمات

تبجیرُ ما خلف الباب

و وراءَ قناع السطوره

در سطرهای بعدی ظاهراً با الهام از داستانهای بورخس، از سرنوشت کنیزکی در کاخ الواثق بالله، نهمین خلیفه عباسی و داستانهای کاخ الحمرا در اسپانیا سخن می‌راند و دانایی و هوش بورخس را می‌ستاید. و در نهایت اعتراف می‌کند که این خود اوست که نابینای واقعی است نه بورخس:

اعمی لکنّک تُبصر

وجهی الآخر تحتَ قناع الموت

و ضیاعی فی ملکوت المَنْفی

مَنْ منّا اَعمی ؟!

شعر پیچیدگی و ابهامی خاص ندارد آنچه باعث زیبایی شعر شده است، مفهوم درونی آن و بیان صادقانه اعتقادی راستین است.
«بلند الحیدری»

وی نیز از پیشگامان شعر آزاد و از نخستین گروه شاعران امروز است که مانند بیشتر شعرای نو پرداز و آزاده عراق به سبب گرایشها، عقاید و فعالیتهای سیاسی، رنجهای بسیاری را تحمل کرد. بلند الحیدری در شعر از واقع گرایان سوسیاسیت بود. شعر او جلوگاه سیر در عوالم درون و تمثیل وجدان بیدار اجتماعی است (اسوار، ۱۳۸۱: ۲۴۷).

خُطُواتٌ فی الغُرْبَه

(گامهایی در غربت)

هذا                                                                  اینک

انا                                                                    منم

-مُلْقَی- هُناکَ حَقِیبَتانْ                                          – افتاده- آنجا دو جامه‌دان است

و خُطَی تَجُوسُ علی رَصِیفٍ لا یعُودُ الی مَکانْ             و گامهایی آزمند بر اسکله‌ای که به هیچ جای راه نمی‌برد

مِنْ اَلْفِ مِیناءٍ اَتَیتْ                                               از هزار بندرگاه آمده‌ام

و لِاَلْفِ مِیناءٍ اُصارْ                                                به هزار بندرگاه می‌شوم

و بِناظِرِی اَلْفُ انْتظارْ                                             و در دیده‌ام هزار انتظار است

لا…                                                                   نه

ما انْتَهَیتْ                                                           هنوز به پایان نرسیده‌ام

لا… ما انْتَهَیتُ فَلَمْ تَزَلْ                                           نه، هنوز به پایان نرسیده‌ام

حُبْلی کُرومُکَ یا طریقُ و لَمْ تَزَلْ                              که تاکهای تو ای راه هنوز آبستن است

عَطْشی الدِّنانْ                                                      و خمها هنوز تشنه

و اَنَا اَخافُ                                                         و من ترسانم

اَخافُ اَنْ تَصْحُو لَیالِِی الصَّمُوتاتِ                             بیم از آن دارم که شبهای خاموش

الحِزانْ                                                              و اندوهناک من بیدار شوند

فَاِذا الحَیاهُ                                                          و ناگاه زندگی

کَما تَقُولُ لَنا الحَیاهُ:                                               آن سان شود که خود به ما گفته است:

یدٌ تُلَوِّحُ فی رَصِیفٍ لا یعُودُ اِلی مَکانْ                        دستی که تکان می‌دهند بر اسکله‌ای که به هیچ
جای راه نمی‌برد

٭

لا…                                                                   نه…

ما انْتَهَیتْ                                                           هنوز به پایان نرسیده‌ام

فَوَراءَ کُلِّ لَیالِی هذِی الاَرْضِ لِی حُبٌّ                        که در پس همه شبهای این خاک مرا عشقی

و بَیتْ                                                               و خانه ای است

و یظَلُّ لِی حُبٌّ و بَیتْ                                           و همچنان عشقی و خانه ای مرا خواهد بود

و بِرَغْمِ کُلِّ سُکُونِها القَلِقِ المُمِضِّ                             و با آن همه سکونِ پر تشویش و دردآلودشان

و بِرَغْمِ ما فی الجُرْحِ مِنْ حِقدٍ                                  با آن همه کین توزی و بغضی که در زخم است

و بُغْضِ

سَیظَلُّ لی حُبٌ و بَیتْ                                           همچنان عشقی و خانه‌ای مرا خواهد بود

و قَدْ یعُودُ بِی الزَّمانْ                                             و شاید روزگارم بازگرداند

٭

لَوْ عادَ بِی                                                           اگر بازم گرداند

لَوْ ضَمَّ صَحْوَ سَمائِی الزَّرْقاءِ هُدْبِی                            اگر چشم بر صفای سپهر آبی‌ام بگشایم

اَتُری سَیخْفِقُ لی بِذاکَ البَیتِ                                  آیا در آن خانه برای من دلی خواهد تپید

قَلْبُ                                                                 دل

اَتُری سَیذْکُرُ اِبنَ ذاکَ الاَمْسِ                                   فرزند دیروزین را آیا عشق در یاد خواهد آورد

حُبُّ                                                                 عشق

اَتُری سَتَبْسِمُ مُقْلَتانْ                                               آیا دو چشمْ لبخند خواهند زد

اَمْ تَسْخَرانْ                                                         یا آنکه تَسْخَر زنان خواهند پرسید:

و تَسْأَلانْ

– اَوَ ما انْتَهَیتْ                                                     – آیا تو را بس نیست…!

ماذا تُرِیدُ و لِم اَتَیتْ                                              چه می خواهی و چرا آمده ای..؟

اِنِّی اَری فی ناظِرَیکَ حِکایهً عَنْ اَلْفِ مَیتْ                  که در چشمانت داستانِ هزار مرده می‌خوانم

و سَتَصْرُخانْ:                                                      و بانگ بر خواهند کشید:

لا تَقْرَبُوهُ فَفِی یدَیهِ… غَداً                                        – مباد نزدیکش روید

سَینْتَحِرُ الصَّباحُ فَلا طریقَ و لا سَنی                           بامدادْ هلاکِ خود خواهد خواست، نه راهی
خواهد بود نه فروغی

لا…                                                                   نه ….

اُطْرُدوهُ فَما بِخَطْوَتِهِ لَنا                                           او را برانید که ما را در گامهایش

غَیمٌ لِتَخْضَرَّ المُنی                                                هیچ ابری نیست تا آرزوها سبز شود.

و سَتَعْبُرانْ                                                          و خواهند گذشت

٭

هذا… اَنا                                                             اینک… منم

-مُلْقی– هُناکَ… حَقِیبَتانْ                                        – افتاده- آنجا دو جامه دان است

و اِذا الحَیاهُ                                                         ناگاه زندگی

کَما تَقولُ لَنا الحَیاهُ:                                               آن سان شده است که خود به ما گفته است:

یدٌ تُلَوِّحُ فی رَصِیفٍ لا یعُودُ اِلی مَکانْ                        دستی که تکان می‌دهند بر اسکله‌ای که به هیچ
جای راه نمی‌برد
گامهایی در غربت

یکی از ویژگی‌های شعر حیدری، احساس ملال و دلتنگی و احساس بیهودگی است. این شعر سرشار از احساس نگرانی و خستگی از زندگی است. این شعر نه شعر خود شاعر بلکه شعر تمام آوارگان فلسطین است. آوارگانی که نمی‌دانند مقصدشان کجاست:

مِن اَلْفِ میناء اتیتْ

و لالف میناء اُصار

و بناظری اَلفُ انتظار

شاعر با وجودی که تلاش می‌کند بارقه امید و انتظار پیروزی و بازگشت به وطن اشغالی را زنده نگهدارد. اما موفق نمی‌شود؛ از این رو که تصویر این امید نیز در غبار سؤالاتی پر از تردید و نگرانی کمرنگ می‌گردد:

لوعادَبی

لوضمَّ صَحوَ سمائی الزّرقاأ هُدبی

اَتُری سیخفقُ لی بذاک البیت، قلبُ

اَتُری سیذکُرُ ابن ذاکَ الامْسِ، حبُّ

این تجسم نگرانیهای آوارگان پناهنده فلسطینی است که نه تنها آوارگی که اندیشه پیروزی و بازگشت به وطن هم آشفته شان می‌سازد. بینش خاص شاعر درباره اینکه زندگی پس از بازگشت به راستی چه معنایی خواهد داشت پریشانیهای آواره فلسطینی را رنگ می‌‌زند (رجایی، ۱۳۸۴: ۱۲۰).
«محمد مفتاح الفیتوری»

این شاعر سودانی نخستین شاعری است که به عنوان شاعر برجسته عرب زبان، مسأله آفریقا را در شعر خود تصویر کرده است. در شعر وی رنج و حرمان نژاد سیاه را در بیانی صمیمی و مؤثر می‌توان دید و از سوی دیگر مشکلات زندگی اقوام عرب را در آسیا و خاورمیانه نیز می‌توان ملاحظه کرد. او شاعری است که مشکلات آفریقا و مشکلات اعراب را با هم احساس کرده و به تصویر آن پرداخته است و در مرحله نهایی: مشکل انسان رنجدیده عصر ما را در تمام جهان.

تحتَ الاَمْطار

(زیر بارانها)

«اَیها السّائِقُ                                                        «ای ارابه ران

رِفْقاً بِالخُیولِ المُتْعَبَه!                                             به اسبهای خسته رحم کن!

قِفْ..                                                                 ایست…

فَقَدْ اَدْمی حَدیدُ السَّرْجِ لَحْمَ الرَّقَبَه                       که آهن لگام و زین از گوشت گردن خون جاری کرده است

قِفْ..                                                                 ایست…

فَاِنِّ الدَّرْبَ فی ناظِرَهِ الخَیلِ اشْتَبَه»                            که راه به چشم اسبان گم شده است»

هکَذا کانَ یغَنِّی المَوْتُ حَوْلَ العَرَبَه                           و بدین سان مرگ پیرامون ارابه آواز سر می داد

و هُی تَهْوِی تحتَ اَمْطارِ الدُّجی مُضْطَرِبَه!                   و ارابه زیر بارانهای تاریکی مضطرب بر می افتاد!

٭٭٭

غَیرَ اَنَّ السّائِقَ الاَسْوَدَ ذا الوَجْهِ النَّحِیلْ                       اما ارابه ران سیاهپوست لاغرلقا

جَذَبَ المَعْطِفَ فی یأْسٍ                                        نومیدوار زیر پوش را

علی الوَجْهِ العَلِیلْ..                                               بر صورت بیمارگونه کشید…

و رَمی الدَّرْبَ بِما یشْبِهُ اَنْوارَ الاُفُولْ                          و چیزی شبیه روشنای غروب بر راه انداخت

ثُمَّ غَنّی سَوْطُهُ الباکِی                                             و سپس تازیانه گریان او

علی ظَهْرِ الخُیولْ..                                                بر پشت اسبها آهنگ خواندن گرفت…

فَتَلَوَّتْ..                                                             اسبها بر خود پیچیدند…

و تَهاوَتْ..                                                          و به روی افتادند…

ثُمَّ سارَتْ فی ذُهولْ!                                              و سپس بهت زده راه سپردند!

زیر باران

صحنه‌ای که شاعر در این شعر ترسیم کرده، صحنه‌ای است که استفاده بجا از کلمات و استعمال کلمات تأثیر گذار مثل: اسبهای خسته، صدای مرگ، باران تاریکی، چهره سیاه و تکیده، تازیانه گریان، فضا را عینی و ملموس کرده است؛ مردی سیاه(از جنس خود شاعر) در تاریکی وحشتزای شب و در زیر باران به مقصدی نا معلوم در حرکت است. این راه نامعلوم، نماد زندگی نافرجام و نامعلومی است که سیاهان در آن به سر می‌برند و شب سیاه بارانی، ترسیم کننده محیطی است که سیاهان در آن به سر می‌برند، شب ظلم و ستم، شب تبعیض، خفقان، استثمار و استعمار و…

هکذا کان لغنی الموت حول العَرَبَه

وهْی تهوی تحت اسطار الدجّی مضظربَه

و در این راه لغزان و خوفناک، با بیماری و بدبختی راه می سپارند راهی که همواره مرگ در اطراف آن راه منتظر مسافران خود است و گاه مسافران بیشتر از مرگ منتظرند تا جایی که که در گذر از این راه پر مشقّت، آنگاه که مرگ آنها را مخاطب قرار می‌دهد؛ امید ندارند که مرگ به سراغ آنها بیاید و از این جای رعب انگیز و وحشت‌زای زندگی نجاتشان دهد و به همین دلیل، سیاه پوست، بی هیچ امیدی اسبان را می‌راند و به راه خود ادامه می‌دهد:

غیرَ انَّ السائِق الوسوَدَ ذا الوجهِ النحیلْ

جذبَ المعطفَ فی یأسٍ

علی الوجه العلیل

ثمَّ غنّی سَوطُهُ الباکی

علی ظهر الخُیول

ویژگی‌های کلی شعر معاصر عرب

برای شناخت اجمالی از شعر نو عرب، لازم است ویژگی‌های کلی آن را در چند محور خلاصه وار بیان کنیم:

به نظر می‌رسد، آشنایی ادبا و شعرای عرب با جهان غرب و بیرون آمدن از محدوده دنیای عرب، یکی از مهمترین علل تأثیرگذار در دگرگونی شعر عرب باشد. آشنایی با تفکرات مغرب زمین و نیز ظواهر آن در تفکرات بسیاری از شعرا بخصوص ادونیس کاملاً مشهود است. حتی نزار قبّانی نیز زبان شعری خود را مدیون این آشنایی می‌داند و می‌گوید: «من سه چهارم اشعارم را به سفرهایم مدیونم. بعد از ربع قرن لنگر انداختن و پرواز در بندرها و فرودگاههای کره زمین، از خود می‌پرسم: «اگر من مانند میخ در خاک کشورم فرومانده بودم، چهره شعرم به چه حالتی در می‌آمد»؟! (قبانی، ۱۳۶۴، ۲۰)، به هر حال این امر سبب تغییر نگاه شاعران عرب به محیط پیرامون و برداشتهای متفاوتی از زندگی شده است؛ «در شعر معاصر، شاعر با نگاه دیگری به انسان و حیات و طبیعت می‌نگرد، جبر و اختیار را طور دیگری ارزیابی نموده و مرگ و زندگی و ادامه نسل و حیات در نظر او شکل تازه‌ای دارد. خیر و شرّ، سعادت و شقاوت چیز دیگری است. دنیا و مرتبت آن، یا نقش آن در خوشبختی و بدبختی انسانها و طبیعت و مظاهر آن و جلوه هایش در آینه فکر سطحی و یا آینه تأمل و ژرف اندیشی فرق دارد» (میر قادری، ۱۳۸۵، ۸۰).

از ویژگی‌های دیگر شعر امروز عرب، پرداختن به توصیفات طبیعی است که البته سابقه‌ای چند صد ساله دارد و از دیر باز شعر عرب با توصیفات طبیعی همراه بوده است اما تعابیری که امروزه در شعر عرب به کار می‌‌رود تازه و بدیع است. به نظر می‌رسد شعرایی که در محدوده سوریه، لبنان و فلسطین زندگی می‌کنند به خاطر ویژگی‌های خاص طبیعی این سرزمینها و زیبایی‌های خیره‌کننده طبیعی‌شان، بیشتر به توصیفات طبیعی پرداخته‌اند و حتی در توصیفات دیگر نیز نظیر وصف زیبایی معشوق، از جلوه‌‌های طبیعت بیشتر بهره برده اند.

از مهمترین ویژگی‌های شعر امروز عرب که البته می‌توان سابقه این نوع اشعار را به آغاز شعر عرب رساند، توصیفات عاشقانه و وصف زیبایی‌های زنان است که نزار قبّانی سلطان بی منازع این سرزمین است و عاشقانه سرایی او، شهرتش را جهانی ساخته است؛ شاعری که نام او با عشق و با زن گره خورده است. البته همانطور که گفته شد، نزار خود را از اتهام زن پرستی و پرداختن به پیکره زنانی مشخص تبرئه می‌کند؛ وی در گفتگویی که منیر العکش (ناقد عربی) انجام داده، بر آن است که زن در اشعار عاشقانه او، اشاره به همه زنان دارد و تجربه شخصی و جزئی خود را جهانی می‌داند و می‌گوید: «در حالت عاشقانه شخصی هم خودم را بیشتر جهانی می‌دانم و آن یگانه زنی که دوستش دارم، همه زنان یعنی عنصر زن است»(قبّانی، ۱۳۶۴: ۴۶).

سوای قبانی، شعرای دیگر نیز کمابیش به موضوعات عاشقانه و وصف زیبایی‌های زنانه پرداخته‌اند. آنچه به شعر عرب در این عرصه تشخص می‌دهد، بی باکی و تهوّر در بیان این زیبایی‌ها و نوع تعابیر آنهاست.

پرداختن به قومیت عرب نیز، تا اندازه‌ای در شعر عرب نمود دارد؛ علاوه بر تعصب قومی که به هر حال هر قوم و نژادی بر آن پا فشاری می کند و قوم عرب نیز از این امر مستثنی نیست، به دلیل همجواری بسیاری از کشورهای عرب و فشارهای بیگانه و تنش‌هایی که این سرزمین وسیع را تحت تأثیر قرار می‌دهد، شعرای عرب، قومیت خود را بیشتر مطرح کرده‌اند؛ در نیمه دوم دهه شصت، پس از شکل‌گیری مقاومت مسلحانه فلسطین و رویداد جنگ شش روزه‌ اعراب و اسرائیل، پدیده‌ شعر مقاومت نمود یافت و شعرای مهمی چون: عزّالدین المناصره، سمیح القاسم، فدوی طوقان و در صدر آنها محمود درویش، آثار ارزشمندی را خلق کردند. به این ترتیب مسأله فلسطین و حساسیت این موضوع نوعی اتحاد و همدلی را در بین اعراب باعث شد که در اشعار بسیاری از شاعران نمود یافته است. محمود درویش از معروف‌ترین شعرای مقاومت است که دفاع از سرزمین و نژاد خود را سر لوحه اندیشه خود قرار داده است: «لو تحوّل هذا الوطن الصغیر، کقبضه الید، الی السجن، فسنبقی علی حبّه، لانه وطننا» (درویش، ۱۹۷۱: ۱۶)؛ اگر این وطن کوچک به زندانی چون ثبت تبدیل شود، ما همچنان دوستش خواهیم داشت، زیرا وطنمان است».

محمود درویش در شعری دیگری که «شناسنامه» نام دارد، با لحنی حاکی از عصبانیت، سرسختانه بر قومیت خود تأکید می‌کند:

ثبت کن

من عربم

شماره شناسنامه ام ۵۰۰۰ است

و هشت تا بچه دارم

نهمی هم بعد از تابستان خواهد آمد

خشمگین شدی؟!

ثبت کن

من عربم! (شفیعی کدکنی، ۱۳۵۹، ۲۰۷).

علاوه برنهضت مقاومت فلسطین، این قومیت گرایی در اشکال دیگری نظیر بیان غم غربت، وصف سرزمینهای عرب و زیبایی‌های آن و کاربرد واژگانی نظیر زیتون و نخل و … نمود پیدا می کند.

حزن و اندوه یکی از بارزترین مشخه‌های شعر معاصر عرب است که بیشتر از هر چیز دیگر در شعر معاصر عرب نمود یافته است. بیان اندوه و آلام درونی شاعران این دوره می‌تواند آبشخورهای مختلفی داشته باشد. برخی از این عوامل، عواملی است کلی که از دیرباز وجود داشته و خاص قوم عرب نیست و اندوهی است که انسانیت انسان، خواه ناخواه آن را ایجاب می‌کند؛ نالیدن از بی مهری روزگار، شکایت از مردم زمانه، حیرانی از هستی انسان و مقصد او و مواردی از این دست باعث خلق اشعاری حزن آلوده شده است. اما در کنار این عوامل، عللی نیز در دوره معاصر، روح نومیدی و یأس را به فضای زمانه تزریق کرد که از آن می‌توان با عنوان « غم انسان معاصر» یاد کرد؛ در شعر معاصر عرب عواملی که قبلا نیز به آن اشاره شد؛ یعنی رخدادهایی نظیر جنگ جهانی اول و دوم، جنگ فلسطین، جنگ شش روزه ۱۹۶۷، استعمار و مسائلی که دنیای عرب را درگیر ساخته است، باعث ظهور اشعاری با مضامین سرشار از یأس و اندوه شد که از آن با عنوان «عبثیه» یاد می‌کنند.

همگام با تغییر در لایه‌های اندیشگی شعر غرب، شعر عرب از نظر ساختاری نیز دچار تحول شد و این البته صرفاً در قالب شکنی خلاصه نمی‌شود، واژگان و ترکیباتی که امروزه در شعر نو عرب به کار می‌رود نشان می‌دهد که شعر امروز عرب به سرعت از زبان و بیان قدمایی خود فاصله گرفته است، اگرچه بسیاری از خصیصه‌های اصلی خود را که به عربیت زبان می‌گردد، حفظ کرده است. با نگاهی گذرا به اشعار کسانی چون سیاب، نزار و بخصوص ادونیس به آسانی می‌توان این تغییرات را مشاهده کرد. نزار قباتی در توصیف زبان خود به این امر اشاره می‌کند:

«عندی للحُبِّ تعابیرٌ                  «مرا در عشق تعابیری است

ما مَرّت فی بال دَواه»                 کز ذهن هیچ دواتی نگذشته است» (اسوار، ۱۳۸۱،۳- ۴۶۲).

به نظر می‌رسد یکی از آفت‌هایی که ناخودآگاه گریبانگیر شعر نو عرب شده، پیچیده‌گویی افراطی و ابهام بیش از حدّ آن است و این پیچیدگی در زبان شعری ادونیس نمود بیشتری دارد، به طوری که یکی از منتقدان او، سوری، شاعر نوگرای معاصر می‌گوید: «انا ارید ان افهم ادونیس فلا استطیع، یتّهمنی ادونیس باللاموضوعیه»!: (من می‌خواهم ادونیس را درک کنم اما نمی‌توانم، ادونیس مرا به غیر منطقی و غیر اصولی بودن و عدم بی طرفی متهم می‌کند)» (سلیمی، ۱۳۸۵: ۳۲).

حتی زبان سیاب و ملائکه که اولین شاعر نوپرداز این زبان هستند نیز در بسیاری از فقرات مبهم و ثقیل می‌نماید به طوری که دیگران نیز به این امر اشاره کرده‌اند. احسان عباس در کتاب رویکرد شعر عرب درباره نازک الملائکه می‌گوید:«او زبان عرب را به بی اعتنایی به نیروی اشارت و ابهام، متّهم و از ابهام دفاع می‌کند» (عباس، ۱۳۸۴: ۱-۶۰).

نتیجه‌گیری

اگرچه نمی‌توان ویژگی‌های شعر معاصر عرب را در مواردی که به طور گذرا به آنها اشاره شد، خلاصه کرد اما می‌توان ادعا کرد که این موارد، از ویژگی‌های اصلی شعر معاصر عرب است که به آن تشخّص و تعین داده و در سطح جهان مطرح ساخته است:

شعر امروز عرب، با فضایی متفاوت از دوره آغازینش، همگام با نیازهای فکری و فرهنگی جهان عرب، هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا، پیشرفت کرده، به طوری که به هیچ وجه قابل مقایسه با شعر صد سال پیش نیست. موضوعاتی که در شعر نو عرب مطرح می‌شود، موضوعاتی است که اوضاع زمانی آن را ایجاب کرده است؛ جنگ جهانی اول و دوم، جنگ شش روزه اعراب، جنگ اسرائیل و فلسطین، استعمار و مسائل دیگری که جهان امروز عرب درگیر آن است، عواملی هستند که پیکره شعر نو عرب را شکل داده و به آن تشخص و تمایز بخشیده است.

شعر این دوره در یک نگاه، شعری است موفق و پیشرو که توانسته در عمر تقریباً شصت ساله خود به رشد و بلوغ تحسین برانگیزی برسد؛ شعری که زبان قوی و تأثیرگذار و نیز شاعران پر احساس و کوشای آن، در جهانی کردن آن تأثیری بسزا داشته‌اند.
مراجع

. اسوار، موسی (۱۳۸۱)، از سرود باران تا مزامیر گل سرخ، تهران، نشر سخن.

۲٫ بدوی، مصطفی (۱۳۶۹)، گزیده‌ای از شعر عربی معاصر، ترجمه غلامحسین یوسفی و یوسف بکار، تهران: نشر اسپرک، چاپ اول.

۳٫ درویش، محمود (۱۹۷۱م)، شی عن الوطن، بیروت: دارالعوده

۴٫ رجایی، نجمه (۱۳۸۴)، بیگانگی و گریز در شعر معاصر عربی، مجله دانشکده ادبیات و علوم انسانی مشهد، سال سی و هشتم، شماره ۱۴۸، صص ۱۲۷-۱۰۷٫

۵٫ ________(۱۳۷۸)، نو آوریهای عروضی در شعر معاصر عربی،______، سال سی‌ام، شماره سوم وچهارم.

۶٫ سلیمی، علی (۱۳۸۵)، ایهام و پیچیدگی در شعر معاصر، ______، شماره ۱۵۲٫

۷٫ الشرع، علی (۱۹۹۱م)، لغه الشعر العربی المعاصر فی النقد العربی الحدیث، جامعه الیرموک، منشورات عماده البحث العلمی و الدراسات العلیا.

۸٫ شفیعی کدکنی، محمد رضا (۱۳۵۹)، شعر معاصر عرب، تهران: نشر طوس.

۹٫ عباس، احسان (۱۳۸۴)، رویکردهای شعر معاصر عرب، ترجمه حبیب الله عباسی، تهران: نشر سخن، چاپ اول.

۱۰٫ فرخزاد، فروغ (۱۳۷۹)، دیوان اشعار، تهران، نشر امیر مستعان، چاپ اول.

۱۱٫ قبّانی، نزار (۱۳۶۴)، شعر، زن و انقلاب، ترجمه عبدالحسین فرزاد، تهران، چاپ اول.
۱۲٫ میر قادری، فضل الله (۱۳۸۵)، شعر تأملی در ادبیات عربی معاصر، شیراز: انتشارات نوید شیراز، چاپ اول.

By شرکت ناسار - تجارت با عراق

دکتر حبیب کشاورز عضو هیأت علمی دانشگاه سمنان - گروه زبان و ادبیات عربی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *