زندگی نامه شعرای عربی به فارسیزندگی نامه ابوتمام شاعر عصر عباسی

زندگی نامه ابوتمام شاعر عصر عباسی
حبیب پسر اوس بن حارث بن قیس بن اشجع بن یحیى بن مزینا بن سهم بن ملحان بن مروان بن رفافة بن مرّ بن سعد بن کاهل بن عمرو بن عدى بن عمرو بن حارث بن طى جلهم بن ادربن زید بن یشحب بن عریب بن کهن بن سبان بن یشجب بن یعرب بن قحطان است، تاریخ الخطیب ص 428 ج 8.به گفته جاحظ وى یکى از رؤساى طایفه امامیه و از بزرگان بی‌مانند ادب شیعه در روزگار گذشته و از پیشوایان لغت و فیض بخشان فضیلت و کمال است شعر و روشهاى گوناگون آن از او آغاز و به او انجام می‌پذیرد و کار شاعرى به او واگذار است و همگان به پیشگامیش در مسابقه شعر و شیفتگیش به ولاى دودمان بزرگوار پیغمبر صلّى اللّه علیه و آله هم‌آهنگ‌‏اند. وى در هوش و حافظه چنان آیتى بود که درباره‌اش گفته‌اند:

غیر از هزار ارجوزه، چهار هزار دیوان شعر را از حفظ داشت و این غیر از قطعات و قصائد بود «1»
و در «معاهد التنصیص» است که غیر از قطعات و قصائد، چهار هزار ارجوزه را از برداشت و در «تکمله» است که وى 500 شاعر ماهر روزگار خود را به گمنامى سپرد «2».

این شاعر، اصلا شامى و زاده قریه «جاسم» است که از روستاهاى «جیدور» و از اعمال دمشق بود به پدرش «ندوس عطار» می‌گفتند که بعدا آن را «اوس» کرده‌اند و در دائرة المعارف اسلامى است که خود شاعر اسم پدر را تغییر داده است و او نصرانى بود.

شاعر در مصر پرورش یافت و در اغاز جوانى در مسجد جامع سقائى می‌کرد.
سپس به انجمن ادبا راه یافت و از آنها بهره برد و علم آموخت. وى مردى هوشیار و دانا بود و به شعر مهر می‌ورزید و از آن دست برنداشت تا گاهى که به شاعرى پرداخت و به خوبى از عهده آن بر آمد و بنام شد و شعرش دست بدست گردید و خبر به معتصم رسید او را به نزد خود در «سر من راى» خواند و ابو تمام چکامه‌اى چند درباره‌اش سرود و معتصم صله‌اش داد و بر شعراء روزگارش مقدم داشت، ابو تمام به بغداد آمد و در عراق و ایران به گشت و گذار پرداخت «محمد بن قدامه» وى را در قزوین دیده که در آنجا با ادیبان و عالمان همنشینى و همگروهى داشته است.

او به بزم آرائى و خوشخوئى و بزرگ منشى موصوف بود. «حسین بن اسحاق» گفت به «بحترى» گفتم: مردم می‌پندارند که تو از «ابو تمام» شاعرترى. گفت بخدا که این سخن براى من سودى و براى او زیانى ندارد. بخدا که من نانى جز به برکت او نخورده‌ام. البته دوست میداشتم که حقیقت همین باشد که گفته‌اند ولى بخدا سوگند که من پیرو و پناهنده و ریزه خوار خوان اویم، نسیم من در هواى او باز ایستد و زمین من در برابر آسمانش، پست نماید. (تاریخ خطیب 8 ص 248)
این «بحترى» در سر آغاز شاعرى و شکوفائى شعرش به نزد «ابى تمام» که در «حمص» بود، آمد و شعر خود را هنگامى که دیگر شعراء به قصد عرضه شعر به نزدش آمده بودند بر او خواند ابو تمام چون شعرش را شنید روى به او آورد و دیگران را وا گذاشت و چون همه رفتند، گفت.
از میان شاعرانى که برایم شعر خواندند، تو از همه شاعرترى اینک حالت چگونه است؟ «بحترى» از نادارى شکایت کرد و «ابو تمام» نامه‌اى براى مردم «معرّه نعمان» نوشت و به استادى بحترى گواهى داد و پایمردى کرد و به شاعر نیز گفت: آنان را بستاى. وى به نزد مردم معره آمد و آنها به سبب نامه ابى تمام مقدمش را گرامى داشتند و چهار هزار درهم برایش مقرر کردند. و این نخستین ثروتى بود که به وى می‌رسید.
از آن پس «ابو تمام» «بحترى» و شعرش را می‌ستود و وى نیز از ملازمان «ابو تمام» شد، به بحترى گفتند. تو شاعرترى یا ابو تمام گفت: اشعار خوب او از سروده‌هاى نیکوى من و گفته‌هاى بد من از ابیات ضعیف او بهتر است و گفته‌اند که از «ابو العلاء معرّى» پرسیدند. از این سه تن کدام شاعرترند:
«ابو تمام» یا «بحترى» یا «متنبّى» گفت: «متبنّى» و «ابو تمام» دانشمندند و تنها «بحترى» شاعر است و گفته‌اند:
«بحترى» یکى از اشعار خود را براى ابى تمام خواند وى گفت: تو پس از من امیر شعرائى.
«شاعر» گفت: این سخن را از تمام چیزهائى که به آن دست یافته‌ام، بیشتر دوست دارم.

«ابن معتز» گفته است: تمام اشعار ابو تمام نیکو است و نیز آورده است که شاعر توجهى تمام به شعر «صریع الغوانى مسلم بن ولید» و «ابو نواس» داشته است.

و در گفتارى که «ابن عساکر» در ص 24 ج 4 تاریخش از «عمارة بن عقیل» بازگو کرده، چنین آمده که چون «عماره» این سروده شاعر را شنید.

و طول مقام المرء بالحى مخلق لدیبا جتیه فاغترب تتجدد
فانى رایت الشمس زیدت محبّة الى الناس ان لیست علیهم بسرمد«1»

گفت: اگر شعر بخوبى لفظ و نیکوئى معنى و پاکیزگى مضمون و استوارى کلام است، شعرابى تمام است و وى از همه شاعرتر. و اگر به غیر اینها است پس من نمی‌دانم.

در زبان ابى تمام نوعى گرفتگى و لکنت بود که «ابن معدل» یا «ابو العمیثل» در این باره شعرى این چنین سروده‌اند

یا نبى اللّه فى الشعر و یا عیسى بن مریم انت من اشعر خلق اللّه مالم تتکلم «2»

«ابى تمام» خلفا و امراء را ستایش کرده و به خوبى از عهده این کار بر آمده است و از قول «صهیب ابن ابى صحباء» شاعر و «عطاف بن هارون» و «کرامة بن ابان عدوى» و «ابى عبد الرحمن اموى» و «سلامة بن جابر نهدى» و «محمد بن خالد شیبانى» به نقل شعر پرداخته و راویان او عبارتند از «خالد بن شرید شاعر» و «ولید بن عباده بحترى» و «محمد بن ابراهیم بن عتاب» و «عبدوى بغدادى».(تاریخ ابن عساکر 4 ص 184)

آورده‌اند که چون ابو تمام «محمد بن عبد الملک زیات را به قصیده‌اى که در آن میگوید:
دیمة سمحة القیاد سکوب مستغیث بها الثرى المکروب‏
لوسعت بقعة لا عظام اخرى لسعى نحوها المکان الجدیب‏

ستود «ابن زیات» وى را گفت: اى ابا تمام، تو شعرت را چنان با جواهر لفظ و معنى می‌آرائى که از گوهرهاى تابان گردن بند گردن دوشیزگان زیباتر است.

آنچه به پاداش نیک این اشعار می‌اندوزى، با خود شعر همسنگ نخواهد بود. «کندى» فیلسوف در محضر «ابن زیات» بود به وى گفت، این جوان، جوانمرگ می‌شود. گفتند: از کجا این چنین داورى می‌کنى؟ گفت در او چنان فرزانگى و هوشیارى و زیرکى توأم با خوش ذوقى و نیک طبعى دیدم که دانستم همچون شمشیر هندى که نیامش را می‌خورد جان روحانى او جسمش را خواهد خورد.(تاریخ ابن خلکان جلد 1 صفحه 132)

«صولى» آورده است که ابى تمام، «احمد بن معتصم» یا «پسر مأمون» را به قصیده سینیه‌اى ستود و چون به این سروده خود رسید که:

اقدام عمرو فی سماحة حاتم فی حلم احنف فی ذکاء ایاس‏«1»

«کندى» فیلسوف که حاضر بود گفت: امیر بالاتر از ستوده تست. وى لختى درنگ کرد و سپس سر بر آورد و گفت:

لا تنکروا ضربی له من دونه مثلا شرودا فی الندى و الباس‏«1»
قاللّه قد ضرب الاقل لنوره مثلا من المشکاة و النبراس‏

همگان از تیز هوشى وى شگفتیها کردند.

الغدیر فى الکتاب و السنه و الادب، ج‏2، ص: 474

و عـلامـه در ( خـلاصـه ) فـرمـوده كـه ابـوتـمـام امـامـى بـود و بـراى اهـل بيت شعر بسيار گفته و احمد بن الحسين نقل كرده كه نسخه كهنه اى را ديدم كه شايد در ايـام ابـوتمام يا قريب به آن نوشته شده بود و در آن قصيده اى بود از ابوتمام كه ذكـر كـرد در آن ائمه عليهم السلام را تا حضرت ابوجعفر جواد عليه السلام و تجاوز از آن حـضـرت نـكـرده ؛ زيـرا كـه در ايام آن حضرت وفات كرده و جاحظ در ( كتاب حيوان ) گفته كه حديث كرد مرا ابوتمام و او از رؤ ساى رافضه بود. انتهى .(117)
و بـالجـمـله : ابوتمام صاحب حماسه اوحد عصر خويش بوده در فصاحت و بلاغت ، گويند چهارده هزار ارجوزه از عرب از حفظ داشته و غير از قصايد و مقاطيع و او را در صناعت شعر مـحـلى مـنـيـع و مـرتـبـتـى رفـيـع اسـت و ابـراهـيـم بـن مـدبـر بـا آنـكـه از اهـل علم و معرفت و ادب بود از اشعار او چيزى حفظ نمى كرد چه آنكه او را دشمن مى داشت و گاهى او را سب و لعن مى كرد. روزى شخصى چند شعر از اشعار ابوتمام بدون نسبت به وى از بـراى ابـراهيم خواند ابراهيم را خوش آمد و فرزند خود را امر كرد كه آن اشعار را در پـشت كتابى بنويسد پس از آنكه آن اشعار نوشته شد بعضى گفتند: ايها الا مير! اين اشعار از ابوتمام است . ابراهيم چون اين بشنيد فرزند خود را گفت كه آن صفحه را پاره كـنـد، مـسـعـودى ايـن عـمـل را از ابـن مـدبـر نـپـسـنـدديـه ، فـرمـوده كـه ايـن عـمـل از او قـبـيـح است چه عاقل بايد اخذ فايده كند چه از دشمن باشد يا دوست ، از وضيع باشد يا شريف ، همانا از اميرالمؤ منين عليه السلام روايت شده كه فرموده :
( الْحِكْمَةُ ضالَّةُ الْمُؤْمِنِ فَخُذْ ضالَّتَكَ وَ لَوْ مِنْ اَهْلِ الشِّرْكِ ) .
و از بـزرجمهر حكيم نقل شده كه فرمود من از هر چيز صفت نيك او را اخذ كردم حتى از سگ و گـربـه و خـوك و غـراب ، گـفـتـند: از سگ چه آموختى ؟ گفت : الفت او را با صاحب خود و وفاء او را، گفتند از غراب چه آموختى ؟ گفت : شدت احتراز او و حذر او را، گفتند: از خوك چـه گـرفـتى ؟ گفت : بكور او را در حوائج خود، گفتند: از گربه چه اخذ كردى ؟ گفت : حـسـن نغمه و كثرت تملق او را در مسئلت .(118) و وفات كرد ابوتمام در ايام واثق سنه دويست و سى و يك در موصل . و ابونهشل بن حميد طوسى بر قبر او قبه اى بنا كرد.(119)
چـهـارم ـ ابـوالحـسـن عـلى بـن مـهـزيـار اهـوازى دورقـىّالا صل :
كـه جـلالت شـاءن و عـظـمـت قـدرش زيـاده از آن است كه ذكر شود، و از توقيعات شريفه حـضـرت جـواد عـليـه السـلام بـه او مـعـلوم مـى شـود چـه انـدازه ايـن مـعـظـم جليل الشاءن بوده در يكى از اين توقيعات است كه مرا مسرور كردى به آنچه ذكر كردى و هـمـيـشه مرا مسرور مى دارى ، خداوند مسرور سازد تو را به بهشت و راضى شود از تو به رضاى من ، و در توقيع ديگر است :
( وَ اَسـْئَلُ اللّهَ تـَعـالى اَنْ يـَحـْفَظَكَ مِنْ بَيْنِ يَدَيْكَ وَ مَنْ خَلْفِكَ وَ فِى كُلِّ حالاتِكَ فَاَبْشِرْ فَاِنّى اَرْجُو اَنْ يُدْفَعَ اللّهُ عَنْكَ وَاللّهُ اَسْئَلُ اَنْ يَجْعَلَ لَكَ الْخَيْرَ الخ ) .
وَ فى تَوْقيع آخر:
( وَ اَمـّا مـا سـَئَلْتَ مـِنَ الدُّعـاءِ فـَاِنَّكَ بـَعـْدُ لَسـْتَ تـَدْرى كـَيـْفَ جَعَلَكَ اللّهُ عِنْدى وَ رَبَّمـاسَمَّيْتُكَ بِاسْمِكَ وَ نَسَبِكَ مَعَ كَثْرَةَ عِنا يَتِى بِكَ وَ مَحَبَّتى لَكَ وَ مَعْرِفَتى بِما اَنْتَ عَلَيْهِ فَاَذامَ اللّهُ لَكَ الْفَضْلَ ) .(120)
وَ فى توقيع آخَر:
( يـا عـَلِىُّ قـَدْ بـَلَوتـُكَ وَ خـَبـَرْتـُكَ فِى النَّصيحَةِ وَ الطّاعَةِ وَ الخِدْمَةِ وَ التَّوقيرِ وَ الْقِيامِ بِما يَجِبُ عَلَيْكَ فَلَوْ قُلْتُ اَنّى لَمْ اَرَمِثْلَكَ لَرَجَوْتُ اَنْ اَكُونَ صادِقا.(121)
اقـُولُ فـَتـَاَمَّلْ فـى تِلْكَ التَّوقيعاتِ الشّرَيفَةِ فَاِنَّ فيها غِنىً عَنِ التَّعَرُّضِ لِمَدْحِهِ فَاِنَّ مَدْحَ الاِمامِ اِمامِ كُلَّ مَدْحٍ وَ مَنْ تَصَدّى لِلْقَوْلِ بَعْدَةٌ فَقَدْ تَعَرَّضَ لِلْقَدْحِ ) .
و بـالجـمـله : در خبر است كه على بن مهزيار پدرش نصرانى بوده و اسلام آورده و گفته شد كه خود آن جناب نيز چنين بوده و خداوند او را هدايت فرموده و تفقه نمود. و روايت كرده از حـضـرت رضـا و جواد عليهما السلام و از خواص حضرت جواد عليه السلام گرديد تا آنكه از جانب آن حضرت وكالت پيدا كرد چنانچه از جانب حضرت هادى عليه السلام نيز در بـعـضـى از نـواحى وكالت داشته و توقيعات كه براى شيعه بيرون آمده در باب او به جز خير و خوبى چيز ديگر نبوده و سى و سه كتاب تصنيف فرموده . و عادت آن جناب بود كه چون آفتاب طلوع مى كرد و سر به سجده مى گذاشت سر بلند نمى كرد تا از براى هـزار نـفـر از برادران مؤ من خود دعا كند به آنچه كه براى خود دعا مى كرد و در جبهه اش از كـثـرت سـجده پينه بسته بود مثل زانوى شتر و اين على همان است كه در سنه دويست و بيست و شش در منزل ( قرعاء ) (122) آخر شب از رختخواب خود برخاست و بـيـرون رفـت وضو بگيرد مسواكى در دست داشت و مسواك مى كرد كه ناگاه ديد در سر مـسواك مانند آتش چيزى زبانه مى كشد و مثل خورشيد شعاع دارد دست بر آن گذاشت و ديد حرارت ندارد آيه شريفه ( الَّذى جَعَلَ لَكُمْ مِنَ الشَّجَرِ الاَ خْضَرِ نارَا ) (123) تـلاوت كـرد و در فكر فرو رفت و چون به جاى خود برگشت رفقاى او محتاج به آتش بودند چون آن نور را ديدند خيال كردند كه على آتش براى ايشان آورده چون نزديك او شـدنـد ديـدنـد كه آتش آن حرارت ندارد و روشنايى آن گاهى خاموش مى گشت و گاهى شـعـله مـى كـشـيـد تا سه دفعه كه در آن مرتبه بالكليه خاموش ‍ شد چون در سر مسواك نگاه كردند ديدند ابدا اثرى از آتش و سوختگى يا سياهى در آن نيست چون خدمت على هادى عـليـه السـلام رسـيـد و حـكـايـت بـگـفـت حـضـرت در آن مـسـواك تـاءمـل نـمـود و فـرمـود كـه آن نـور بـوده و ايـن بـه واسـطـه مـيـل تـو بـه مـا اهـل بيت و اطاعت از براى من و پدران من بوده .(124) و ابراهيم بـرادر عـلى نـيـز از اجلاء است و روايت شده كه او از سفراء امام زمان عليه السلام بوده و محمّد پسر على بن مهزيار نيز ثقه و از اصحاب حضرت هادى عليه السلام است .
منابع:
پایگاه ادیان و مذاهب
سایت اکمال

By شرکت ناسار - تجارت با عراق

دکتر حبیب کشاورز عضو هیأت علمی دانشگاه سمنان - گروه زبان و ادبیات عربی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *