ترجمه لامیه العجم طغرائی به فارسی (ترجمه قصیده عربی به فارسی)
دکتر مظفّر بختیار
این ترجمه در قرن هشتم انجام شده است
بسمالله الرحمن الرحیم
۱ـ أصالهُ آلرَّأی صانَتْنی الخَطَلِ و حلْیَهُ الفَضْلِ زانَتْنی لَدَی العَطَلِ ؛
میگوید: رأی اصیل و اندیشه و فکر جمیل من مرا از خطا و زَلَل بازداشت [ و آرایش و پیرایه فضل من] راه صواب به من نمود و مرا زینتی تمام شد تا از زمره جاهلان …(۱) حاصل آمد.
۲ـ مَجدْی أخیراً و مَجدی أوَّلاَّ شَرَعٌ والشَّمسُ رَأدَ الضُّحَی کالشَّمسِ فیالطَّفَلِ؛
میگوید: بزرگی من در اول و در آخر، یکسان است (برابر است) چنانکه آفتاب در وقت چاشت فراخ و شبانگاه، یکسان است. یعنی مثل آفتاب است.
همچنین بخوانید: ترجمه فارسی قصیده بوصیری
۳ـ فیمَ الإقامهُ «للزوْرَاءِ»(۲) لاسَکَنی ابها «ولا ناقَتِی فیها ولا جَمَلی»
میگوید: چرا میباید مرا اقامت کرد در بغداد که نه اهل و قبیله دارم و نه اسباب و عُدّت و این مثل است عرب را که چون جایی تعلّقش نباشد، گوید: «لاناقتی فیها و لا جمل»
۴ـ ناءٍ عَنِ الأهْلِ صِفْرُ الکَفِّ مُنْفَرِدٌ کالسَّیْفِ عُرِّیَ مَتْناهُ عَنِ الخِلَلِ،
میگوید: در بغداد بدین حال ماندم؛ تنها و تهیدست، دور از اهل و عیال.
۵ـ فلا صَدیقَ إلیهِ مُسْتَکَی حَزَنی ولا أنسیسَ إلیه مُنْتَهَی جَذَلی
۶ـ طالَ اَغْترِابِیَ حَتَّی حَسنَّ راحِلَتی وَ رَحْلُهَا وَ قرَی العَسَّالهٍ الذُبُلِ.
میگوید: غربت من درازا کشید تا حدی که شتران من بنالیدند.
۷ـ وَضَجَّ مِنْ لَغَبٍ نِضْوی و عَجَّ لِما یَلقَی رِکابی ولَجَّ الرَّکْبُ فی عَذَلی
میگوید: از طول سفر، شتران من ضعیف شدند و دل من فریاد برآورد و کاروان ملامت من مبالغه کردند.
۸ـ أُریدُ بَسْطَهَ کَف أستَعِینُ بها علی قَضاءِ حقُوقٍ لِلْعُلَی قِبَلی
میگوید: از سفرها و مشقّتها که میکشم بسطتدستی میخواهم تا حقوق بزرگی که بر من ثابت است بگزارم.
۹ـ والدَّهْرُ یَعْکِسُ آمالی و یُقْنِعُنی مِنَ الغَنیمَهِ بَعْدَ اَلکَدّ بِالقَفَلِ
میگوید: من جهد میکنم تا بسطت کفّی بدست آرم. روزگار برعکس آن کار میکند و مرا از غنیمت به قّفَل خرسند میگرداند.
۱۰ـ و ذیِ شَطَاطٍ کصَدْرِ الرُّمْحِ مُعْتَقِلٍ بِمِثْلِهِ غیرِ هَبَّابٍ ولا وَکِلِ
میگوید: ای بسا کسانی که راست قامت بودند مانند نیزه؛ ترسنده(۳) نبودند و کار خود با دیگری گذارنده نبودند.
۱۱ـ حُلْوُ الفُکاهَهِ مَرُّ الجِدِّ، قَدْمُزِجَتْ بقَسْوَهِ القَلْبِ مِنهُ رِقَّهُ الغَزَلِ
میگوید: آن کس را یاد کردیم که شیرین مزاح بود و تلخِ جِدّ دلیری با نرمی، آمیخته داشت.
۱۲ـ طَرَدتُّ سَرْحَ الکَریَ عَنْ وِرْدِ مُقْلَتهِ واللیَّلُ أغْرَی سَوامَ النَّوْمِ بِاَلمُقَلِ
میگوید: خواب را ازو دور کردم وقتی که بر چشمها غلبه میکرد. این بیت از جمله استعارات لطیف است.
۱۳ـ والرَّکْبُ میلٌ عَلَی آلأکْوارِ مِن طَردٍ صاحٍ وَ آخَرَ مِنْ خَمْرِ آلکَرَی ثَمِلِ
میگوید: کاروان، بعضی بر سر شتران هشیار بودند و بیدار و بعضی خفته چون مست.
۱۴ـ فَقُلتُ أدْعُوکَ لِلْجُلَّلی لِتَنْصُرَنی وأنتَ تَخْذُلُنی فی آلحادِثِ آلجَلَلِ
و میگوید: ای دوست! من ترا از برای آن میخوانم تا در کارهای بزرگ و وقایع مشکل مرا یاری دهی و تو در کارهای کوچک مرا فرو میگذاری.
۱۵ـ تَنامُ عَنّی وَ عَیْنُ آلنَّجمِ ساهِرَهٌ و تّسْتَحِیلُ وَ صَبْغُ آللَّیْلِ لَم یَحُلِ
میگوید: خُسبی از من؛ یعنی، مرا میگذاری و عزم خواب میکنی و از پیش من میروی و رنگ شب، برقرار؛ یعنی هنوز ستاره بیدار است [ و تو میخسبی(۴) و رنگ شب برقرار است / و تو میگردی].
۱۶ـ فَهَلُ تُعینُ علی غَیٍّ هَمَمتُ بِهِ والَفیُّ یَزْجُرُ أحیْاناً عَنِ آلفَشَل
میگوید: گفتم بدان دوست که هیچ تواند بودن که بدین قصدی که اندیشیدهام یاری دهی که قصد گمراهی اگرچه بهدست اما از بددلی میراند.
۱۷ـ إنَّی أُرِیدُ طُرُوقَ الحَیِّ(۵) مِنْ «إضَمِ» وَقَدْ حَماءُ رُماهُ الحَیَّ مِنْ «ثُعَلِ»
میگوید: قصد من آن است که سوی قبیله روم که در اِضَمْ فرو آمدهاند و تیراندازان بنی تُعَل، ایشان را نگه میدارند.
۱۸ـ یَحْمُونَ بالبِیضِ والسَُمْرِ اللِّدانِ بهِ سُودَ اَلغَدائِرِ حُمْرَ الحَلْیِ و الحُلَلِ
میگوید: در اضم زنان خوب را که گیسوشان سیاه است و جامههاشان سرخ به شمشیر و نیزهها نگاه میدارند.
۱۹ـ فَسِرْبِنا فی ذِمامِ الَّیلِ مُعتَسِفاً فنَفْحَه الطِّیبِ تَهْدینا إلیَ الحِلَلِ
میگوید: ای دوست! بیا با ما در تحت شب تا به اضم برویم که اگر راه ندانیم بوی خوب، ما را ره نماید پیش دوست.
۲۰ـ فالحِبُّ حَیْثُ العِدای والأُسْدُ رابِضَهٌ حَوْلَ الکِناسِ لَها غابٌ مِنَ الأَسَلِ
میگوید: دوست من آنجاست که دشمنان مناند و مردانی همچو شیر که نیزههای ایشان به مثابه بیشه است گردِ دوست برآمدهاند و او را نگاه میدارند.
۲۱ـ نَؤُمُّ ناشِئَهً بِالجِزْعِ قَدْ سُقِبَتْ نِصالُها بِمیاهِ الْغُنْجِ وَ الکَحَلِ
میگوید: سوی معشوقه نوبالیده قصد میکنم که در جِزْ است و پیکانهاء چشم او به آب غنج و ناز آب دادهاند.
۲۲ـ قَدْ زادَ طِیبَ أحادِیثِ الْکِرامِ بِها ما بِالکَرائِمِ مِنْ جُبْنٍ وَ مِنْ بَخَلِ
یعنی: بددلی و بخل زنان را پسندیده خصلتی است. در سخن مردان در همه اوقات این خصلتهای زنان است. یعنی همه مردان این میگویند و از اوصاف ایشان خبر میدهند.
۲۳ـ تَشُبُّ (۶) نارُالهَوَی(۷) مِنْهُنَّ فِی کَبَدِ حَرَّی و نَارُ القِرَی مِنْهُمُ عَلَی الْقُلَلِ(۸)
میگوید: دو آتش است در اهل جِزْع، یکی آتش عشق زنان که در دلها قرار گرفته است و دوم آتش مهمانی مردان که در دامن کوه افروخته میشود.
۲۴ـ یَقْتُلْنَ أنْضَاءَ حُبٍ لاحَرَاکَ لَهُمْ وَیَنْحَرونَ کِرامَ الخَیْلِ وَ الاءٍبلِ؛
میگوید: در جزع دو لون قربان میکنند یکی زنان که عاشق را میکشند و دوم مردان ایشان که برای مهمان شتران و اسبان را میکشند.
۲۵ـ یُشْفَی لَدیغُ العَوالِی فی بُیُوتِهِمُ بِنَهْلَهٍ مِنْ غَدیرِ الخَمْرِ وَ العَسَلِ؛
میگوید: مرد زخم خورده چون به لب زنان رسد از آب دهن ایشان شفا یابد.
۲۶ـ لَعَلَّ إلمامَهً بِالجِزْعِ ثانِیَه یَدِبُّ مِنْها نَسیِمُ الْبُرْءِ فی عِلَلی
میگوید: امید میدارم که یکبار دیگر در جزع فرو آیم و بوی صحّت از مشاهده دوست به مشام من برسد.
۲۷ـ لاأکْرَهُ الطَّعْنّهّ النَّجْلاءَ قَدْ شُفِعَتْ(۹) بِرَشْقَهٍ مِنْ نِبالِ الأعیُنِ النُّجُل
میگوید: اگر زخم خورم از نیزه؛ زخمِ فراخ و بد آنرا کراهت ندارم چون چشمهای دوست مرا تیرباران کند.
۲۸ـ وَلاأهابُ الصِّفاحَ البِیض تُسْعِدُنی بِاللَّمْحِ مِنْ خَلَلِ الأسْتارِ و الکِلَلِ
میگوید: از شمشیرها نترسم وقتی که دوست سوی من نگاه کند.
۲۹ـ ولا خِلُّ بِغِزلانِ أُغازِلُها وُلَوْ دَهَتنِی أُسُودُ الغیِلِ بالغیَلِ
میگوید: وقتی که [با] آهوبچگان، یعنی شاهدان به بازی مشغول باشم اگر شیر فرا من رسد و به قصد هلاک من ایستد از آن باک ندارم.
۳۰ـ حُبُّ السَّلامَهِ یَثْنِی(۱۰) هَمَّ صاحِبِهِ(۱۱) عَنِ المَعالی وَ یُغْرِی المَرْءَ بِالکَسَل
از ذکر دوست و اوصاف او و تقریر عشق خویش اعراض کرد و در موعظت و تنبیه آغاز فرمود.
میگوید: دوستی سلامت یعنی تندرستی دوست داشتن و تحمل مشقّت ناکردن مرد را به کاهلی میکشد و چنین است.
۳۱ـ فإنْ جَنَحْتَ إلَیْها فَاتَّخِذْ نَفقَاً فی الأرْض أوْسُلَّماً فی الجَوِّ فاعتْزَلِ
میگوید: اگر میل سوی حبّ سلامت کنی از دو چیز یکی میباید کردن یا سوراخی بهدست آوردن و در قعر زمین رفتن با نردبانی ساختن و به آسمان برآمدن.
۳۲ـ وَدَعْ غِمارَ العُلَیَ لِلْمُقْدِمبنَ عَلی رُکُوبها و افْتَنِعْ مِنْهُنِّ بِالبَلَل؛
میگوید: بزرگی و بلندی، گردابهاست اگر تو نمیتوانی در آن گردابها در آمدن بگذار به کسانی که در آیند و بود که بهدست آرند چنانک لایق بزرگی باشد برآیند و تو از دور فریاد میکشی. بالبلل: به اندکتری.
۳۳ـ یَرِضَی الذَّلیلُ بِخَفْضِ العَیْشِ یَخْفِضُهُ والعِزُّ عِنْدَ رَسیمِ الأیْنُقِ الذُّلُلِ
میگوید: مرد خسیس به اندک عیشی که دارد قناعت کند و از سفرها و تحمّل اعباء مشقّتها تقاعد نماید و نداند که بزرگی در سفرهاست و مشقّت کشیدن والاّ در خانه بنشین و خیه میمال.
۳۴ـ فادْرَأ بِها فی بُحُورِ(۱۲) البِیدِ جافِلَهً مُعارِضاتٍ مَثانِی الْلُّجْمِ بالجُدُلِ
میگوید: بازدار از خود آنهمه عذر را و خود را به سفرها انداز و اسبان به جَنیبت کش.
۳۵ـ إنَّ العُلَی حَدَّثَنْنی وَهْیَ صادِقَهٌ فیما تُحَدِّثُ إنَّ العِزَّ فیالنُّقَلِ
میگوید: بزرگی و بلندی با من حکایت کرد و در آنچه گفت راستست که یافتن عزَت و مرتبت و بهدست آوردن رفعت در سفر است نه در حَضَر.
۳۶ـ لَوْکانَ (۱۳) فِی شَرَفِ المَأوَی بُلوغُ مُنیء لَم تَبْرَحِ الشَّمسُ یَوْماً دارهَ الحَملِ
یعنی حَمَل خانه آفتابست و شرف او در آنجاست.
میگوید: اگر در مقام کردن در یکجای بلندی و بزرگی بودی آفتاب از خانه خویش که حمل است به برجی دیگر نقل نکردی.
۳۷ـ أهَبْتُ بِالحَظِّ لَوْنَادَیْتُ مُسْتَمِعاً وَالحَظُّ عَنَّی بِالجُهَّالِ فی شُغُلِ
میگوید: خواندم بخت را و گفتم پیش من باش و بخت از من روی بگردانید و پیش جُهال رفت و به ایشان مشغول شد.
۳۸ـ لَعَلَّهُ(۱۴) إنْ بَدا فَضْلی وَ نَقْصُهُمٌ لِعَیْنِهِ نَامَ عَنْهُمْ أوْ تَنَبَّهَ لی
میگوید: امید میدارم که چون فضل و فضائل من بخت را معلوم شود و نقصان و جهل دیگران او را محقَق گردد از ایشان روی بگرداند و پیش من آید.
۳۹ـ أُعَلَّلُ النَّفْسَ بِالآمالِ أرْقُبُها ما أضیَقَ العَیْشَ لَوْ لافُسْحهُ الأمَلِ
میگوید: امیدهای فراخ دارم و عیش تنگ. اگر خیال برآمدن آن امیدها نبودی زندگانی بر من وبال بودی از تنگی عیش.
۴۰ـ لَمْ أرْتَضِ العَیْشَ وَ الأیّامُ مُقبلَهٌ فَکَیْفَ أرْضیَ وَ قَدْ وَلَّتْ عَلی عَجَلِ
میگوید: پیش از این کی جوان بودم و روزافزون بدین زندگانی خشنود نبودم. این ساعت که پیر شدم و روزگاری که آینده بود بازگشت چگونه راضی شوم؟
۴۱ـ غالَی بِنَفسِیَ عِرفانِی بِقِیمِتِها فَصُنْتُها عَنْ رَخیصِ القَدْرِ مُبْتذَلِ
میگوید: من نفس خود را شناختم و دانستم که نفس من عزیز است. پیش هر کسی نرفتم تا مبتذل نشوم و قیمت نفس خود را گران کردم و از ارزان قدری آن نگاه داشتم.
۴۲ـ و عادَهُ النَّصْلِ أنْ یُزْهَی بِجَوْهَرِهِ فَلَیْسَ یَعْمَلُ إلاّ فِی یَدَیْ بَطَلِ
میگوید: شمشیر اگرچه گوهردار باشد و قیمتی و گذرنده و برنده اما آثار آن در دست مبارزان پیدا شود؛ چه اگر هزار سال افتاده باشد، ازو اثری پیدا نشود.
۴۳ـ ما کَنْتُ أوثِرُ أنْ یَمْتَدَّ بی زَمَنی حَتَّی أرَی دَوْلَهَ الأوْغَادِ وَالسِّفِلِ
میگوید: از روزگار این توقّع نداشتم که مرا بگذارد تا این زمان که دولت ناکسان بینم.
۴۴ـ۱ـ تَقَدَّمَتْنی رجالٌ کانَ شَوْطُهُمُ وَراءَ خَطْوی إذْ أمْشِی عَلَی مَهَلِ
میگوید: روزگار چنین تأثیر کرد که کسانی که کمتر از من بودند و مطمح نظر ایشان به مقام من نمیرسید در این وقت به مرتبت از من درگذشتند و من کمتر از همه شدم.
۴۴ـ هذا جَزاء أمْرءٍ أقْرانُهُ دَرَجُوا مِنْ قَبْلِهِ فَتَمَنَّی فُسْحَهَ الأجَلِ
۴۵ـ فَانْ عَلانِی مَنْ دُونی فَلاعَجَبُ لِی أُسْوَهٌ بِانحِطاطِ الشَّمسِ عَنْ زُحَلِ
میگوید: اگر کسانی که زیرتر و کمتر بودند از من درگذشتند و بر بالای مراتب رفتند عجیب نیست، چرا که اقتدا میکنم به آفتاب در این باب که اگرچه از زحل شریفتر است و نور جمله عالمست زیرتر از زحل است.
۴۶ـ فاصْبِر لَها غَیْرَ مُحتالٍ ولا ضَجِرٍ فَفی الحَوادِثِ ما یُغْنِی عَنِ الحِیَلِ
۴۷ـ أعْدَی عَدُوِّکَ أدْنَی مَنْ وَثِقْتَ بِهِ فَحاذِرِ النَّاسَ وَ اصْحَبْهُمْ عَلیَ دَخَلِ
میگوید: آن کسی که خاصگی تست و ازو نزدیکتر کسی نیست پیش تو از همه دشمنان دشمنتر اوست به تو.
۴۸ـ و إنَّما رَجُلُ الدُّنیا وَ وَاحِدُها مَنْ لایُعَوِّلُ فی الدُّنیا عَلَی رَجُلِ
میگوید: مرد دنیا و یگانه جهان آن است که بر هیچ آفریده اعتماد نکند و از همه باحذر باشد.
۴۹ـ و حُسْنُ ظَنِّکَ بِالأیَّامِ مَعْجِزَهُ فَظُنَّ شرَ اً وَ کُنْ مِنْها عَلَی وَجَلِ
میگوید: گمان نیکو که بر روزگار میبری از عجر است. همیشه گمان بد دار و بترس.
۵۰ـ غاضَ الوَفاءُ وفَاضَ الغَدْرُ وَ انْفَرَجَتْ مسافَهُ الخُلْفِ بَیْنَ القَوْلِ وَ العَمَلِ
میگوید: کم شد وفا و بسیار شد خیانت و جفا و میان راستی و راست پیشگی راهی دراز پیدا شد / دور و دراز / اعنی راستی میان خلق نماند.
۵۱ـ وَ شَانَ صِدْقَکَ عِنْدالنَّاسِ کِذْبُهُمُ وَهَلْ یُطابَقُ مُعْوَجُّ بمُعْتَدِلِ
میگوید: راستیهای ترا دروغ مردمان بهباد دهد و زشت کند و هرگز راست با کژ برابر کی باشد؟
۵۲ـ یا وَ ارِداً سُؤْرَ عَیْشٍ کُلُّهُ کَدَرٌ أنْفَقْتَ صَفْوَک فی أیَّامِکَ الأُولِ
میگوید: آنچ عمر صافی بود، در زمان اول صرف کردی. در این وقت و دارد عیشی شدی که بازمانده است و تیره شد.
۵۳ـ أنْ کانَ یَنْجَعُ شَیْ ءٌ فِی ثَباتِهِمُ عَلَی العُهودِ «فَسَبْقُ السَّیْفِ لِلْعَذَلِ»
میگوید: این مردمان را ثبات نیست در عهد که اگر چیزی باشد که ایشان را برو ثبات عهد بدارد این مَثَل باشد که «فَسَبَقَ السیفُ للعَذَل» و اصل این مثل، آن بوده است که یکی شمشیر بزد یکی را و بکشت و مردمان درآمدند و او را ملامت کردند گفت: «سبقالسیف للعذل» یعنی شمشیر بر ملامت شما سبق برد. اعنی که … شما سود ندارد … و اِنّ.(۱۵)
۵۴ـ فِیمَ اعتراضَک(۱۶) لُجَّ البَحْرِ تَرْکَبُهُ وَ أنْتَ یَکْفِیکَ مِنْهُ مَصَّهُ الوَشَلِ
میگوید: ترا از دریای حرص یک مکیدن بس است. یعنی قدری آب ترا کفایت کند؛ پس قصد در میان دریا چرا میکنی؟
مُلْکُ(۱۷) القَناعَهِ لایُخْشَی عَلَیْهِ وَلا یُجتاجُ فِیه إلیَ الأنْصَارِ و الخَوَلِ
میگوید: مُلکْ ملکِ قناعت است که در محافظت آن به هیچ یار و معینی محتاج نباشد.
۵۵ـ تَرجُو البَقَاءَ بِدارٍ لاثَباتَ لَها فَهلْ سَمِعْتَ بِظِلٍّ غَیْرِ مُنْتَقِلِ
میگوید: این جهان را دوام و بقاء و ثبات نیست و تو در او امید بقا میداری و همچنان است که از سایه ابر ثبات میخواهی؛ اعنی، ….
۵۶ـ و یا آمیناً (۱۸) عَلَی الأسرارِ مُطَّلِعاً أصْمُتْ فَفِی الصِّمْتِ مَنْجاهٌ مِنَ الزَّلَلِ
میگوید: حرص بر آن مبذول داشتهای که اسرار الهی را دریابی، باری خاموش باش که در خاموشی، خلاصی است از خطا و زَلَل.
۵۷ـ قَدْ رَشَّحُوکَ لأمْرٍ لَوْفَطِنْتَ بِهِ فَارْبَأْبِنَفْسِکَ أن تَرْعَی مَعَ الهَمَلِ(۱۹)
میگوید: ترا برای امر آخرت پروردهاند تا سعادت اخروی حاصل کنی. از میان این چهارپایان بیرون شو و نفس خود را تزکیت کن و در کسب سعادت بشتاب تا از جمله این چهارپایانِ مُسَیَّب نباشی. الهَمَل: چهارپایان مسیَب.
«نُجزَتْ والحمدلله علی نَعْمائه»
ترجمه لامیه العجم طغرائی
منابع
۱٫ بختیار، مظفر، «زندگانی استاد مؤیدالدین طغرائی اصفهانی»؛ مجله دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، سال ۱۲ (مرداد ۱۳۴۴)، صص ۴۵۲ ـ ۴۷۳).
۲٫ بختیار، مظفر، حیاهالطغرائی (به زبان عربی)، انتشارات سازمان اوقاف، تهران
۳٫ الصفدی، صلاحالدین خلیل، الغیثالمسجم فی شرح لامیهالعجم، به اهتمام احمد محمودالسعران، ۲ جلد،اسکندریه، ۱۲۹۰ ه ق.
۴ـ الصفدی، صلاحالدین خلیل، الغیثالمسجم فی شرح لامیهالعجم، ۲ جلدی، داراکتب العلمیه، بیروت، ۱۹۷۵ م.
۵ـ محمدآبادی، باویل، «ترجمه منظوم لامیهالعجم» در کتاب یادنامه ادیب نیشابوری، بهاهتمام دکتر مهدی محقق، انتشارات دانشگاه تهران، دانشگاه مکگیل کانادا، تهران، ۱۳۶۵ ه .ق.
۶- Chao Zhugua, Chufan Shi, translated by F.Hirth – W.W. Rockhill, St. Petersburg, 1911, p. 110
یادداشت
۱٫ کلمهای در عکسبرداری محو و ناخوانا شده.
۲٫ در فرهنگنامهها و منابع جغرافیایی قدیم و به پیروی از آنها در الغیث المسجم و شرحهای قدیم و جدید لامیهالعجم «الزوراء» به معنی کج قبله و لقب توصیفی یا منبوز شهر بغداد معنی شده است. توجیهی است همانند بسیاری از وجه تسمیهها و وجه اشتقاقهای عامیانه. نام کوفه و نواحی آنجا در سریانی Aquta (لازوراء) به معنی کج که در متون قدیم چینی هم به همین صورت و معنی و با تلفظی شبیه به الزوراء آمده است و پس از آبادانی و گسترش بغداد عنوان شهر کج به بغداد تسری و اطلاق یافته است.
نک: Chao Zbugua Chufan-shi, traus, F, Hirth-W.Rockhill / St, Petersburg, 1911, p. 110
۳٫ نویسنده هم خوانده میشود.
۴٫ اصل: خوسبی
۵٫ در متن «جزع» اّ و در حاشیه «الحی» نسخه بدل که روایت مشهورتر است با توجه به مضمون ترجمه در متن قرار گرفت.
۶٫ تَشُبّ روایت یگانه و نادر است از شَبْ و شُبوب به معنی برافروختن و برافروخته شدن آتش ( در هر دو معنی لازم و متعدی). روایت مشهور و مأنوس «نَبیتُ» است.
۷٫ همچنان است «الوّغّی» بجای «الهوی» که معنی سازگار و متناسبی ندارد.
۸٫ در اصل «قِبَلی» در متن و «قُلَلِ» به شکل نسخه بدل صحهدار (صحّ) در حاشیه.
۹٫ در متن: «سُقَیتْ» با توضیح «آب داده شد» بین سطر و «شُفِعَتْ» با توضیح «جفت کرده شد بهسمت آن طعنه» به شکل نسخه بدل صحهدار (صحّ) در حاشیه.
۱۰٫ متن «یفنی»؛ «یثنی» نسخه بدل صحهدار (صح) در حاشیه.
۱۱٫ صاحبها: نسخه بدل.
۱۲٫ نسخه بدل صحهدار: نحور: سینهها
۱۳٫ نسخه بدل: اَنَّ.
۱۴٫ نسخه بدل: نَغلَّهم.
۱۵٫ چند کلمه از کناره صفحه افتاده است.
۱۶٫ روایت مشهور و وجه فاخر کلام در این مقام «افتحام» است بهجای «اعتراض».
۱۷٫ در متن: کنز، نسخه بدل حاشیه: مُلک با توجه به سیاق ادبی کلمه و مضمون.
۱۸٫ نسخه بدل متن: حریصاً؛ وجه مشهور «خبیراً» است.
۱۹٫ متن: الحَملَ. باتوجه به ترجمه درست بیت و دادن معنی الهَمَل بهطور جداگانه در حاشیه اشتباه ناشی از غفلت و لغزش قلم است.
ترجمه لامیه العجم طغرائی