روابط همنشيني و جانشيني از نظر سوسورروابط همنشيني و جانشيني از نظر سوسور

روابط همنشيني و جانشيني از نظر سوسور
آنه ماری دینه سن/ برگردان: مظفر قهرمان

سوسور بحث خود را دربارة روابط همنشيني و جانشيني با‌این فرض آغاز می‌كند كه آوا و‌انديشه، توده‌هاي بي شكلي هستند كه در ميان آنها«صورت» به وجود می‌آيد،‌این شكل گيري با استفاده از روابط جانشيني (غالباً بر اساس الگوهاي صرفي) و عناصر همنشين (غالباً بر اساس الگوهاي نحوي) انجام می‌گيرد.

مشخصة‌این دو نوع رابطه به شرح زير است:

در روابط جانشيني واژه‌ها بر اساس شباهت‌هاي موجود بين مدلول‌ها و يا دال‌هاي آنها دسته بندي می‌گردند. در مورد مدلول‌ها همگوني و در مورد دال‌ها يكسان بودن بخشي از آنها مطرح است. براي مثال واژة فرانسوي enseignement (تدريس) می‌تواند باعث تداعي كلمات ديگري چون education (تحصيل) و apprentisage (كارآموزي) كه مدلول‌هايي همگون براي همان مفهوم هستند، بگردد و در رابطه با دال آن واژه‌هاي ديگري كه داراي پسوند –ment هستند، نظير clement (آرام و ملايم) و يا justement (دقيقاً) تداعي می‌شود.

 

بر‌این واژه‌هاي تداعي شده نظم خاصي حاكم نيست زيرا تعداد آنها بي شمار است. در مورد مثال فوق تداعي در چهارچوب يك زبان صورت پذيرفته است اما در اصل تداعي می‌تواند بين زبان‌هاي غير هم خانواده هم صورت گيرد. زيرا تداعي معاني فرايندي ذهني است و منحصر به زبان گفتاري نيست. تداعي بين كلمات می‌تواند پيرو يك الگوي عاطفي (affective) نيز باشد، آن گونه كه موضوع‌هاي خوشايند و ناخوشايند به يكديگر پيوند داده می‌شوند. سوسور شخصاً اشاره به‌این نوع دسته بندي نمی‌كند ولي در حقيقت منظور او همين نوع رده بندي است. جورج ليكف زبانشناس آمريكايي در مطالعات خود دربارة زبانِ «دائيربال» (يكي از زبان‌هاي بومی‌استراليا)، در مورد‌این گونه پيوند بين كلمات تحقيق نموده است. در‌این زبان مقوله‌هاي (category) بنيادين و از‌این رو الگوهاي جانشيني براساس خطري (ناخوشايندي) كه هر پديده براي انسان دارد طبقه بندي می‌گردند.

 

سوسور اشاره می‌كند كه‌این الگوهاي جانشيني، واژه‌ها را غياباً (in absentia) به يكديگر پيوند می‌دهند زيرا آنها در واقع به صورت زباني يا نظام بالقوه‌ای تعلق دارند كه هر كاربر زبان در حافظة خود دارد. در مقابل روابط همنشيني عبارتند از پيوندهايي حاضر (in presentia) بين واژه‌ها، يعني آنها جزيي از «يك زنجيرة حقيقي» هستند. تعداد عناصر تشكيل دهندة‌این زنجيره محدود بوده و رابطة بين آنها خطي است. خطي بودن رابطه بين اعضاي تشكيل دهنده بدين معني است كه «دو عضو را همزمان نمی‌توان تلفظ نمود» . به‌این ترتيب عناصر همنشين زنجيره‌ای از عناصر شنيداري (auditory) هستند كه در طول زمان پديد می‌آيند . روابط جانشيني می‌توانند عناصر همزمان را به يكديگر پيوند دهند اما روابط همنشيني خطي و زماني‌اند. «حاضر» بودن ‌این روابط به ‌این معني است كه آنها از ديدگاه زمان تحقق يافته و يا جريان‌هايي آشكارند – و تابع يك نظم زماني هستند، در جايي كه روابط جانشيني مجازي (virtual) و بالقوه‌اند و در واقع زماني نيستند بلكه مكاني‌اند (spatial).

 

سوسور معتقد است كه يك جملة دستوري نمونه‌ای‌ایده آل از عناصر همنشين است اما بلافاصله اشاره می‌كند كه‌این گفته كمی‌غيرمنطقي به نظر می‌رسد زيرا جمله متعلق به گفتار است و نه زبان، و بي درنگ می‌پرسد كه‌ایا عناصر همنشين متعلق به گفتارند و نه زبان؟ نتيجه‌ای كه او در پايان می‌گيرد‌این است كه عناصر همنشين را هم در زبان و هم در گفتار می‌توان يافت.

 

سوسور بر‌این باور است كه زبان نظامی ‌است كه در وجود همة كاربران زبان نهفته است. به‌این ترتيب به نظر می‌رسد كه‌این نظام هم از روابط جانشيني و هم رشته‌هاي مختلف علم دستور زبان تشكيل شده است. گفتار كه در واقع همان «ارتباط اجتماعي» است در عين حالي كه با قاعده است عامل مولد تغييرات در زبان محسوب می‌گردد. به يك جملة دستوري می‌توان هم از ديدگاه گفتار و هم از ديدگاه زبان نگريست. از منظر زبان يك جملة قالبي با قاعده و نحوي است و از ديدگاه گفتار، نظامی‌خطي حاكم بر اجزاء آن است. سوسور می‌گويد كه از ديدگاه زبان، آواها – جنبة شنيداري – مقوله‌ای ثانويه است كه مفاهيم به وسيلة آن بيان می‌گردند، در حالي كه از ديدگاه زبان، عناصرِ همنشين ِ هر گونه تركيبي (synthesis) متشكل از دو يا چند عنصر محسوب می‌گردند. هر چند كه جملة دستوري نمونه‌ای‌ایده آل براي عناصر همنشين است اما جمله و عناصر همنشين دو روي يك سكه نيستند زيرا تنها شرط لازم در رابطه با عناصر همنشين وجود دو يا چند عنصر در يك زنجيرة خطي است. ‌این عناصر براي مثال می‌توانند تعدادي واج (phoneme)باشند كه پشت سر هم در يك واژه قرار می‌گيرند و همان گونه كه ملاحظه می‌شود لزومی‌ندارد كه‌این عناصر تشكيل يك جمله بدهند. از ديدگاهي نحوي‌این اصل در مورد لغات و جملات نيز صادق است اما به شرط آن كه اجزاء تشكيل دهندة آنها را عناصري همنشين در يك زنجيرة خطي تلقي كنيم. زماني كه عناصر همنشين به صورت رابطه‌ای شنيداري تعريف می‌گردد بايد به‌این نكته هم توجه داشت كه در واقع لزومی‌ندارد كه‌این عناصر دقيقاً با خود گفتار به عنوان يك پديدة دستوي يكسان باشد. زنجيرة عناصر همنشين لازم نيست حتماً از ديدگاه زبان شناسي داراي معنا و مفهومی‌باشد و تنها كافي است از ديدگاه آواشناسي معني دار باشد زيرا‌این زنجيره بنابر تعريف فوق می‌تواند هر زنجيرة شنيداري ديگري نظير موسيقي و يا صداي حيوانات نيز باشد.

 

در نتيجه می‌توان گفت كه نحو، جملة دستوري را مورد مطالعه قرار می‌دهد در حالي كه همنشيني به ترتيب عناصر در يك زنجيره می‌پردازد و جملة را تنها يكي از انواع مختلف روابط همنشيني تلقي می‌كند. ‌این نكته مورد تأييد سوسور است زيرا او نيز روابط نحوي و همنشيني را همرديف نمی‌داند.

 

همة پديده‌هاي نحوي زنجيره‌ای هستند اما هر رابطة زنجيره‌ای يك پديدة نحوي به شمار نمی‌رود؛ بهمين ترتيب تمام قواعد صرف از نوع روابط جانشيني هستند اما بار ديگر عكس آن صادق نيست. ‌این دو نوع رابطه فراگيرتر از شاخه‌هاي علم دستور زبان – صرف و نحو – هستند. صرف و نحو مختص زبان‌هاي هندواروپايي هستند در حالي كه روابط همنشيني و جانشيني جامع ترند و در واقع به روابط بنيادين‌انديشه مربوط می‌شوند و يا به قول سوسور «دو صورت از فعاليت ذهن ما» است ، به همين دليل می‌توان‌این دو نوع رابطه را براي همة زبان‌ها اعم از هندواروپايي و غير هندواروپايي مشترك دانست.

 

روابط جانشيني و همنشيني به‌انديشيدن مربط می‌شوند در حالي كه صرف و نحو به نحوة بيان‌انديشه يعني زبان مربوط می‌شوند. روابط همنشيني و جانشيني قالب‌هايي هستند كه بين آواها و‌انديشه‌هاي بي شكل به وجود می‌ايند و باعث محدود شدن جنبة اختياري و قراردادي نشانه‌ها می‌گردند.

منظور از اختياري بودن نسبي‌این است كه برخي از قالب‌ها به عنوان الگوهايي باقاعده براي پيوند بين معني و لفظ يا آنچه كه بالقوه است (انديشه) و آنچه كه بالفعل است (زبان) عمل می‌كند.

 

به‌این ترتيب می‌توان‌این رده بندي را پيشنهاد نمود؛‌انديشه، صورت زباني و گفتار. زنجيره‌هاي بالقوه‌انديشه را می‌توان به صورت نظامی‌نهفته در دستور زبان عمومی‌صورت زباني بازيافت، در حالي كه گفتار همان دال‌هاي نمايان است. در دو لاية نخست ما به «تصوير آوايي» – يا به قول سوسور صورآوايي – برمی‌خوريم و در لاية سوم با فراگويش آواها در گفتار. اختياري و قراردادي بودن نشانه در لاية بالقوه، مطلق و در لاية صورت زباني، نسبي است زيرا روابط جانشيني و همنشيني اختياري بودن را محدود می‌سازند. در لاية گفتار اختياري بودن نشانه‌ها همان تغييراتِ تحولي تدريجي است كه زبان‌ها تابع آن هستند.

 

. George Lakoff

. Dyirbal

3 . درس‌هايي از زبان شناسي همگاني ص. 155

4 . درس‌هايي از زبان شناسي همگاني ص. 98

 

درآمدي بر نشانه شناسي – نوشته: آنه ماري دينه سن – نشر پرسش – چاپ سوم 1385

حروف‌چین: شهاب لنکرانی
منبع : نو اندیشان

By شرکت ناسار - تجارت با عراق

دکتر حبیب کشاورز عضو هیأت علمی دانشگاه سمنان - گروه زبان و ادبیات عربی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *