شبه جمله

بررسی تطبیقی شبه¬جمله در دستور زبان فارسی و عربی

نگارش:
صغری ولد خانی

فهرست مطالب
عنوان                                         صفحه
فصل اول: طرح پژوهش
تعریف مساله و بیان ضرورت انجام پژوهش    ۲
سابقه انجام پژوهش    ۳
فرضیه های پژوهش    ۴
اهداف پژوهش    ۴
روش انجام پژوهش    ۵
فصل دوم: ادبیات تطبیقی
مقدمه    ۶
۲-۱ادبیات تطبیقی    ۶
۲-۲ تسمیه‌ی ادبیات تطبیقی    ۸
۲-۳تاریخچه‌ی ادبیات تطبیقی    ۹
۲-۴ مکاتب ادبیات تطبیقی    ۱۰
۲-۴-۱ مکتب فرانسه    ۱۰
۲-۴-۲ مکتب آمریکا    ۱۱
۲-۵ حیطه‌ی کارکرد ادبیات تطبیقی    ۱۲
۲-۶فوائد ادبیات تطبیقی    ۱۳
۲-۷ادبیات تطبیقی درایران    ۱۳
۲-۸ ادبیات ترجمه    ۱۶
۴-۳ مختصات کلی شبه جملات (صوت)    ۵۲
۴-۳-۱ ساختار آوایی    ۵۳
۴-۳-۲ساختارمعنایی    ۵۳
۴-۳-۳ساختارنحوی    ۶۱
۴-۴ شبه جمله در عربی    ۶۲
۴-۵ اسم فعل در عربی    ۶۴
۴-۵-۱ مختصات کلی اسم فعل    ۶۵
۴-۵-۲ مختصات ساختاری اسم فعل    ۶۵
قیاسی    ۶۶
منقول    ۶۶
مرتجل:    ۶۶
۳-۵-۴ اسم فعل از نظر زمان    ۶۶
ماضی:    ۶۷
مضارع:    ۶۸
امر:    ۷۰
۴-۵-۴ ویژگی‌های کلی اسم فعل ها    ۷۶
۴-۶ مفعول مطلق    ۷۹
۴-۶-۱ اقسام مفعول مطلق    ۸۰
۴-۶-۲ عامل مفعول مطلق    ۸۱
۴-۶-۳ حذف عامل مفعول مطلق    ۸۲

فصل اول:
طرح پژوهش

مثنی و جمع ، مضاف شدن ، گرفتن الف و لام و تصغیر پذیری است که می‌توان آن را در زبان عربی معادل شبه جمله¬ی فارسی دانست.
سوالات اصلی: وجوه اشتراک و افتراق شبه جمله در زبان فارسی و عربی چیست ؟ معادل های ترجمه¬ای شبه جمله‌ها از فارسی به عربی و بالعکس چگونه است؟ ۲- سوالات فرعی: آیا جایگاه شبه-جمله‌ها در زبان فارسی و عربی یکی است؟ انواع و کاربرد شبه جمله‌ها در دو زبان به چه شکل¬هایی است؟ آیا قواعد معنایی و دستوری شبه جمله¬های زبان فارسی را می¬توان به شبه¬جمله¬های زبان عربی نیز تعمیم داد؟
سابقه انجام پژوهش
موارد زیر در رابطه با موضوع مورد پژوهش وجود دارد. مقالاتی تحت عنوان:
نجفی، سید رضا (۱۳۸۶)”تاملی در انواع جمله در زبان عربی”، نشریه ادبیات و زبان‌ها، دانشگاه آزاد مشهد، شماره ۱۵و ۱۶٫
صفا، پریوش و بحرایی، مینا، “مطالعه¬ی فرایند گفتمانی بیان آرزو در زبان فارسی”، فصل نامه پژوهش¬های زبان و ادبیات تطبیقی، سال اول شماره¬ی ۲٫
طبیبیان، سید حمید(۱۳۸۶) “بررسی حروف معانی در عربی و فارسی”، پژوهش نامه¬ی ادبیات و علوم انسانی، ش ۵۴، ص ۳۴۵٫
سرحدی، طاهر (۱۳۸۶) “نهادبندی و ترجمه در عمل”،  فصل¬نامه¬ی مطالعات ترجمه، زمستان ، ش ۲۰، ص ۸۷٫
محرابی، معصومه(۱۳۸۳) “نوسان عینیت زبانی در جملات تک واژه¬ای”،  فصلنامه¬ی پازند، ش ۱ ، ص ۳۱٫
۱-    جایگاه شبه جمله‌ در زبان فارسی و عربی گوناگون است.
۲-    شبه جمله‌ در دو زبان فارسی و عربی دارای انواع و کاربرد متفاوت می باشد.
۳-    قواعد معنایی و دستوری شبه¬جمله¬های زبان فارسی را نمی توان به شبه جمله¬های زبان عربی تعمیم داد.

روش انجام پژوهش
روش تحقیق بنیادی، از نوع نظری و بر پایه¬ی مطالعه در کتاب¬خانه است.

مقدمه
پرداختن به مباحث دستوری با محدودیت¬هایی همراه است. چرا که طبق اصول و قاعده نوشته شده‌اند . لذا قدرت مانور بر روی مطالب آن محدود است . هم¬چنین ناگفته نماند موضوع مورد بحث – بررسی تطبیقی شبه¬جمله در زبان فارسی و عربی  به طور خاص – نه¬تنها هیچ سابقه¬ی پژوهشی ندارد بلکه حتی به جرأت می¬توان گفت از لحاظ تطبیق در حیطه¬ی دستور  جزء اولین¬ فعالیت¬هاست. به طور کلی هدف پایان¬نامه این است¬ که با پرداختن به ادبیات تطبیقی ، زبان و دستور¬فارسی ، زبان و دستور – عربی ، سیر تحول زبان شناسی نوین، شبه¬جمله در زبان فارسی ، شبه¬جمله در زبان عربی و مقایسه¬ی مصادیق و وجوه اشتراک و افتراق آن در دو زبان ، راه را برای آشنایی با این مقوله بیش¬تر و دقیق¬تر هموار کند.

۲-۱ ادبیات تطبیقی
اگر چه « در مورد ادبیات تطبیقی هرگز تعریفی مشخص و متفق علیه وجود نداشته و نیز برخی معتقدند که برای تحقیقات تطبیقی در بسته وجود ندارد ،» (شورل، ۱۸۵:۱۳۸۶) اما شماری از محققان این رشته در خصوص آن تعاریفی را ارائه کرده‌اند. از جمله :
شورل ادبیات تطبیقی را «مطالعه و بررسی مقایسه¬ای آثاری که برخاسته از زمینه¬های فرهنگی متفاوتند»می¬داند. (همان:۲۵)
«ادبیات تطبیقی فن روشمندی است که به بحث در باب تشابهات ، تاثیرات و نزدیک کردن آثار ادبی به یکدیگر یا به اشکال مختلف تعبیر انسانی در زمان و مکان‌های مختلف می‌پردازد مشروط بدان که به در دانشنامه¬ی ادب فارسی این چنین آمده است: «ادبیات تطبیقی از شاخه¬های نقد ادبی{است} که به سنجش آثار، عناصر، انواع سبک¬ها ، دوره¬ها ، جنبش¬ها و چهره¬های ادبی¬ و به طور کلی مقایسه¬ی ادبیات در مفهوم کلی آن در دو یا چند فرهنگ و زبان مختلف می¬پردازد . » (انوشه ، ۱۳۷۶: ۴۴)
از اجماع آراء زکر شده چنین استنباط می¬شود که ادبیات تطبیقی دانشی¬است که به بررسی انتقال وجوه اشتراک و افتراق پدیده‌های ادبی از یک ملت به ادبیات دیگر ملت¬ها می¬پردازد. درشرایطی که ؛ الف) بهتر است از لحاظ زمینه¬های فرهنگی متفاوت باشند. ب) در زمان و مکان‌های مختلف به وجود آمده باشند. بافرض این شرایط گردآوری و مقابله بین کتاب‌ها و نمونه‌ها و حتی صفحه‌های شبیه به هم برای آگاهی یافتن از همگنی‌ها و برابری‌ها و اختلافات کار تطبیقی محسوب می¬شود.
۲-۲ تسمیه¬ی ادبیات تطبیقی
ادبیات تطبیقی که در عربی به آن «الادب المقارن» گفته می‌شود و ترجمه شده از اصطلاح فرانسوی Comprative Literature است، «به اعتقاد تمام تطبیق گران جهان نارسا و مبهم است. اما به سبب کوتاهی و اختصار توانسته است خود را بر سایر اصطلاحات پیشنهادی غالب کند . » (هلال، ۱۶:۱۹۶۲) چرا که علاوه بر عنوان فوق الذکر برای این اصطلاح ، از عناوینی چون : « تاریخ ادبیات تطبیقی، تاریخ ادبی تطبیقی، تاریخ تطبیقی¬ادبیات ، تاریخ¬ روابط ادبی ، علم تطبیقی ادبیات ، ادبیات سنجشی، ادبیات مقایسه ای ، ادبیات همگانی – تطبیقی و ادبیات تطبیقی – همگانی» (منوچهریان، ۲۱۲:۱۳۹۰) نیز استفاده شده است. «دانش ادبیات تطبیقی برای درک تاریخ ادبیات ونقد ادبی جدید امری اساسی است زیرا ادبیات تطبیقی به کشف ریشه‌ی جریان‌های فکری و فنی در ادبیات ملی می‌پردازد . ادبیات ملی ضرورتاً در روند تکاملی خود با ادبیات جهانی تلاقی می‌کند و با تعاون یکدیگر در راهبری و تکامل اندیشه‌های انسانی و ملی تلاش می‌کنند.»(آیت الله زاده‌ی شیرازی ، ۱۳۶۲ :۸۹)
علمی، هویتی مستقل یافته است ، اما «این دانش از دیرباز وجود داشته است و بر اثر همین افکار بود که گوته از ادبیات جهانی سخن به میان آورد. گوته می‌گفت: «هر ادبیاتی محتاج توجه به ملل دیگر است و چون این احتیاج توجه به ادبیات ملل دیگر در دوره رمانتیسم بسیار حساس شد بنابراین بی دلیل نیست که زمان شروع تحقیقات در ادبیات تطبیقی را نیز همین دوره بدانیم. » (بهنام، ۱۳۳۲: ۲)
اما ادبیات تطبیقی در آغاز به دو مکتب بزرگ و اولیه یعنی فرانسوی و آمریکایی تقسیم می‌شد که هم اکنون سایر گرایش‌های موجود در جهان (آلمانی، روسی و …) متاثر از این دو مکتب می‌باشند. ادبیات تطبیقی ـ پس از طی سال‌های طفولیت خود در قرن نوزدهم ـ با پذیرش تحولات گوناگون   « به واسطه کتاب علمی و جامع پل وان تیگم در مکتب ادبی تطبیقی فرانسه ـ که توسط فرنان بالونسپژر، پل هازار، ژان ماری کاره و ماریوس فرانسواگویارد پایه گذاری شده بود  ـ  به جهان معرفی شد. از جمله مزایای کتاب فوق آن است که که برای نخستین بار در ادبیات تطبیقی فرانسه تعریفی ارائه می‌کند که بر بین رشته¬ای بودن ادبیات تطبیقی تاکید می‌ورزد و می‌کوشد تا گرایش‌های مختلف ادبیات تطبیقی را با یکدیگر جمع کند.» (صالح بیگ و نظری منظم، ۱۶:۱۳۸۷)
۲-۴ مکاتب ادبیات تطبیقی
۲-۴-۱ مکتب فرانسه
نظریه پردازان فرانسوی وجود رابطه تاریخی بین آثار را اصل اولیه فعالیت‌های پژوهشی خود می‌دانند و در واقع این مکتب متاثر از مکتب پوزیتیویسم (اثبات گرایی)  قرن ۱۹ اروپاست. مثلاً گویارد در این باره می‌گوید: « ادبیات تطبیقی به اعتقاد ما شاخه‌ای از تاریخ ادبیات محسوب می‌شود. یعنی رشته‌ای است که در سیر تاریخ ادبیات‌ها اختصاص دارد به مطالعه و بررسی روابط روحی میان ملت ها؛ بین المللی ادبیات تطبیقی که در سال ۱۹۵۸ در دانشگاه کارلینای شمالی برگزار گردید به پژوهش‌های علمی قدم نهاد. در واقع پیشتازان مکتب آمریکایی (رنه ولک و آوستن وارن) تنها تاثیرات عوامل خارجی را کافی ندانسته و مرزهای ساخته شده توسط مکتب فرانسوی را کنار زده تا بتوانند تجزیه و تحلیل خود اثر را هم در زیر فعالیت‌های خود قرار دهند. (شرکت مقدم،۱۳۸۸: ۶۲-۶۴) همچنین سایر منتقدان آمریکایی نیز بر این باورند که : «ادبیات تطبیقی بدون توجه به موانع سیاسی، نژادی و زبانی به بررسی ادبیات می‌پردازد. بررسی تطبیقی نباید در روابط تاریخی محصور بماند چون پدیده‌های بسیار ارزشمند مشابهی در زبان‌ها با انواع ادبی رایج وجود دارد که با یکدیگر پیوند تاریخی ندارند. علاوه بر این ادبیات را نمی‌توان در تاریخ ادبیات محدود کرد و نقد ادبی و ادبیات معاصر را از آن دور نمود. » (مکی، ۱۹۶:۱۹۸۷) نتیجه این که؛ مکتب آمریکایی بر خلاف مکتب فرانسه ، علاوه بر توجه به مسائل بیرونی اثر یعنی  نحوه¬ی تأثیر گذاری و تأثیر پذیری آن ، به خود اثر نیز توجه دارد و کار تطبیقی را در چارچوب خاصی محصور نمی¬کند.
۲-۵  حیطه‌ی کارکرد ادبیات تطبیقی
«ادبیات تطبیقی در کلیه‌ی زمینه‌هایی که در ارتباط با طبیعت، موضوعات، حوادث واشخاص قرار می‌گیرد و صورت یک بیان ادبی پیدا می‌کند، بحث می‌نماید و به بررسی سبک‌های هنری هر اثر و به افکار جزئی در ایجاد یک اثر ادبی می‌پردازد. در ادبیات تطبیقی انواع ادبی که مختص بعضی ملت-هاست ولی انعکاس آن را در ادبیات سایر ملل می‌بینیم ، تحقیق می‌شود.» (آیت الله زاده شیرازی، ۱۳۶۲ : ۸۷-۸۸)شاید با این توضیح ، نتوان در گام اول برای دستور زبان پژوهش تطبیفی قائل شد ، اما وقتی دستور هر زبانی را هنر درست نوشتن و دقیق سخن گفتن بدانیم  آن¬گاه دستور زبان نیز در حیطه¬ی فعالیت¬های تطبیقی قرار می¬گیرد .
این رشته خود را بی¬نیاز از دانستن نظریه¬ها و روش تحقیق این عرصه بدانند و سرانجام پژوهش-هایی کم¬مایه به نام ادبیات تطبیقی منتشر شود.» (انوشیروانی، ۱۳۹۰: ۲۱۹) مطالعاتی که در ایران در رابطه با این موضوع صورت گرفته است – با وجود ادبیات و فرهنگ غنی ما- تعاملات علمی شایسته و جامعی نیستند و سابقه آن به بیشتر از چندین دهه نمی¬رسد. همان طور که اشاره شد  شاید یکی از دلایل اصلی آن عدم ارائه تعریف جامع و بی توجهی به وسعت اهمیت آن است که هنوز در ایران به-صورت تخصصی به این موضوع پرداخته نشده است . اما گشایش رسمی این مهم – ادبیات تطبیقی – در سال ۱۳۱۷شمسی با نام رسمی سنجش ادبیات زبان¬های خارجه توسط خانم فاطمه سیاح چهره‌ای پویا به خود گرفت. وی که در سال ۱۲۷۸ش در روسیه به دنیا آمد ، تحصیلات خود را تا مقطع دکترا در همان¬جا ادامه داد و در سال ۱۳۱۳ به ایران آمده و از سال ۱۳۱۵ به تدریس زبان وادبیات روس و فرانسه در دانشگاه تهران پرداخت اما پس از درگذشت ایشان به دستور رئیس دانشگاه کلاس درس وی تعطیل گردید. ( گلبن، ۳۰:۱۳۸۳) حال آن¬که رد پای ادبیات تطبیقی در ایران را به قبل از آن، یعنی نخستین سال‌های فعالیت دارالفنون و ورود  معلمان خارجی به ایران  می¬توان نشان داد. و شاه¬زادگان قاجار را هم که با آثار غربی به خصوص رمان و داستان¬های غیر ایرانی آشنایی داشتند – به جهت آشنایی با زبان انگلیسی و یا فرانسه – می‌توان آغازگران ادبیا ت تطبیقی دانست.
با نگاهی گذرا به فعالیت‌هایی که در این زمینه در ایران صورت گرفته است می‌توان به این نتیجه رسید که بزرگان ادبیات ایران در آثار خود به صورت اجمالی به موضوع ادبیا ت تطبیقی پرداخته‌اند.
از جمله جواد حدیدی که با اخذ مدرک دکترا از دانشگاه سوربن فرانسه شروع به انجام پژوهش‌های تطبیقی کرد که می‌توان از آثار وی «برخورد اندیشه ها» و «از سعدی تا آراگون» را نام برد. مجتبی مینوی نیز نخستین ادیب و منتقد ایرانی است که از طریق نقد تطبیقی به بررسی تاثیر ادبیات شرق، به ویژه ادبیات شرق بر ادبیات انگلیسی پرداخت. همچنین دکتر زرین کوب در جلد اول «نقد ادبی»، دکتر۲-۸ ادبیات ترجمه
اگر ادبیات تطبیقی را شاخه‌ای از نقد ادبی بدانیم و¬ یا اگر حتی برای آن هویتی مستقل قائل شده و تنها به وجود رابطه بین آن¬ها اکتفا کنیم ، باز هم نیازمند ترجمه هستیم. زیرا نخستین رویکرد شناخت آثار خارجی ترجمه‌ی آن¬هاست که روابط بین فرهنگ‌ها و ادبیات ملل مختلف را فراهم می‌کند. لذا ترجمه‌ی صحیح که موجب دریافت بهتر متون می‌شود اصلی اساسی جهت رسیدن به روابط و مکانیسم‌های پیچیده¬ی زبان و فرهنگ مبدأ است. چرا که امکان مطالعه¬ی آثار خارجی به زبان اصلی برای همگان میسر نیست. امروزه و حتی در زمان گذشته « عشق به آگاهی و دست یابی به علوم و فنون ناشناخته و پیشرفته‌های جامعه‌ی بشری و حس برتری جویی ، انسان‌ها را به تحقیق و تفحص واداشته، به طوری که ترجمه یک ضرورت دینی، علمی و سیاسی شده است .» (معروف، ۸:۱۳۸۰) به همین دلیل  ترجمه عمری به درازی عمر انسان‌هایی دارد که زبانی یکسان نداشته و متمایل به برقراری ارتباط بوده¬اند. « سنگ نوشته‌های موجود در گوشه و کنار عالم مثل آنچه در بیستون یافت می‌شود و دو هزار و پانصد سال قدمت دارد گواه رونق ترجمه » در گذشته است. (لرستانی، ۵۵:۱۳۷۶)همچنان¬که ابیات زیر از اهمیت نقش مترجم در زمان‌های گذشته حکایت می‌کند:
یکی ترجمان را ز لشکر بجست
که گفتار ترکان بداند درست
(فردوسی،۱۳۸۶: ۷۴۸)
یکی ترجمان را ز لشکر بخواند
به گلگون بادآورش بر نشاند                                                                   (همان:۷۴۹)

زمینه¬ی ژرف ساخت (معنایی) متن ترجمه¬ای ، اختلاف وجود دارد اما زمانی مترجم می‌تواند مفاهیم و مطالب زبان مبدأ  را انتقال دهد که ساختار دستوری و روساختی آن زبان را بشناسد و ظرایف و نکات دستوری را رعایت کند . البته با توجه به تفاوت‌هایی که در میان قوانین دستوری و خصوصیت‌های زبانی کشورهای مختلف وجود دارد همیشه این موضوع صدق نمی‌کند. اهمیت این نکته از آن جاست که گاهی عدول از قوانین دستوری زبان مقصد و یا حتی مبدأ ، امکان ایجاد ساختار معنایی درست را فراهم می‌کند. اهمیت و کاربرد مباحث دستور تطبیقی به دلیل تأثیر گذاری دستور زبان در امر ترجمه است . علاوه بر این « معادل یابی دستوری هنگامی صورت می‌گیرد که مترجم بخواهد خود را از تاثیر زبان مبدأ برهاند. رعایت نکردن معادل یابی دستوری علاوه بر وارد کردن ساخت‌های نامأنوس به زبان مقصد ، از روانی و شیوایی نثر ترجمه نیز می‌کاهد.» (ناظمیان، ۷۰:۱۳۸۱) به همین دلیل انجام پژوهش‌هایی که مربوط به دستور زبان است  راه را برای رسیدن به اهداف ادبیات تطبیقی هموار می¬کند. اما دستور زبان که موضوع بحث است، به¬طور مشخص در میان شاخه‌های اصلی ادبیات تطبیقی – فرانسوی و آمریکایی – جایگاه خاصی ندارد. لیکن شاید بتوان با کمی اغماض ، آن را جزء شاخه¬ی آمریکایی دانست که دامنه فعالیتش به همه¬ی هنر‌ها می¬رسد .

۳-۱ زبان و دستور زبان عربی
زبان عربی امروزی که به آن عربی کلاسیک هم گفته می‌شود، باقی مانده‌ی عربی شمالی قبل از اسلام است. زبان عربی به دو دسته‌ی قبل و بعد از اسلام تقسیم می‌شود. زبان عربی قبل از اسلام شامل دو شاخه‌ی عربی جنوبی و شمالی بوده است. زبان عربی یکی از فروعات اصلی زبان¬های سامی است، عمده¬ی جایگاه این زبان ، جزیرهالعرب و نواحی اطراف آن بوده است. (ضیف، ۱۳۸۶: ۲۶)این نام، منسوب به سام پسر نوح پیامبر است. زبان¬های آرامی، عبری، آشوری، بابلی و…از دیگر گروه¬های آن محسوب می‌شود. از ویژگی¬های زبان سامی سه حرفی بودن اصل کلمات است. زبان عربی بر خلاف زبان فارسی که یک زبان ترکیبی است و واژه¬ها از پیوند تک واژه¬ها ایجاد می‌شوند، یک زبان اشتقاقی است یعنی کلمات مختلف با قرار گرفتن در قالب¬هایی مشخص و اضافه شدن یک یا چند واج ایجاد می‌شوند.(صفوی،۱۳۶۷: ۵۹)
بررسی بین سازه¬های زبان یعنی دستور، اولین بار در غرب در قرن چهارم پیش از میلاد و توسط ارسطو صورت گرفت و از آن¬جا به سایر کشورها اشاعه یافت. امروزه اگر چه مناطق مختلف عربی با لهجه¬های متفاوتی صحبت می‌کنند، اما زبان عربی نوشتاری بر مبنای قواعد نحوی قرآن شکل گرفته است. در مورد نوشتن نحو در زبان عربی آمده است: حضرت علی علیه السلام به ابوالاسود دوئلی گفت تا قواعدی برای زبان وضع کند تا امّت به استعانت از آن قواعد، زبان عربی را بیاموزند و بتوانند قرآن بخوانند و بفهمند و ابوالاسود دوئلی با راهنمایی ایشان علم نحوه¬ی سخن گفتن را ابداع کرد. (خانلری، ۱۳۷۳: ۴۲ و نجدی ناصف، ۱۳۵۹: ۷۹-۱۷۲)
«اولین واضع علم صرف هم به روایت سیوطی در کتاب «بغیه الوعاه والمزهر»، “معاذ هراء” از ایرانیان مقیم کوفه بوده است.» (دهخدا، ۱۳۷۷: ۱۱۵)اگرچه مدت زیادی از نوشتن دستور به زبان فارسی«۱- دوره‌ی باستان از تاریخ تجزیه‌ی زبان‌های ایرانی از زبان هند و اروپایی تا انقراض حکومت هخامنشیان؛ یعنی به تقریب از قرن بیستم پیش از میلاد تا قرن چهارم یا سوم پیش از میلاد.
۲ – دوره‌ی میانه : از انقراض حکومت هخامنشیان تا انقراض سلسله‌ی ساسانیان؛ یعنی از قرن چهارم یا سوم پیش از میلاد تا قرن نهم پس از میلاد.
۳- دوره‌ی جدید: آغاز دوره‌ی اسلامی در ایران تا کنون؛ یعنی تقریباً از قرن نهم پس از میلاد تا عصر حاضر.» (صفوی، ۱۳۶۷: ۱۷-۱۸)
همان¬گونه که فارسی دری از لحاظ واژگان در مراحل مختلف تاریخ، تغییراتی داشته، (همان:۱۱۱) در زمینه‌ی صرف و نحو نیز تحولاتی را پشت سر گذاشته¬است. زبان فارسی باستان از نظر ساختمان و روابط هم¬نشینی و جانشینی، ترکیبی بوده است. به این معنا که نقش واژه با تغییرات پایانی و لواحقی که داشته ، مشخص می‌گردیده¬است. حال آن که از دوره‌ی میانه به بعد حالات نحوی واژه، براساس روابط آن با واژه¬های دیگر تعیین می‌شود. ویژگی دیگر آن، این است که؛ فارسی دری مانند فارسی باستان و اوستایی تثنیه و نشانه¬های مؤنث و مذکر بودن را ندارد.
آثاری که اولین بار به دستور زبان فارسی اشاراتی داشته اند، کتاب¬هایی هستند که نویسندگانشان، آن مطالب را در خلال نوشته¬ها و بنابر ضرورت بیان کرده¬اند. مانند دانش نامه¬ی علایی که بوعلی سینا به قصد تحقیق در منطق ، الهیات ، طبیعیات و مابعدالطبیعه تصنیف کرده است.)موسوی بجنوردی،۱۳۷۰: ۸)
بنابراین «قدیمی¬ترین اثری که پیش از همه به قواعد زبان فارسی اشاره کرده، دانش نامه¬ی علایی است که ابن سینا در بخش منطق آن وقتی می‌خواهد از دلالت لفظی سخن بگوید، کلمه را به سه قسم اسم، کلمه (فعل) و ادات (حرف) تقسیم می‌کند و در این زمینه، دو سه صفحه می‌نویسد. حکمای دیگر موضوع در دست است، کتابی است که در حدود سال  نهصد هجری به اسم « قواعد الفرس یا اساس الفرس» تألیف شده و به زبان عربی است.» (مینوی، ۱۳۳۶: ۴۴۳)
«نفوذ فرهنگ و زبان فارسی در شبه قاره‌ی هند با تأسیس سلسله‌ی گورکانیان هند که به دست بابر، در سال ۹۳۲ هجری بنیان نهاده شد، آغاز شد.» (بورسورث، ۱۳۸۱: ۳۰۵) «از این تاریخ تا مدت¬ها زبان فارسی به صورت زبان رسمی دربار هند و زبان سیاست و ادب و شعر درآمد. دیری نکشید که شاعران بسیار از میان مردم آن سامان در کشمیر و لاهور و دهلی و دیگر جای¬ها، برخاستند و درآن دیار ، کتاب¬های معتبر در انواع گوناگون نظم و نثر به فارسی پرداخته¬شد.» (صفا،۱۳۸۲ : ۳۹۷). با مهار کردن قدرت، توسط رجال ایرانی و گسترش زبان فارسی، در این کشور نیز، کتاب¬های زیادی در زمینه‌ی دستور زبان فارسی به نگارش درآمد، مانند: تحقیق القوانین از حاج محمد یحیی حیران، دستور پارسی آموز، نوشته‌ی عبیدالله عبیدی، صرف پارسی اثر داتارام برهمن و…. ولیکن «از قرن ۱۳ به بعد نوشتن کتاب¬های مستقل دستور به تقلید از صرف ونحو عربی یا فرنگی برای زبان فارسی رایج شد که مهم ترین آن¬ها عبارتنداز: کتاب «قواعد صرف و نحو فارسی» از عبدالکریم بن ابی القاسم ایروانی و «صرف ونحو فارسی» تألیف حاج کریم خان کرمانی .» (فرشیدورد، ۱۳۸۲: ۳۵)استاد همایی، مرحوم میرزا حبیب اصفهانی (اواخر قرن سیزدهم و اوایل قرن چهاردهم) را نخستین کسی می‌داند که به صورت جدی به نوشتن دستور زبان فارسی پرداخته¬است و می‌گوید : «نخستین کسی که کلمه‌ی دستور را برای قواعد زبان پارسی اختیار کرده، قواعد فارسی را از عربی جدا ساخته و از دایره‌ی ترجمه و تقلید عرب قدیم بیرون نهاده و بالجمله برای زبان فارسی به طور مستقل تا آن¬جا که می‌توانسته اصول و قواعدی مرتب نموده، میرزا حبیب اصفهانی است.» (دهخدا، ۱۳۷۷: ۳۰)میرزا حبیب در سال۱۲۸۹(هـ ق) کتاب “دستور سخن” را به شیوه‌ی زبان¬های اروپایی منتشر کرد و در سال ۱۳۰۸ (هـ ق) ویرایش و تلخیص جدیدی از آن را با نام واژه شناسی و نحو و عملکرد متقابل آن‌ها را تواماً دستور می‌نامند.» (باطنی، ۱۳۷۱: ۱۶) براساس تعریف صورت گرفته و با توجه به شاخه¬های زبان شناسی یعنی دستور زبان، واژه شناسی و آواشناسی، مشخص می‌گردد که «مفهوم زبان شناسی و دستور به شیوه‌ی علمی با هم درآمیخته است و این¬دو را به آسانی نمی‌توان از هم جدا کرد.» (فرشیدورد، ۱۳۸۲: ۳۳)
اگرچه سابقه‌ی شناخت و بررسی زبان، بسیارطولانی است، اما، مباحثه¬های دینی که پیشوایان ادیان را وادار به شناخت زبان¬های دیگر می‌کرد، همچنین وجود آثاری در کشورها که با گذشت زمان، دیگر برای مردم آن کشور قابل فهم نبود و مواردی از این قبیل، افراد را بر آن داشت تا به شناخت زبان¬ها بپردازند، چرا که منجر به شناخت بهتر آثار می‌شد. به این ترتیب مراحل نخستین سیر دانش زبان شناسی شکل گرفت. اندیشمندان ابتدا چارچوب تاریخی را برای شناخت ساخت زبان برگزیدند، که البته شاید آیاتی از تورات که زبان تمام جهان را در ابتدا یکسان دانسته است، در این انتخاب بی¬تأثیر نباشد، چرا که در تورات باب یازدهم آمده است : «در روزگاران کهن، فرزندان آدم بر روی زمین همه به یک زبان سخن می‌گفتند. آن گاه زمانی رسید که قصد کردند از شرق کوچ کنند. رهسپار شدند تا به جلگه‌ای در دیار شنعار رسیدند و در آن جا رحل اقامت افکندند. سپس به یکدیگر گفتند: بیایید تا برای خود شهری بسازیم و بر آن برجی بنا کنیم؛ برجی که آن چنان بلند باشد که سر بر آسمان خدا ساید تا بدین سان به عرش برسیم و از پراکنده شدن در سطح پهناور زمین بازایستیم. دراین هنگام یهوه نزول کرد تا شهر و برجی را که فرزندان آدم دست اندر کار ساختن آن بودند مشاهده کند. یهوه از جسارت این قوم به هراس افتاد و به خود گفت: این قوم یک پارچه¬اند و با این یک¬پارچگی هیچ کاری از آنان دور نیست. پس یهوه برای برهم زدن نقشه آن‌ها چاره¬ای اندیشید و چنان کرد که دیگر زبان یکدیگر را نفهمیدند. چون از فهم زبان هم ناتوان ماندند، ناچار میان آن¬ها تفرقه افتاد و از ساختن برج، دست کشیدند و بر روی زمین پهناور پراکنده شدند.»ـ نا گفته نماند، این سخنان جزء انحرافات و کژفهمی¬هایی است که در پ)متفاوت دانستن زبان (langue) و گفتار (parole) و تأکید بر جنبه‌ی عینی و ملموس زبان یا همان گفتار.
۳) مکتب زبان شناسی زایشی، در سال ۱۹۵۷ در کتاب ساخت‌های نحوی توسط نوام چامسکی در جهان شناخته شد. «چامسکی اذهان را از توصیف مفصل گفته‌های بالفعل دور ساخت، و در صدد کشف ماهیت نظامی که این برون داده‌ها را تولید می‌کند، برآمد. » (همان: ۴۰) به عبارت دیگر، وی ماهیت زبان را ژنتیکی دانسته و هدف اصلی زبان شناسی را دست یافتن به ویژگی¬های این دانش فطری می‌داند. مثلاً این که کودک چگونه می‌تواند زبان را بدون آموزش بیاموزد. لازم به ذکر است که محمدرضا باطنی در سال ۱۳۴۸ کتاب «توصیف ساختمان دستوری زبان فارسی» را بر اسلوب نوین زبان شناسی عرضه کرد. و«دستور زبان فارسی بر پایه‌ی نظریه¬ی گشتاری» نوشته‌ی مهدی مشکوه الدینی که در سال ۱۳۶۶ انجام گرفت، از نخستین ومهم ترین گام‌های اقبال به زبان شناسی نوین در ایران می‌باشند.
۳-۴ اقسام کلمه ¬ازنظر دستورنویسان قدیم وجدید
کلمه «از ریشه¬ی: ک ل م، سه واژه‌ی کَلِمَ و کَلِمَه و کلام، اشتقاق یافته است. کلمه در لغت از کَلْم، به معنای جرح و جراحت و جمع آن کُلوُم بر وزن و به معنی جروح است، کلمه را از آن جهت از این ماده مشتق کرده¬اند که گاه تأثیر الفاظ و کلمات از اثر نیزه و شمشیر و هر سلاح دیگر بیشتر است وجراحتی ماندگارتر برجای می‌گذارد، تاجایی¬که گفته¬اند:
جراحاتُ السّنان لها التیام ولا یلتام ماخَرَج مِن اللسان» (نجفی، ۱۳۸۶: ۱۲۵)
هر لفظی را که دارای معنای قابل فهم و مستقل باشد کلمه می‌نامند. قابل فهم و مستقل بودن بدان جهت آمده¬است که مثلاً نمی¬توان پیشوندها، پس وندها و یا علامت¬های جمع را کلمه نامید. لازم به¬ذکر است نشان دادن به تقسیمات کلمه براساس قواعد دستوری ،به زمان افلاطون بازمی‌گردد.
۱- عبدالکریم ایروانی متوفی ۱۰۶۵ (هـ ق) درباره‌ی انواع کلمه می‌گوید :«کلمات زبان‌ها بر سه گونه است: اسم و فعل، حرف….» (۱۲۶۲: ۷)
۲- میرزا علی¬اکبر خان ناظم الاطباء «نامه¬ی زبان آموز پارسی» راکه در سال ۱۳۱۶ منتشر کرد، با اثرپذیری از دستور فرانسه نوشته است. وی کلمات را ده گونه می‌داند: اسم، صفت، کلمه‌ی اشاره، ضمیر، فعل، اسم فعل، معین فعل، کلمه موصول، کلمه‌ی غیر موصول، حرف. (صنیع، ۱۳۷۱ : ۲۵۱)
۳- «لسان العجم» از میرزا حسن بن محمدتقی طالقانی که آن را در زمان سلطنت ناصرالدین شاه (۱۳۰۵)نوشته¬است، شامل یک مقدمه و دو باب و یک خاتمه است. در باب اول کلمه را به اسم، فعل و حرف تقسیم می‌کند. (همان:۲۵۵)
۴-«دستور» غلام حسین کاشف نیز که در سال ۱۳۲۵ در استانبول نوشته¬است، شامل دو بخش است؛ بخش اول از الفبا و تقسیم کلمات سخن گفته¬است و دراین باره می‌نویسد : «اقسام کلام را ما به ده قسم تفریق می‌کنیم و آن اقسام را بخش¬های ده گانه‌ی کلام نام نهیم، آن اقسام بر وجه آتی است: اسم، ضمیر، صفت، کنایات، فعل، فروعات فعل، ظروف، ادوات جر، ادوات عطف و اصوات. در میان بخش‌های ده گانه‌ی کلام، اسم، ضمیر، صفت، کنایات، فعل و فروعات فعل تغییر پذیر هستند؛ ولی ظروف، ادوات جر و ادوات عطف، اصوات غیر متصرف هستند.» (کاشف، ۱۳۲۹: ۱۶)
۵ـ در «دستور تاریخی زبان فارسی» در دوره¬ی ایران باستان، انواع کلمات شامل اسم، صفت، عدد، ضمیر، فعل، قید، حروف اضافه، حرف ربط و اصوات است. در دوره¬ی میانه شامل اسم، صفت، عدد، ضمیر، فعل، قید و حرف اضافه می¬شود. (ابولقاسمی، ۱۳۸۵ :۲۶۷-۲۸۵)
۶ـ میرزا حبیب اصفهانی در «دستور سخن» (تألیف ۱۲۸۷ هـ ق) می‌گوید : «کلمه بر سه قسم است : اسم، فعل و حرف. اسم کلمه‌ای است که در رساندن معنی¬اش احتیاج به چسبیدن و اتصال به کلمه‌ی دیگر ندارد و زمان را نمی‌رساند؛ مانند بزرگ و کوچک و غیره. فعل کلمه‌ای است که در رساندن معنی ۱۳ـ تقی وحیدیان کامیار در مقاله‌ای با نام « اقسام کلمه»، کلمه را نه نوع دانسته است: اسم، ضمیر، صفت، فعل، قید، نقش نما، صوت، کلمه‌ای که قید را توصیف می‌کند و کلمه‌ای که صفت را توصیف می‌کند. (۱۳۸۶: ۲۸-۲۱)
۱۴ـ ارسلان گلفام نیز در «اصول دستور زبان» که آن را بر اساس زبان شناسی جدید نوشته است، اجزای کلام را بر هفت قسمت، تقسیم می‌کند: اسم، صفت، فعل، حروف اضافه، قید، حرف ربط و شبه جمله که درباره¬ی آن می‌گوید: «در مطالعات دستوری نوین از آن جا که این قبیل واژه‌ها اغلب به صورت منفرد به کار می‌روند و در ساختار دستوری جمله‌ها تأثیر گذار نیستند، چندان مهم تلقی نمی‌شود و در مقوله بندی بنیادی واژه‌ها قرار نمی‌گیرد.» (۱۳۸۶: ۴۳)
۱۵ـ در “دستور مفصل امروز” نوشته¬ی خسرو فرشیدورد نیز آمده است : « ما کلمه و گروه‌های مربوط به آن را بر روی هم بر شش قسم، تقسیم کردیم؛ اسم، گروه اسمی، صفت و گروه وصفی، فعل و گروه فعلی، قید و گروه قیدی، صوت و گروه صوتی و حرف .» (۱۳۸۲: ۱۸۱)
۱۶ ـ « در دستور زبان فارسی۲ » انوری و گیوی آمده است: «اسم، فعل، ضمیر، صفت، قید، حرف و شبه¬جمله، مقوله¬های هفتگانه¬ی زبان است. آن را انواع کلمات یا طبقات دستوری یااقسام هفتگانه¬ی کلمه نیز می¬گویند.» (۱۳۸۹: ۱۰)
۱۷ـ در دستور گشتاری مهدی مشکوه الدینی نیز از پنج گروه سخن گفته شده است: گروه اسمی، گروه فعلی، گروه صفتی، گروه حرف اضافه¬ای و گروه قیدی. (۱۳۷۹: ۷۰)
*جدول زیر نظرات دستورنویسان فوق الذکر را در رابطه ¬با اقسام کلمات نشان می‌دهد.
ابوالقاسمی    اسم فعل قید صفت ضمیر حرف اضافه حرف ربط اصوات عدد کنایات
انوری وگیوی     اسم، فعل ،حرف، قید، صفت ،صوت، ضمیر
ایروانی    اسم، فعل ،حرف
بهار و دیگران    اسم فعل قید صفت حرف اضافه حرف ربط اصوات عدد کنایه
یک مجموعه است با ویژگی‌های خاص خود مانند داشتن شخص، شمار، جنس، غایب و مخاطب بودن. وحیدیان کامیار نیز ضمیر را نوعی کلمه می‌داند که همه‌ی نقش‌های اسم را می‌پذیرد جز نقش ندایی . (وحیدیان کامیار، ۱۳۸۶: ۳۳)خیام¬پور نیز از جمله کسانی است که «ضمیر» را جزء اقسام کلمه نمی‌داند؛ زیرا کلمات را به اعتبار نقش و عملی که در جمله دارند، به شش قسم تقسیم کرده و می‌گوید: «کلمه اگر مستقیماً بتواند مسندالیه باشد ، اسم است و اگر همیشه مسند باشد، فعل است. اگر برای مقید ساختن اسم باشد، صفت است و اگر فقط برای مقید ساختن فعل یا شبه جمله باشد، قید است و اگر جانشین جمله باشد، شبه جمله است و اگر معنای مستقلی نداشته باشد تا بتواند یکی از وظایف مذکور را انجام دهد ادات یا حرف است.» (خیام پور، ۱۳۵۲: ۲۰-۱۹)
حال آن که مشخص کردن همه‌ی انواع کلمه بر اساس نقش¬هایی که در جمله می‌گیرند تعیین نمی‌شود  و نمی‌توان این نکته را به همه‌ی انواع کلمه تعمیم داد. مورد قابل توجه دیگر، مبحث حروف می‌باشد که برخی از دستور نویسان، حروف ربط و اضافه را از هم جدا کرده وهر یک را یک نوع کلمه دانسته¬اند، در صورتی که جدا کردن حروف از هم براساس نقش¬هایی است که در جمله دارند و ویژگی اصلی همه¬ی آن¬ها، دلالت¬داشتن بر معنای غیر مستقل است.
در نتیجه حرف ربط و اضافه هر دو می‌تواند تحت عنوان حروف به کار رود. در مورد اعداد نیز که برخی آن را نوعی کلمه دانسته اند، باید این گونه گفت که؛اعداد جز صفات¬از نوع شمارشی محسوب می‌شوند و نباید آن را یک کلمه نامید. کنایات هم – که در بعضی از تقسیم بندی‌ها قرار دارد- نوع کلمه را مشخص نمی‌کند، بلکه بیان گر یک مفهوم است که می‌تواند زیر مجموعه‌ی صفت، شبه جمله و…  قرار بگیرد.
ب : نقش‌های وابسته: صفت، قید، بدل، معطوف، تأکید، مضاف الیه. »(انوری وگیوی، ۱۳۸۹: ۱۵)
چند نکته:
۱ـ پذیرش نقش نحوی، مستلزم قرار گرفتن کلمات در جمله می‌باشد.
۲-از مواردی که باعث اختلاف تعداد نقش¬ها در دستور سنتی و جدید گردیده، مبحث مسند و تمییز است. “مسند” در دستور زبان جدید دایره‌ی وسیع تری را شامل می‌شود و تنها به آن دسته از گروه اسمی که فعل اسنادی برای تکمیل معنایی و ساختاری جمله به آن نیاز دارد اطلاق نمی‌گردد؛ بلکه در بر دارنده‌ی کلماتی است که در دستور سنتی با عنوان ” تمیز”یاد می‌شود.
وحیدیان کامیار، « در ساخت انواع جمله» جمله¬های چهار جزئی با مفعول و مسند را بیان کرده است که نشان دهنده¬ی عدم اعتقاد او به وجود نقش تمییزی است. فرشید¬ورد،  تمییز را همان مسند دانسته و از مسند در بخش صفات سخن گفته و آن را “صفت بواسطه” نامیده است. در تعریف فعل اسنادی می¬گوید: فعل ناقص آنست که تام نباشد و معنی اش به وسیله¬ی صفت اسنادی یا کلمه یا گروهی که جانشین آن¬است تمام شود. مانند: “رازی دانشمند بود. ” وی با دسته بندی افعال ناقص به دو قسم لازم و متعدی، افعال بسیاری را در زمره¬ی فعل‌های ربطی قرار می¬دهد. در تعریف فعل ناقص متعدی آورده است : فعل ناقصی است که مفعول هم داشته باشد و مکمل آن مفعول را وصف کند؛مانند: “او را عاقل پنداشتم” که «عاقل» مکمل «پنداشتم» و وصف مفعول (او) است. (۱۳۸۲ : ۲۵۶-۲۵۹) انوری و گیوی، تمییز را یکی از نقش¬های اسم می¬دانند که ابهام را از جمله برطرف می¬کند. (۱۳۸۹ : ۲۰) اما زبان¬ شناسان با ارائه¬ی دلایلی نقش¬های تمییزی و مسندی را از هم جدا ساخته¬اند. آقای راسخ مهند در مقاله¬ای به بررسی ویژگی¬های تمییز پرداخته است و به سه دلیل اثبات می¬کند که تمییز یک¬ عنصر¬ غیر¬حاشیه¬ای – یعنی حذف آن باعث نادستوری شدن یا تغییر معنی می¬شود-است؛
دیگر این که تمام جمله‌های اسنادی غیر سببی هستند و تمام آن¬ها مخصوصاً اگر مسندشان صفت باشد دارای یک صورت متناظر سببی هستند که با استفاده از فعل سببی «کردن» ساخته می¬شوند :
الف) او خسته است  شد      کار او را خسته کرد
ب) او مهندس است   شد       مادرش اورا مهندس کرد»                 (همان:۱۱۵ )
نتیجه¬این که؛ فرشیدورد، اصلاً مسند را مکمل می¬نامد و می گوید: مسند مکملی از ویژگی¬های صفت است و اسم¬ها و گروه¬ها یا کلمات دیگری هم که این حالت را پیدا می¬کنند، در حقیقت جانشین صفت¬اند. حاصل چنین تفکراتی باعث شده که مبحث مسند و تمییز خلط گردد. از طرف دیگر وقتی صفت از وابسته¬های اسم محسوب گردد و تمییز و مسند جزء وابسته¬های فعل، تقسیم بندی¬ها جزئی¬تر و دقیق¬تر می¬شود  و در نهایت آموزش سریع¬تر صورت می¬گیرد. با توجه به این که زبان شناسان از روش¬های علمی برای اثبات نظریات خود استفاده می¬کنند، لذا با شواهد و نمونه¬های ارائه شده ، مشخص گردید که مسند و تمییز هر یک به تنهایی یک نقش هستند.
۳-افتراقات دیگر دستور سنتی و جدید که نسبتا کم اهمیت تر است این¬است که؛ در دستورزبان جدید، ممیز و شاخص  از وابسته¬های اسم است در صورتی که، در دستور زبان سنتی، از شاخص نامی برده نشده است و به ممیز هم، عنوان صفت شمارشی مرکب نهاده¬اند. و همین طور تکرار و عطف نیز اخیراً وارد دستور شده است.
مانند:دکتر محمد قریب، دو کیلو شکر، ایثار ایثار                              .
شاخص                               ممیز                     واژه¬
دوم¬مؤکدواژه¬ی¬اول
علی و زهرا با هم ازدواج کردند.
عطف به علی

۴-۱ پیشینه¬ی اصطلاح جمله در نزد نحویان
اصطلاح “جمله” نزد نحویان به گونه‌های مختلفی به¬کار گرفته شده است؛
« “سیبویه” اصطلاح جمله را در «الکتاب» خود به کار نبرده است و تنها می‌توان گفت این واژه نزد وی گاهی به معنای لغوی آن به کار رفته است. شاید از “مبرّد” به عنوان اولین کسی که اصطلاح جمله را به کار برده است بتوان نام برد. وی در «المقتضب» می‌گوید: فاعل از آن جهت مرفوع است که با فعل جمله‌ای قابل سکوت تشکیل می‌دهد به گونه‌ای که برای مخاطب دارای فایده است و شاگردش “ابن سرّاج” پس از او در تقسیم جمل می‌گوید: جمل مفید بر دو قسم است: یا فعل و فاعل و یا مبتدا و خبر . »(نجفی، ۱۳۸۶: ۱۳۰)
در تعریف و تقسیم بندی جمله در زبان فارسی و عربی تفاوت چندانی ـ اگر هم باشد درالفاظ است نه در مضمون ـ وجود ندارد . اما گونه‌ای تقسیم بندی در جملات عربی وجود دارد که در فارسی دیده نمی‌شود و آن تقسیم بندی به جمله¬ی اسمیه، فعلیه و در برخی موارد شرطیه است. ملاک در زبان عربی صدر جمله می‌باشد به طوری که اگر صدر و اول جمله؛ اسم، فعل و ادوات شرطیه باشد جمله به ترتیب اسمیه، فعلیه و شرطیه خواهد بود و نکته¬ی قابل توجه در فرق بین تقسیم بندی جملات در فارسی و عربی در این است که ؛ در زبان فارسی برخلاف زبان عربی- که به صدر جمله توجه می‌شود- به فعل جمله دقت می‌شود و فعل مرکز ثقل جمله است و با توجه به فعل است که جملات از زوایای مختلف تقسیم بندی می‌شود.  یک تفاوت دیگر آن¬که برخی از نحوی¬ها مانند “زمخشری” و “ابن یعیش” جمله و کلام را مترادف می‌دانند.

۴-۱-۳جمله¬ی مرکب
جمله¬ی مرکب از دو یا چند جمله‌ی ساده تشکیل می¬شود . به عبارت دیگر جمله¬ای است که از چند فعل تشکیل شود.
انواع جمله¬ی مرکب
۱- جمله¬ی مرکب هم¬پایه: «این نوع جمله از توالی و اجتماع چند جمله¬ی هم¬پایه¬ی ساده که در پی یک دیگر می‌آیند (جمله¬ی هسته) تشکیل می‌شود و با یکی از پیوندهای همپایگی ؛ و، اما، لیک، زیرا، ولی، خواه، ناخواه، چه و مانند آن¬ها به یک¬دیگر می‌پیوندند.» (مدرسی، ۱۳۸۷: ۱۳۶)
زبان قابل پیش¬بینی¬اند می¬توانند از روساخت زبان حذف شوند؛ ولی مفهوم آن¬ها در ژرف¬ساخت کلام باقی می¬ماند.» (نوبهار، ۱۳۷۲: ۱۰)این جملات عبارتنداز:

توجه: از بین جملات یاد شده جملات بی¬فعل یک¬جزئی ، شبه جمله می‌باشد که به طور مفصل بدان خواهیم پرداخت.
۴-۲ تاریخچه‌ی صوت یا شبه جمله در فارسی
شبه¬جمله در القای معانی، مفاهیم و احساسات، نقش اساسی ایفا می‌کند. لذا می‌توان گفت از زمانی که زبان و تکلم شکل گرفته است این چنین کلماتی هم ایجاد شده¬اند. اگر چه اسمی بر آن¬ها اطلاق نشده باشد. با تأمل در زبان¬های فارسی باستان رگه¬هایی از این واژگان را می یابیم. هرچند که در ابتدا در برخی از کتب میان آنها تفاوتی قائل نشده‌اند. (خانلری، ۱۳۵۵: ۷۷ و عماد افشار: ۱۳۷۲: ۲۰۸-۲۰۹) باید بگوییم که عملکرد و محتوای آن دو یکی است. هر چند در تعریف محتوایی این مقوله¬ی دستوری الفاظ و عبارت دستورنویسان سنتی و جدید کم و بیش متفاوت است اما مضمون و محتوا یکی است.
۴-۲-۳ تفاوت صوت با اسم صوت
در زبان فارسی کلماتی با عنوان اسم صوت یا نام آوا وجود دارد که از لحاظ شکل و ساختار ظاهری کاملاً شبیه صوت است اما از لحاظ عملکرد و همچنین نوع کلمه کاملاً با یکدیگر متفاوتتند ؛ چرا که اولاً اسم صوت ، اسم است ولی صوت خود یک نوع از هفت نوع کلمه می¬باشد و ثانیاً اسم  صوت « لفظی است مرکب که از طبیعت گرفته شده و خود بیانگر صداهایی از قبیل صوت خاصّ انسان یا حیوان ، صوت خواندن و راندن حیوانات و صوت به هم خوردن چیزی به چیزی است.» (انوری و گیوی ،۱۳۸۵ :۱۰۴) این گونه اسماء در زبان عربی نیز وجود دارد. تعدادی از این الفاظ در این دو زبان عبارتند از: « ۱-اسمی که به وسیله¬ی آن حیوانات یا کودکان را مورد خطاب قرار می¬دهند و آن دو قسم است : الف :اسم¬هایی که برای خواندن و صدا کردن آن¬هاست ،از فارسی مثل کلمات «طوطو» برای صدا کردن مرغ و خروس  و از عربی مثل «جیءجیء» برای آب نوشیدن شتر.
ب)اسم¬هایی که برای راندن و دور کردن آن¬ها می¬آورند. از فارسی مثل کلمات «کیش کیش » برای دور کردن مرغ و خروس  و از عربی مثل «عَدَس» برای آب راندن استر.
۲- اسمی که به وسیله¬ی آن¬ها صداهایی را که انسان می¬شنود حکایت و نقل می¬کند از فارسی مثل کلمه¬ی «قار،قار » که حکایت از صدای کلاغ است و از عربی مثل «قاق» حکایت از صدای کلاغ است .» (امین شیرازی ، ۱۳۸۰: ۲۷۹-۲۸۰)

۴-۲-۶ شبه جمله در دستور وابستگی

در دستور وابستگی صوت یا شبه¬جمله « سخنی¬است فاقد فعل که دربردارنده¬ی مفهومی کامل است.» (طبیب زاده، ۱۳۸۵: ۱۹۹) اما دستور وابستگی یکی از نظریه‌های زبان شناسی جدید می‌باشد و دستوری صورت¬¬گراست که جمله را واحد بررسی می¬داند. مهم¬ترین مبحث دستور وابستگی نظریه¬ی “ظرفیت” است. براساس این نظریه هر هسته ظرفیت خاصی دارد. ـ ظرفیت یعنی تعداد و نوع متمم‌هایی که هر هسته دارا می‌باشد. ـ دستور وابستگی “فعل” را مرکز ثقل جمله یا به عنوان عنصر حاکم در نظر می‌گیرد . در واقع وقتی گفته می‌شود به توصیف جمله می‌پردازد منظور همان توصیف فعل است. به عبارت دیگر فعل در مقام هسته¬ی جمله حاکم و ناظر بر روابط خارجی سایر گروه¬هاست. فرض براین است که؛ اولاً هر گروه نحوی چه جمله باشد و چه گروه کوچک¬¬تری   هم¬چون؛ گروه اسمی یا صفتی و غیره، در نهایت از بیش¬تر از پنج نوع عنصر تشکیل نمی‌شود و ثانیاً ساخت هر گروه را تنها از طریق شرح روابط وابستگی در میان پنج عنصر   می¬توان نشان داد. پنج نوع عنصری که تمام گروه¬های نحوی از آن تشکیل شده اند، عبارتنداز:
۱ـ هسته: هسته‌ی هر گروه به آن عنصری اطلاق می¬شود که صورت گروه با آن مشخص  می گردد؛ مثلاً: هسته¬ی گروه¬اسمی، اسم است. هسته¬ی گروه حرف اضافه¬ای، حرف¬اضافه. هسته¬ی گروه صفتی، صفت و هسته¬ی گروه قیدی، قید است.
۲ـ چهار نوع وابسته نیز وجود دارد که به ترتیب میزان وابستگی شان به هسته عبارتنداز : ۱ – متمم اجباری ۲- متمم اختیاری. این دو متمم به وابسته‌هایی اطلاق می‌شود که در ساخت ظرفیتی هسته قرار دارند؛ یعنی جزء اطلاعات  واژگانی هسته هستند و هسته ناظر بر صورت، تعداد و نوع       آن هاست. شاید نتوانیم با نگاه ¬نخست  در این نظریه¬ی نحوی ـ که سال۱۹۵۳ برای نخستین بار از سوی “تنی یر” فرانسوی مطرح شد ـ برای شبه¬جمله یا صوت جایگاهی قائل شویم زیرا همان¬طور که ذکر شد در دستور وابستگی “جمله” واحد بررسی زبان است و از میان عناصر جمله، این فعل است که نقش اصلی و محوری را ایفا می¬کند. از آن¬جایی که شبه¬جمله¬ها و اصوات در ظاهر فاقد این دو تم اصلی ـ جمله و فعل ـ است باید با اغماض و با دقت در ژرف¬ساخت این نوع مقوله¬ی دستوری ، برای آن¬ها جمله در نظر گرفت و نهایتاً برای فعل آن جمله‌ی ذهنی ظرفیت¬های متعددی هم قائل شد. مثلاً شبه¬جمله¬ی “سلام” در ژرف ساخت به این گونه تأویل می‌شود؛ سلام بر تو باد. ـ برای سایر اصوات یا شبه جملات نیز می‌توان چنین جملاتی در نظر گرفت. ـ تنها در این صورت است که این مقوله نیز می‌تواند جزء مباحث دستور وابستگی محسوب شود.
۴-۲-۵ شبه جمله در دستور گشتاری
دستور زبان گشتاری در سال ۱۹۵۷م در کتاب “ساخت‌های نحوی” توسط “نوام چامسکی” در جهان رواج یافت. موضوع اصلی در این دستور “توانش” زبانی است در مقابل کنش زبانی .به اجمال می‌توان “توانش زبانی ” را دانش ناخودآگاه و در عین حال مشترک سخن گویان هر زبان راجع به زبانشان دانست؛ پس این دانش – توانش زبانی- یک واقعیتی ذهنی است و” کنش زبانی” عبارتست از: گفتار که نمود عینی می¬باشد. به عبارت دیگر توانش زبانی یعنی ژرف ساخت جمله و کنش زبانی یعنی روساخت جمله. « بر پایه‌ی دستور زبان گشتاری زبان شناس می¬کوشد معلوم سازد که چه چیزهای این دانش زبانی ناآگاه درون ذهن را تشکیل می‌دهد.»(مشکوه الدینی، ۱۳۷۰: ۸)
از آن جایی که هر دستوری بر پایه‌ی جمله استوار است،  دستور گشتاری نیز از آن مستثنی نبوده و در آن دستور هم “جمله” ملاک بررسی قرار می‌گیرد و ژرف ساخت یا همان حقایق ذهنی و روساخت

مختصات کلی شبه جملات فارسی به شکل نمودار آورده شد و اینک به توضیح هر یک می-پردازیم.
۴-۳-۱ ساختار آوایی
ساختار آوایی شبه جمله شامل انواع ساختمان و اجزای ساختمان آن می‌باشد:
اجزای ساختمان شبه جمله که تشکیل شده از :
۱- تک¬واژ آزاد مانند: کاش، خوب، مرحبا.
۲- تک¬واژ آزاد + تکواژ وابسته¬ی اشتقاقی: بدا= بد +ا، خوشا= خوش +ا.
حافظ از چشمه ی حکمت به کف آور جامی       بوکه از لوح دلت نقش جهالت برود(حافظ :غزل ۲۲۲)
ای قصر دل افروز که منزلگه انسی            یا رب ،مکناد آفت ایام خرابت(همان :غزل ۱۵)
۲-تحسین و تشویق: آفرین، بارک الله، احسنت، به به، به به به، ماشاءالله، خوب(خُب)، مرحبا، خرّما، زهی، زه زه، زهازه، خوشا، خنک، مژده، حبَّذا، عفاک الله، لله دَرُقائل، تبارک الله، لوحش الله، وافرحنا، بخ بخ، خه خه.
آمد ندا از آسمان جان را که بازآ الصلا                جان گفت ای نادی خوش اهلا و سهلا مرحبا(مولوی : غزل ۱۷)
ای چرخ تو را بنده وی خلق ز تو زنده             احسنت زهی خوابی شاباش زهی زیبا(همان : غزل ۸۶)
تو خفته‌ای و نشد عشق را کرانه پدید              تبارک الله از این ره که نیست پایانش(حافظ :غزل ۲۸۰)
کلک تو بارک الله بر ملک و دین گشاده                صد چشمه آب حیوان از قطره سیاهی(همان :غزل ۴۸۹)
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت            آفرین ،بر نظر پاک خطاپوشش باد(حافظ :غزل ۱۰۵)
یا برید الحمی حماک الله                        مرحبا مرحبا تعال تعال) همان  :۳۰۲)
انما اجسامنا حالت کسور بیننا             حبذا یا ربنا من جنه خلف الجدار(مولوی : غزل ۱۱۸۰)
زهی همت که حافظ راست از دنیی و از عقبی           نیاید هیچ در چشمش بجز خاک سر کویت(حافظ :غزل ۹۵)
قضا گفت گیروقدر گفت ده       فلک گفت احسنت ومه گفت زه (شاهنامه، داستان کاموس کشانی)(فردوسی ،۱۳۸۶: ۵۹۶)
ای درد کهن گشته بخ بخ که شفا آمد                     وی قفل فروبسته بگشا که کلید آمد) مولوی :غزل۶۳۱)
به شادی یکی انجمن برشگفت                 شهنشاه گیتی زهازه گرفت(فردوسی ،۱۳۸۶: ۱۵۳)(داستان منوچهر)
خوشا نماز و نیاز کسی که از سر درد               به آب دیده و خون جگر طهارت کرد(حافظ :غزل ۱۳۲)
گفتم خوشا هوایی کز باد صبح خیزد                گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آید(همان  :۲۳۱)
بدم گفتی و خرسندم عفاک الله نکو گفتی           سگم خواندی و خشنودم جزاک الله
کرم کردی(سعدی: غزل۵۳۶)
هر نکته‌ای که گفتم در وصف آن شمایل            هر کو شنید گفتا لله در قائل(حافظ :غزل ۳۰۷)
لوحش الله از قد و بالای آن سرو سهی               زان که همتایش به زیر گنبد دوار نیست(سعدی: غزل۱۱۷)
می‌رفت خیال تو ز چشم من و می‌گفت             هیهات از این گوشه که معمور نماندست(حافظ  :غزل ۳۸)
مرد را گفت آن عزیز نامدار                       تا تو آخ گویی بسوخت این عود زار(عطار،عذرآوردن مرغان:۱۷۰)
کام خود آخر عمر از می و معشوق بگیر             حیف اوقات که یک سر به بطالت برود(حافظ : غزل ۲۲۲)
ترک ما سوی کس نمی‌نگرد                     آه از این کبریا و جاه و جلال (همان :غزل ۳۰۲)
گر نکنی بر دل من رحمتی                      وای دلم وای دلم وا دلم(مولوی : غزل ۱۷۷۱)
۵ـ تعجب: به،وه،اوه،عجب،چه عجب،یا للعجب،عجبا،شگفتا،ای عجب،سبحان الله،واخ،الله اکبر،به به،هه، اُه،دِ،وا.
خال سرسبز تو خوش دانه عیشیست ولی          بر کنار چمنش وه که چه دامی داری(حافظ :غزل ۴۴۸)
گفتمش روح خود تویی عجبا چیست آن دگر            هله ای نای خوش نوا هله ای باد پرده در(مولوی: غزل ۱۱۷۶)
درد هم از درد او پرسان شده                            کی عجب این درد بی‌درمان کیست)همان : غزل ۴۲۸)
در من ز کجا رسد گمان‌ها                سبحان الله کجا فتادم (همان :غزل۱۵۷۷)
خیال او چو ناگه در دل آید                   دل از جا می‌رود، الله اکبر(همان :غزل ۱۰۴۷)
به !شما گمان می¬کنید که هر اقدامی که می¬شد برای رفاه حال مردم و آبادی مملکت بود؟!(هدایت،حاجی-آقا:۸۵)
۶ـ تحذیر و تنبیه: مبادا،ای امان، امان، زینهار، زنهار، هان، هین،الغیاث،الحذر،الا،آی،آهای،اُی،اُهوی.
دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب                  بنال هان که از این پرده کار ما به نواست(حافظ :غزل ۲۲)
هین خرامان رو در غیب سوی پس منگر               فی امان الله کان جا همه سودست و مزید(مولوی : غزل ۷۹۱)
تیر غمزه دوخت دل را بی‌کمان                          الامان و الامان ای بی‌امان( مولوی  : مثنوی دفتر۶ بیت۳۷۶۴)
بر حصار فلک ار خوبی تو جمله برد                  از مقیمان فلک بانگ امان برخیزد (مولوی: غزل ۷۸۱)
زینهار از آب آن عارض که شیران را از آن                    تشنه لب کردی و گردان را در آب انداختی(حافظ : غزل ۴۳۳)
پس الله الله زنهار ناز یار بکش                             که ناز یار بود صد هزار من حلوا (مولوی : غزل ۲۲۲)
نقطه عشق نمودم به تو هان سهو مکن                                ور نه چون بنگری از دایره بیرون باشی (حافظ :غزل ۴۵۸)
علی در امتحانش موفق شد. ای والله !
۱۰-تکذیب وسلب: هرگز، نه، نخیر، استغفرلله، نی، نه والله،حاشا، حاشاوکلّا،ابداًابداً،ابدا.
نی نی برو مجنون برو خوش در میان خون برو        از چون مگو بی‌چون برو زیرا که جان را نیست جا(همان :غزل ۱۸)
من چو آب و روغنم هرگز نیامیزم به کس             زانک من جان غریبم این سرایی نیستم (همان  : غزل ۱۵۸۷)
گفت نه والله و بالله العظیم                                مالک الملک و به رحمان و رحیم(مثنوی ،دفتر ۲ بیت ۹۰۵)
حاشا که من به موسم گل ترک می  کنم               من لاف عقل می‌زنم این کار کی کنم(حافظ :غزل۳۵۱)
کلاه رفعت و تاج سلیمان                                  به هر کل کی رسد حاشا و کلا(مولوی : غزل ۱۰۳)
چشم خوشش را ابدا خواب نیست                      مست کند چشم همه خلق را(همان :غزل ۲۵۲)
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز   چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود(حافظ :غزل ۲۰۷)
۱۱- سرزنش ونفرت:تف،ننگ،کوفت،زهرمار،اُه،اَه،پیف.
اَه چه فراموش گرند این گروه                        دانششان هیچ ندارد بقا(همان :غزل ۲۵۲)
یا رب منم جویان تو یا خود تویی جویان من           اِی ننگ من تا من منم من دیگرم تو دیگری (مولوی : غزل ۲۴۲۹)
بوی سیگار می آد . پیف ! پیف !
کوفت ! سر و صدا نکن !
اُه ! شیشه را شکتی ؟
۱۲- ندا: جملات ندایی ،جزء شاخص ترین شبه جملات محسوب می شوند. «این جملات ساختار پچیده و متعددی ندارند و فقط باچهار روش زیر بوجود می آید.
۱ـ فقط نقش نمای ندا: آهای، آی، ای، اُهوی،این ها کلماتی هستند که خود به تنهایی جمله¬ی ندایی را به وجود می آورند و در حکم هسته نیز هستند.
۲ـ نقش نمای ندا+ کلمه منادا؛مانند:”قصر”،”بگی”، “شمع” در ابیات زیر.
۳ـ کلمه¬ی منادا+ نقش نمای ندا. (فقط الف ندا)مانند “یارا” در مثال چهارم.
گفت ای احمق برین بر دوختی              از طبیبی تو همین آموختی  (مثنوی ،دفتر۲ بیت ۳۰۹۵)
شورش مرگست نه هیضه¬ی طعام              فی چه سودت دارد ای بدبخت خام (همان :دفتر ۳ بیت ۳۳۷۹)
حوصله¬ی آب دیگه داشت سر می رفت خودشُ می ریخت تو پاشوره ، در می رفت انگار می خواس تو تاریکی داد بکشه :  آهای زکی !)فرخ زاد ،۱۳۵۳ :۱۴۰)
علی کوچیکه
نشسته بود کنار حوض، حرفای آبُ گوش میداد .انگار که از اون ته تها ،از پشت گلکاری نورا ، یه کسی صداش می زد . آه می کشید . دس عرق کرده و سردش رُ یواش به پاش می زد انگار می گفت : ( یک دو سه ) . نپریدی ؟ هه  هه هه.(همان :۱۴۲)
نکته : کلماتی که مشخص شده¬اند تنها چند نمونه¬ از مصادیق شبه جمله¬ی فارسی می¬باشند. همان¬طور که ملاحظه می¬شود با استفاده از این اصوات عواطف شاعر یا نویسنده  با رعایت ایجاز و اختصار و در عین حال، از لحاظ ساختار معنایی و نحوی جمله به طور تمام و کمال به مخاطب القا شود ، به شکلی که حتی گاهی جملات کامل و در بسیاری مواقع چند جمله¬ی کامل از چنین تأثیرگذاری ناتوانند.
۴-۳-۳ ساختار نحوی
این ساختار در چهار حوزه قابل بررسی است:
الف) نقش پذیری: شبه جملاتی که صوت نیستند، یعنی از حداقل یک تک¬واژ آزاد تشکیل شده¬اند در نقش¬های نهادی، قیدی، مسندی، ندایی و وصفی قرار می گیرند.
ب) ترکیب پذیری: شبه جملات یا اصوات در حالت عادی خود در هیچ ترکیبی قرار نمی گیرند اما با تغییر مقوله می¬توانند در ترکیب¬های وصفی و یا اضافه قرار گیرند. در مورد شبه جملاتی مانند «بسیارخوب» این نکته لازم به ذکر است که؛ اگرچه در ظاهر از ترکیب وصفی تشکیل شده است، اما به نظر می رسد این چنین عباراتی دارای ساختار تصریفی متفاوتی هستند و نباید با شبه¬جملات ، مانند سایر کلمات رفتار کرد .
جمله بر آن نهاده شود. از آن¬جا که شبه جمله خالی از اسناد و دارای معنا و مفهوم متعلق و ربطی و ارتباطی است قابلیت¬های بسیاری را پذیراست ؛ زیرا می‌توان آن را به ترکیب¬های اسنادی تام و ناقص پیوند داد. به این دلیل که شبه جمله استقلال مفهومی ندارد، به ناچار نیازمند یک متعلَق است چه به صورت ظاهر و آشکار و چه به صورت مقدر.»(دلاور، ۱۳۹۱: ۳۴)
«شبه جمله به ناگزیر به چهار امر تعلق دارد که شامل: ۱- فعل.
۲- شبه فعل.
۳- آنچه به فعل تأویل می‌شود.
۴- آنچه دارای معنا و مفهوم فعل است.» (ابن هشام، ۱۳۶۷: ۵۶۷)
از میان متعلق¬های بالا تعلق شبه جمله به فعل و شبه فعل به طور قطع و یقین است، به نحوی که اگر در ظاهر و آشکار وجود نداشته باشد بایستی در تقدیر آورده شود. همان طور که ذکر شد در نحو عربی بر “ظرف و مضاف الیه” و “جار و مجرور” عنوان شبه جمله اطلاق می‌شود؛ مانند: «لاخیرَفی الصمتِ عَنِ الحکم؛ کَمالاخیرَ فی القولِ بالجهلِ» (نهج¬البلاغه : حکمت ۱۸۲)
معنی: آن¬جا که باید سخن گفت،در خاموشی خیری نیست  چنان¬که در سخن ناآگاهانه نیز خیری نخواهد بود. «یوم َیَجمَعُکُم لِیؤمِ الجَمع»(تغابن:۹)
معنی: در روزی که همه¬ی شما را جمع می¬کند در روز حشر. همان¬طور که در مصادیق و معانی¬ جار و مجرور و ظرف هم ملاحظه می¬شود ، این دو مبحث برابر نهاد مناسب معنایی و کارکردی شبه جمله‌ی فارسی نیستند . پس پرداختن به آن دو مقوله ضرورتی ندارد. در عوض اسم فعل، منادا، حروف تنبیه، تحضیض، تعدادی از حروف مشبههبالفعل ، حروف جواب و حرف ردع، باب اغراء و تحذیر و قسمتی از مفعول مطلق این نقش را ایفا می‌کنند. در ادامه ضمن توضیح هر یک و ذکر مصادیق¬شان معادل¬های فارسی آن¬ها را نیز یادآوری می¬کنیم.اما قبل از آن ذکر این نکته لازم است که در زبان فارسی واژگان۴-۵ اسم فعل در عربی
عنوان اسم فعل به آن دسته از اسماء و الفاظی اطلاق می¬گردد که در معنی ، عمل و زمان جانشین فعل¬ها می¬شود. لیکن علامتی¬ را که بیان¬گر نوع فعل باشد نمی¬پذیرد. این واژه¬ها از آن جهت که «تنوین» می¬پذیرند اسم به شمار می¬آیند. همچنین از لحاظ شکل کلمه، اسم¬اند و بر مفهوم فعل دلالت می‌کنند. (الدحداح، ۱۳۷۶: ۱۰۳ و طبیبیان، ۱۳۸۷: ۱۱۹ و حسن، ۱۴۲۸: ۱۰۸ و حنیف، ۱۳۸۷: ۱۱۰ و رادمنش، ۱۳۷۱: ۲۹۱  و شرتونی، ۱۳۸۸: ۱۵۰-۱۵۱)

۴-۵-۱مختصات کلی اسم فعل

مرتجل:
کلماتی که بدون علت خاص و ارتجالاً به صورت اسم فعل از ابتدای وضع به کار رفته‌اند. مانند: أُفَّهً، أَفّاً، أفَ، أَفٍّ، أُفِّ، هیهاتَ، اَیهاتَ و هَیهانَ.
۴-۵-۳ اسم فعل از نظر زمان
ژرف ساخت معنایی ِاسماء افعال در سه زمان ماضی، مضارع و امر وجود دارد. (بدیع یعقوب، ۱۳۷۸ :۶۰-۶۱ و یوسف مغنیه، ۱۳۸۳: ۴۶- ۵۳ و دیباجی، ۱۳۷۷: ۱۶۵) ) در این¬جا ضمن ذکر آن¬ها مصادیق تعدادی را از قرآن کریم ، نهج البلاغه ، سایر کتب نحوی و ادبیات محاوره می آوریم؛
ماضی:
اسم فعل ماضی به  زمان گذشته اختصاص دارد . مانند: بَطآنَ :أبطاً، سَرعانَ و وَشکانَ: أسرَعَ، شتّانَ: إفترقَ جدّاً و هَیهاتَ : بَعُدَ؛
بُطآنَ الأیّامُ مروراً.
معنی:ایام به  کندی سپری می¬شود.
نکته “بَطآنَ” اسم فعل ماضی و مبنی برفتح، به معنی أبطأ.
سَرعانَ القمرُ ذهاباً.
معنی:چه زود(به سرعت) ماه رفت.
مضارع:
اسم فعل مضارع  به مفهوم زمان مضارع است: آهِ و أَوّاهِ: أتوجَّعُ- أُفٍّ: أتَضَجَّرُ- بَجَل، قَد و قَط: یکفی ـ  بخ بخ: أَتَعَجَبُ ـ زه: أستَحسَنُ ،أستَحسِنُ ـ وا، واهاً، وَی: أَتَلَهَّفُ ـ بَد و بَه: أَمدحُ.

أُفٍّ¬ لَکُمْ ¬لَقَدْسَئِمْتُ¬ عِتَابَکُمْ¬ أَرَضِیتُمْ ¬بِالْحَیاهِ الدُّنْیا مِنَ الْآخِرَهِ عِوَضاً (همان: خطبه۳۴)
معنی: نفرین بر شما کوفیان، که از فراوانی نفرین شما خسته شدم. آیا به جای زندگی جاودان قیامت به زندگی زود گذر دنیا رضایت دادید؟
نکته: ” أُفٍّ ” اسم فعل مضارع است و برای ابراز ” تضجر و تکرُه” به کار گرفته می‌شود. (معروف، ۱۴۰۸: ۴۹)همچنین این واژه کاربرد یکسانی در فارسی دارد.

أُولَئِکَ خُلَفَاءُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ وَ الدُّعَاهُ إِلَى دِینِهِ آهِ آهِ شَوقاً إلی رُؤیتهم. (نهج البلاغه :حکمت۴۴۷)
معنی:آنان جانشینان خدا در زمین و دعوت کنندگان مردم به دین خدایند. آه آه! چه سخت اشتیاق دیدارشان را دارم.
نکته :”آه” اسم فعل مضارع و مبنی بر کسر، در معنی”أتوجع”. فاعل آن ضمیر مستتر است. کاربرد یکسانی در فارسی دارد و در هنگام “درد و تأسف” استفاده می‌شود.

نحنُ بنی ضبَّهأصحابُ¬الجمل  رُدّواعلینا شَیخنا ثُمَّ بَجَل (بدیع یعقوب، ۱۹۹۸: ۱۹۱)
معنی:ما اصحاب جمل و از طایفه¬ی بنی ضبه هستیم . رئیس ما را به سوی ما بازگردانیده و سپس کفایت می کند.
«وَی! کأنِّ الله َیبسطُ الرِّزقَ لمن یشاء» (قصص:۸۲)
معنی : وای بر ما گوئی خدا روزی را بر هر کس از بندگانش بخواهد، گسترش می‌دهد.
نکته :” وی “اسم فعل مضارع  و مبنی بر سکون است که در هنگام “تعجب وانزجار” به کار گرفته می‌شود. ومی¬تواند همراه “کاف خطاب ، کأنَّ وکأن” بیاید. (فوال بابستی،۱۴۱۳ :۱۱۹۱)
نکته:این واژه برابر نهاد معنایی مناسبی برای شبه جمله‌ی “درد و تأسف” در فارسی می‌باشد.
امر:
اسماء افعال زیر به معنای¬ امر استعمال می¬شود:
إلیکِ :اِعتزِل، أمامَک: تَقَدّم، آمّینَ: اِستَمِع، رُویدَ: أمهِل، صَه: اُسکُت، عِندَکَ، لَدَیک، دونَک، هاکَ وهاءَ: خُذ- بَلهَ: دَع. حیَّ، حیَّهل، حَیَّ هَلا و حیَّ هلاً: أقبِل. هَلُمَّ:آتِ، هَیّا و هَیتَ:أسرِع، أرَایتکَ:أَخبِرنی، مَه: أکفُف، وراءَکَ: تأَخَّر، إیهِ: إمض فی حَدیثِک، مکانَکَ : اُثبتُ (الدحداح، ۱۳۷۶: ۱۰۳ و حسینی تهرانی، ۱۳۵۳: ۳۰۳- ۳۰۷)
برخی از اسماء افعال بر وزن فَعالِ می باشند که در چند مورد کاربرد دارند:
۱- برای هشدار؛
هیَ الدنیاتقولُ بملءِفیها حَذارِ حَذارِ مِن بَطشی و فَتکی
(فوّال بابستی، ۱۴۱۳: ۶۶۷)
معنی:این دنیاست  که با صدای بلند می¬گوید: از خشم و یورش من برحذر باش.
نکته :”دَراکِ” اسم فعل امر و مبنی بر کسر، در معنی”أدرِک”. و فاعل آن ضمیر مستتر است می تواند یکی از برابر نهادهای شبه جمله‌ی “امر ” در فارسی باشد.
دَع¬(دَعدَع) یا داوود!
معنی:ای داوود ! تنت سلامت.
نکته: “دَع -دَعدَع” اسم فعل امر و مبنی بر سکون، به معنی “دعا برای سلامتی مخاطب”. و فاعل آن ضمیر مستتراست. شبه جمله‌ی “دعا ” در فارسی برابر نهاد مناسبی برای این واژه می‌باشد.
مکانَک لاتتحرَّک!
معنی:ایست، بی حرکت.
نکته: “مکانک” اسم فعل امر و مبنی برفتح. به معنی “قِف” است. فاعل آن ضمیر مستتر است.
أمامک أیّهاالرجُل.
معنی:ای مرد پیش آی و نیز حواست به جلو باشد.
نکته: “أمامَکَ” اسم فعل امر و مبنی برفتح. به معنی”تقدَّم –إحذر ما بین یدیک”است.
بَلهَ الکسلَ.
معنی: سستی را رها کن.
نکته: “بَلهَ” اسم فعل امر و مبنی بر فتح. به معنی “دَع”و”أترُک” است و فاعل آن ضمیر مستتر است.
حیَّ علی الصلاه.
معنی:مهلت بده،کار زیبایت را با آزار و اذیت همراه نکن. وارد روز می شوی در حالی که یکپارچگی فضل و ستایش،از هم گسیخته است.
نکته: اسم فعل امر منقول از مصدر و مبنی برفتح، در معنی “تَمَهَّل” و فاعل آن ضمیر مستتر است.
یا دنیا یا دنیا، إلیکَ عنّی، أ بیتَعَرَّضتِ؟) نهج البلاغه:حکمت۷۷)
معنی:‌ای دنیا!‌ای دنیا! از من دور شو. آیا برای من خودنمایی می‌کنی؟!
نکته:” إلیکَ” اسم فعل منقول از جار و مجرور و مبنی بر فتح. در معنی “إبتَعِد” و فاعل آن ضمیر مستتر است.
«یا ایُّها الّذین ءَامَنوا علیکم أنفسَکُم » (مائده :۱۰۵)
معنی:‌ای اهل ایمان، شما ایمان خود را محکم نگاه دارید.
نکته: “علیکم ” در این آیه‌ی شریفه، اسم فعل امر مبنی بر سکون و به معنی ملزم بودن و نگاه داشتن است که منقول از جار و مجرور می‌باشد.
«فأمّا مَن أوتِی کتابَهُ بِیَمینه فیقول هاؤُمُ اقرَأُوا کِتابِیَه»(حاقه : ۱۹)
معنی: اما کسی که نامه‌ی اعمالش به دست راست اوست، فریاد می‌زند که نامه‌ی اعمال مرا بگیرید و بخوانید.
نکته : “هاؤم” اسم فعل امر برای جمع مذکر، در معنی “بگیرید” می باشد. “ؤ” بدل از کاف خطاب، “میم”برای جماعت . “هاکِ” نیز اسم فعل امر مفرد، در معنی “خُذ- بگیر ” می باشد.
«قُل هَلُمَّ شهداءکم الّذین یشهدون» (اعراف : ۱۵۰)
نکته: دونَکم:اسم فعل امر مبنی بر فتح، در معنی “خُذ” فاعل آن ضمیر مستتر انت. أخَرَ:مفعولٌ به.
توجه: همه¬ی اسم¬فعل¬های امر با معانی مختلف، برابر نهاد معنایی مناسبی برای شبه جمله ی” امر” فارسی می‌باشند.
۴-۵-۴ ویژگی‌های کلی اسم فعل ها
همه‌ی اسماء افعال  صرف نظر از این که چه زمان و چه ساختمانی داشته باشند ویژگی‌های مشترکی دارند. در زیر به چند مورد از آن‌ها اشاره می‌کنیم. (طبیبیان، ۱۳۸۷ :۱۰۳ و الدحداح، ۱۳۷۶ :۱۰۳ و دیباجی، ۱۳۷۷: ۱۶۵ و امین شیرازی، ۱۳۶۸: ۱۰۳ـ۱۰۴ و شرتونی، ۱۳۸۸: ۲۴۷ و حسن، ۱۴۲۸، ۱۱۰- ۱۲۰)
۱ـ اسم فعل‌هایی که تنوین می‌پذیرند نکره و اسم فعل‌هایی که تنوین نمی‌پذیرند معرفه می‌باشند.
۲- اسم¬فعل¬ها عامل می¬باشند اما هیچ¬گاه معمول واقع نمی‌شوند و معمول آن¬ها هرگز بر آن¬ها تقدّم نمی¬یابد به عبارت دیگر از عاملی تاثیر نمی¬جویند و مفعول¬بهی بر  آن¬ها مقدم نمی¬شود.
۳- اسم¬فعل در افاده¬ی معنی از فعلی که به معنایش می‌باشد قوی¬تر است.
۴ـ مراد از وضع آن¬ها مبالغه بوده و از آن¬ها به وسیله¬ی مسمایش نمی‌توان بی¬نیاز شد.
۵ـ نباید بین اسم¬فعل و معمول آن فاصله¬ای باشد.
۶ـ اسماءافعال مرتجل و منقول، سماعی هستند و اسماء افعال معدول، قیاسی می‌باشند.
۱۳ـ «اسم فعل اگر به معنای متعدی باشد رافع فاعل و ناصب مفعولٌ به است. ولی اگر به معنای لازم باشد فقط رافع فاعل است.»(حسین زاده، بی تا:۵۱)
۱۴ـ اسماء افعال همگی مبنی هستند و علی رغم اسم بودنشان محلی از اعراب ندارند.
۱۵ـ اسماءافعال نقش مهمی در ایجاز لفظ و اختصار کلام، ایفا می‌کند. با این¬حال نه¬تنها باعث نقصان¬ افاده¬ی معنی¬ نمی‌شوند، بلکه معنی را با مبالغه نیز همراه می‌کنند.
۱۶ـ اسماءافعال محلی از اعراب ندارند.
چند نکته اختصاصی:
۱ـ «”رُویدَ و بَلهَ ” اگر اسم بعد خود را منصوب کنند اسم فعل¬اند. مانند: “رُوَیدَ زیداً: زید را مهلت بده. ” اما اگر اسم پس از خود را مجرور کنند، مصدرند و مفعول مطلق برای عامل مقدر می¬باشند. مانند: رویدَ زیدٍ:مهلت دادن زید” که تقدیر آن چنین است. “مهلت ده مهلت دادنی زید را” همچنین است ؛ بَلهَ زیداً: زید را رها کن.  و بَلهَ زیدٍ ترک کردن زید. “» (طبیبیان، ۱۳۸۷: ۱۲۱)
۲ـ «دو کلمه‌ی “رویدَ وبَلهَ” بدون تغییر برای مفرد، جمع، مذکر و مؤنث استعمال می‌شوند.»(امین شیرازی، بی تا:۱۰۴)
۳ـ « بَله دراصل مصدر است به معنی ترک کردن و فعلی از لفظ آن نیست. فقط اسم فعل آن به کار می‌رود.»(رادمنش، ۱۳۷۱ :۲۹۳)
۴- «لام» واقع پس از هیهاتَ زائد است: «هیهات هَیهاتَ لما توعدون» (مؤمنون :۳۶)
۵- وَی گاهی بدان کاف ملحق می‌شود: وَیکَ، درباره¬ی این کاف اختلاف کرده¬اند عده‌ای آن را حرف خطاب دانسته اند .
۴-۶-۱ اقسام مفعول مطلق
مفعول مطلق به جهت غرض و افائده‌ی معنایی به دو قسم تقسیم می‌شود:
۱- تأکیدی (مؤکِّد)
مفعول مطلق تأکیدی مصدر مبهمی است که غرض از آن تأکید معنای عامل خود است؛ مانند: «ونزّلناه تنزیلاً»(إسراء:۱۰۶)دراین آیه شریفه “تنزیلاً” مصدر مبهمی است که “نزّلنا” را تأکید می‌کند.
۲- بیانی
الف: مبیِّن نوع
مفعول مطلق نوعی مصدر مختصی است که غرض از آن بیان نوع و کیفیت عامل است؛ مانند: «وَ أشهَدُ ان لا إلهَ إلّا الله وَحدَهُ لاشریکَ لَهُ، شَهادهً ممتَحَناًإخلاصُها»(نهج البلاغه: خطبه ی۲) در این مثال “شهادهً” مصدری است که به جهت اضافه شدن به “ممتحناً”، مختص شده است و غرض از آن بیان نوع شهادت در “أشهدُ” است.
ب:مبیِّن عدد
مفعول مطلق عددی؛ مصدر مختصی است که غرض از آن بیان عدد و کمیت عامل است؛ مانند: «وحملت الارض و الجبال فدکّتاً دکه واحده»؛)حاقه:۱۴) در این مثال “دکه” مصدری است که به جهت واحده، مختص شده و غرض از آن بیان تعداد دفعات متلاشی شدن در فعل “دکّتاً” ‌است.
۴-۶-۲ انواع استعمال مفعول مطلق
مفعول مطلق به سه شکل استعمال می‌شود:
۱٫ معرَّف به “ال”؛ مانند: «فَیُعَذِّبُه اللهُ العَذابَ الأَکْبَرَ»؛ (غاشیه: ۲۴) ـ که خداوند او را به عذاب بزرگ مجازات می‌کند. ـ در این آیه‌ی شریفه “العذابَ” مفعول مطلق نوعی و معرَّف به “ال” است.
۴-۶-۴  حذف عامل مفعول مطلق
اصل در عامل مفعول مطلق این است که در کلام ذکر شود اما در مواردی با این اصل مخالفت شده و عامل حذف می‌شود. که به برخی از دلایل آن می‌پردازیم؛
الف)انشاء طلبی؛ مانند جایی که متکلم در هنگام ورود بزرگی به حاضرین می‌گوید: «قیاماً»؛ در این مثال “قیاماً” مفعول مطلق و نائب از عامل خود (قوموا) شده است. تقدیر عبارت “قوموا قیاماً” بوده است.
*این نوع از مفعول مطلق برابر نهاد معنایی مناسبی برای شبه جمله فارسی با ساختار معنایی “امر” می‌باشد.
ب)انشاء غیر طلبی؛ مانند جایی که چیزی سبب تعجب متکلم شده و می‌گوید: «عجباً»؛ در این مثال “عجباً” مفعول مطلق و نائب از عامل خود (عجبتُ) شده است. تقدیر عبارت “عجبتُ عجباً” بوده است.
*این مورد، معادل مناسبی، برای شبه جمله، باساختارمعنایی “تعجبی “است.
ج). خبر محض ؛ در این موضع در صورتی که عامل محذوف، از لفظ و ماده‌ی مصدر باشد حذف عامل قیاسی است. موارد نیابت در این موضع عبارتند از:
۱ـ مفعول مطلق تفصیل دهنده‌ی عاقبت جمله‌ی قبل باشد؛ مانند:«فَشُدُّواالوَثاقَ فَإمّا مَنّاً بَعْدُ و إمّا فِداءً»(محمد:۴) معنی: در این هنگام اسیران را محکم ببندید. سپس یا بر آنان منت گذارید و آزادشان کنید یا در برابر آزادی از آنان فدیه بگیرید.
در این آیه‌ی شریفه “منّاً” و “فداءً” مفعول مطلق و بدل از عامل خود بوده که عاقبت جمله‌ی قبل (فشدوا الوثاق) را تفصیل می‌دهد. تقدیر عبارت “إمّا تمنون منّا و إمّا تفدون فداء” بوده است.
*به نظر می¬رسد این مورد برابر نهاد مناسبی در شبه جمله¬ی فارسی ندارد.
این گونه از مفعول مطلق‌ها در ادبیات فارسی با معانی متفاوت بسیار رواج دارد. مثلاً موارد ۱، ۳، ۴ برابر نهاد شبه جمله” تعظیم و قبول”، مورد ۲ موقع “سپاس و درود”، مورد ۵ هنگام “درد و تأسف” و مورد ۶ در هنگام تحسین و تشویق به کار می‌رود.
۴-۷ تحذیر
الفاظی را که برای تحریک و تشویق مخاطب به قصد انجام امری پسندیده استفاده می‌شود، إغراء و الفاظی که برای هشدار و بر حذر داشتن مخاطب از انجام امری ناپسند استفاده می‌شود، تحذیر می‌نامند. «إغراء فقط نسبت به مخاطب واقع می‌شود اگر چه تحذیر نسبت به غیر مخاطب نیز واقع می‌شود.» (الصبان، ۱۴۱۹: ۱۲۳۰– ۱۲۲۴)در عربی إغراء و تحذیر به¬واسطه¬ی مفعولٌ بهی که عاملش محذوف است نشان داده می‌شود.
تحذیر دارای ارکان زیر است:
۱ـ المحذِّر:کسی که هشدار می‌دهد.
۲ـ المحذَّر:کسی که به او هشدار می‌دهند.
۳ـ المحذور یا المحذرمنه:کار ناپسندی که نسبت به آن هشدار می‌دهند. (حسن، ۱۴۲۸: ۹۷)
باب تحذیر بنا بر وجود یا عدم وجود برخی ارکانش به پنج صورت می‌آید:
۱ـ ذکر محذرمنه: النارَ- در هشدار دادن به کودکی که به آتش نزدیک می‌شود. – اعراب “نار” حتماً باید منصوب و عاملش نیز باید محذوف باشد. در غیر این صورت در باب تحذیر نمی‌گنجد.
۲ـ ذکرمحذرٌمنه به صورت مکرر یا معطوف :البردَالبردَ، البردَ و المطرَ، در این موارد هم اعراب حتماً باید منصوب و عاملش محذوف باشد. در البردَالبردَ، اسم دوم، تأکید اسم اول و در البردَ والمطرَ، مطر معطوف به البرد است.
(حسن، ۱۴۲۸: ۹۷-۱۰۳)
البته با تکرار مخصوصاً لفظ جلاله¬ی” الله “و نیز سایر الفاظ، نوعی¬ از تحذیر اتفاق می¬افتد که طبق قاعده¬های سه¬گانه ذکرشده نیست. مانند: فاللَّه اللَّه فی کِبْرِاْلحَمِیَّه و فَخْرِالجاهِلِیَّهِ (نهج البلاغه: خطبه¬ی۱۹۲)
خدارا خدارا! بپرهیزید از بزرگی فروختن از روی حمیّت و نازیدن به روش جاهلیت.
نکته: هرچند تک¬ تک گونه¬های باب تحذیر معادل مجزایی در شبه¬جمله¬ی فارسی ندارند اما به¬طور -کلی فحوای آن با شبه¬جمله¬ی ” تحذیر و تنبیه” یکی است.
۴-۸ إغراء
إغراء از ارکان زیر به وجود می‌آید.
۱ـ المُغری: متکلم
۲ـ المغرَی :مخاطب
۳ـ المغرَی به: امر پسندیده
باب إغراء سه شکل دارد:)شرتونی،۱۳۸۸:ج۴، ۲۶۴-۲۶۵)
۱ـ المغرَی به، به صورت مکرر آید؛ به دلیل این که مفعولٌ به برای فعل محذوف است وجوبا ًمنصوب است. «الفرائضَ الفرائضَ!أدّوهاالی اللهِ تؤدّکُم إلی الجَنّه» معنی: واجبات! واجبات! در انجام واجبات کوتاهی نکنید تا شما را به بهشت رساند. (نهج البلاغه: خطبه‌ی ۱۶۷)
فائده: در این خطبه‌ی شریف “الفرائضَ” مفعول به برای عامل محذوف (إلزموا) بوده و مغری‏به به صورت مکرّر به کار رفته است.
۴-۹منادی
منادی اسم ظاهری است که بعد از یکی از حروف ندا، ـ که عبارتند از:اَ، یا، اَی، اَیا، هَیا و واـ واقع می‌شود. (رادمنش، ۱۳۷۱: ۱۵۶ و محمدی، ۱۳۸۶: ۱۷۳)این اسم ظاهر، «مفعولٌ¬به منصوب با فعل محذوف می¬باشد». (فوّال¬بابستی، ۱۴۱۳: ۱۰۶۴)
نکته: از میان حروف ندا، أَ، برای ندای نزدیک، أی، برای ندای متوسط و أیا و هَیا برای ندای دور استعمال می‌شود.
۴-۹-۱اعراب منادی
به طور کلی اعراب منادا دو حالت دارد:
۱ـ مبنی بر ضمّ است در صورتی که منادی «مفرد معرفه» و یا « نکره‌ی مقصوده»باشد. مانند: «یا کاشفُ، یا ضامنُ، یا آمِرُ، یا ناهی»(جوشن کبیر:۹۰)
ای گشاینده‌ی درها،‌ای رفع کننده‌ی رنج ها،‌ای امر کننده به نیکویی ها،‌ای نهی کننده از بدی ها.
۲ـ در صورتی که منادی «مضاف» و یا «شبه مضاف» و یا «نکره‌ی غیر مقصوده» باشد منصوب است. (رضایی، ۱۳۶۲: ۵۴-۵۵ و رادمنش، ۱۳۷۱: ۱۵۶-۱۵۸و محمدی، ۱۳۸۶: ۱۷۳-۱۷۴ و فوّال بابستی، ۱۴۱۳: ۱۰۶۶-۱۰۶۴)مانند:« یا ربَّ العالَمین، یا مالکَ یومِ الدین»(جوشن کبیر:۷۳)
ای پرورنده‌ی عالمیان،‌ای صاحب روز جزا.
«یاالهی وسیِّدی ورَبّی، أَتُراکَ معذّبی بنارکَ بعدَ توحیدِک» (دعای کمیل)ای خدای من،‌ای سید ومولای من، آیا باور کنم که مرا در آتش می‌سوزانی با وجود این که به توحیدت گرویدم؟

By شرکت ناسار - تجارت با عراق

دکتر حبیب کشاورز عضو هیأت علمی دانشگاه سمنان - گروه زبان و ادبیات عربی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *